پادکست شکر تلخ فصل پنجم

شکر تلخ؛ فصل پنجم – قسمت سوم

میرزاباقر انتخابی کرد که عجولانه بود وسخت پشیمان شد. اما پشیمانی‌اش فایده‌ی چندانی ندارد. او متوجه حضور کبری در تهران می‌شود و آشنایی پیدا می‌کند تا وسیله‌ی آشتیِ کبری با او شود. هرچند کبری دل‌چرکین‌تر از این حرف‌هاست، اما وجود هَوو و شوق پس‌زدن او، کمی با میرزاباقر همراهش می‌سازد…!

در ادامه بشنوید
جعفر شهری باف

شکر تلخ؛ فصل پنجم – قسمت دوم

میرزاباقر بدون خبر از کبری و خانواده، برگشت به‌تهران و مشغول به‌ کار بنّایی شد. نیاز به‌مکان او را هم‌صحبت به‌زنی کرد که دلالِ ازدواج‌های محلی بود. میرزاباقر با خودش عهد کرده‌بود که دیگر خانواده را نبیند و مجدداً هم ازدواج نکند. او بر عهد و پیمان خودش راسخ بود، اما دل‌اش جای دیگری را سِیر می‌کرد…!

در ادامه بشنوید
شکر تلخ پادکست

شکر تلخ؛ فصل پنجم – قسمت اول

با شروع این فصل متوجه حال و هوای تهران و حکومت جدید خواهید شد. سلسله‌ی قاجاریه به‌دست رضاخان سردارسپه و سیدضیاءالدین طباطبایی و با یک کودتا منقرض می‌شود. حال نوبت اصلاحات سیاسی و اجتماعی و… در تمام شئون مملکت است. میرزاباقر سرگردان است و در همین اوضاع، رو به‌تهران می‌آورد…!

در ادامه بشنوید
پادکست داستان‎‌های تاریخی؛ شکر تلخ

شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت دوازدهم

کبری دیگر طاقت ندارد. نامه‌ی دوم را می‌نویسد و به‌تهران ارسال می‌کند، اما این‌بار از طرف مادرش، جواب و پول بازگشت به‌تهران را فراهم می‌نماید. نهایتاً با تمام مصائب و مشکلاتی که در مشهد و نبودِ شوهر و سرپرست تجربه کرد، همراه با فرزاندان و خواهرش آن شهر را تَرک کرد و با هزاران امید به‌تهران بازگشت…!

در ادامه بشنوید
کاور پادکست

شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت یازدهم

مشکل جدید کبری، اتهام دزدی بود که به او زدند. هرچند که یک درویش خردمند با مهارت تمام دزد را پیدا می‌کند و کبری تبرئه می‌شود. اما پسر صاحب کار کبری به‌ او چشم دارد و در این بین پدرشان فوت می‌کند. همین نیز بهانه‌ای می‌شود تا همین پسر از جریان مطلع شود و کبری را برای رابطه با خود تحت فشار قرار دهد…!

در ادامه بشنوید
پادکست داستان‎‌های تاریخی

شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت دهم

خواهر کبری و مشکلاتی که دارد، اضافه بر دردهای کبری می‌شود. چالشی که او را سخت به‌مقابله می‌کشد و عاصی‌اش می‌کند. با پیوستن خواهرش به‌او، فرزند خردسالش حسن نیز بهبود یافت و از مصائب کبری کاست. کبری برای ارسال نامه به‌ مادرش اقدام کرد و منتظر جواب نامه نشست، اما باید به‌ فکر کاری جدید باشد…!

در ادامه بشنوید
پادکست داستان‎‌های تاریخی

شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت نهم

پس از فقر و بیماری و نداری‌های بسیار، حال نوبت بیماریِ فرزند خردسال است تا هرچه بیشتر آسایش  را از کبری سلب کند. در این حال و هوا اتفاق تازه‌ای برای کبری می‌افتد که شدیداً او را متعجب می‌کند که نمی‌داند باید خوشحال باشد یا غمگین، اما تنها ذهنیتی که برای او وجود دارد، این است که شاید جای امید بیشتری باشد…!

در ادامه بشنوید
پادکست داستان‎‌های تاریخی

شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت هشتم

کبری روز به‌روز با مشکلات بیشتری دست و پنجه نرم می‌کند و دردش صد چندان شده است. از آنجایی که کبری بسیار با آبرو بزرگ شده و در میان آشنایان محجوب بود و زندگی را تا بدینجا با این‌همه مشکلات با غرور گذرانده بود، به‌هیچ‌ وجه توان پذیرش دزدی از سوی پسرش جواد را نداشت. در نتیجه  فکر تازه‌ای کرد و بسیار امیدوار شد…!

در ادامه بشنوید
داستان‎‌های تاریخی شکر تلخ

شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت هفتم

جواد با توجه به‌اتفاقت گذشته مریض و به‌ مشکلات مادرش کبری هم اضافه شد. سوا از گرسنگی، سرما نیز در پیش بود و کبری باید برای آن‌هم فکری می‌کرد. نبودِ شوهر برای کبری مشکلات بزرگ‌تر از نداری را به‌بار آورد و در این راه نیز باید تَن به‌ اعمالی دهد که هیچ‌وقت نداده‌است، اما این زن محکم‌تر از این حرف‌ها بود و با یک خبر دلش خوش شد…!

در ادامه بشنوید
پادکست داستان‎‌های تاریخی؛ شکر تلخ

شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت ششم

میرزاباقر نیامد. کبری و جواد هرچه منتظر ماندند، فقط گرسنگی‌شان بیشتر شد. کبری تنها توانست با پخت چند قرص نان، مقدار کمی از گرسنگی فرزند و خود را کاهش دهد. فقر و نیاز برای کبری مشکل بزرگی نبود، اما استفاده از لباس‌های او، اصلاً قابل چشم پوشی نبود و از خانه‌ای که در آن سکونت داشت، رفت…!

در ادامه بشنوید