زیگموند فروید، روانکاو معروف اتریشی در ۶ مه ۱۸۵۶م از پدر و مادری یهودی در شهر موراویا بخشی از جمهوری چک متولد شد و در چهارسالگی به همراه خانوادهاش به وین در اتریش رفت و قسمت عمده زندگانی خود را در آن جا گذراند و به همین جهت از او به عنوان یک متفکر وینی یاد میشود. هنگام تحصیل مدت هفتسال متوالی به عنوان بهترین دانشجو شناخته میشد و به هنگام پایان تحصیلات متوسطه مصمم شد تا رشته پزشکی را برای ادامه تحصیل انتخاب کند. به گفتهی خودش بیش از هر چیز به تناسب روابط و پیوندهای بشری توجه داشت و در ضمن نسبت به عقاید داروین نیز علاقه و توجهی وافر داشت. در سن هفده سالگی وارد دانشگاه شد، اما محیط دانشگاه برایش به شدت آزاردهنده بود. او را به عنوان یهودی بودن تحقیر و سرکوب میکردند. خود در اینباره می گوید: «هیچگاه نفهمیدم که چرا باید از اصلیت یا نژاد و مذهب خانوادگی خود شرم داشته باشم… در نتیجه این احوال و سالهای نخستین دانشگاهی بود که من به زودی با سرنوشت اقلیتی که میان اکثریتی مورد تحقیر و توهین باشند خو گرفتم و این فشار و بار محرومیت موجب شد که با تنهایی و در برابر افکار و عقاید عمومی دارای حس استقلال و اتکایی نسبت به خود گردم.»
فروید در ابتدا تمایلی به طب نشان نمیداد و به تحقیق و پژوهش علمی علاقه بیشتری داشت. با این حال به خاطر فقر و نداری خانواده از ۲۹ سالگی کار خود را به عنوان طبیب متخصص اعصاب آغاز کرد و پس از چندی در درمان بیماری های روانی و نیز در رشته روان شناسی تبحر پیدا کرد. از سال ۱۸۹۵م تا پایان عمر، فروید، سخت به کار دانش نوین روان شناسی و روان کاوی مشغول بود. فروید به این نکته پی برد که نتایج آزمایش های بالینیِ بیماران روانی برای تشخیص بیماری کافی نیست و نمی تواند همه مسائل مغز را بگشاید. شیوهای که فروید برای بهبود این بیماران ابتکار کرد این بود که در حالی که بیمار در حال استراحت مطلق و هوشیار بود (هیپنوتیزم) از او میخواست افکاری که از مغزش می گذرد مسلسلوار به زبان آورد. این شیوه که عبارت از کشاندن اندیشه از ضمیر ناخودآگاه به ضمیر آگاه است، به زودی به نام تحلیل روانی یا روان کاوی معروف شد. فروید در نتیجه مطالعات و آزمایش های شخصی اش که روی بیمارانش انجام می گرفت و اغلب منتهی به کشف ها و به دست آمده های عجیبی میگشت پایه تئوریها و نظرات خود را بنا می نهاد.
این بررسی ها اغلب واکثر اوقات در تأیید یکنظر و اصل اساسی بودند، به این معنا که نقطه اصلی و نخستین ضربه گاه یک بیماری عصبی و روانی همواره به اصل جنسی منتهی می گشت و به همین جهت فروید معتقد به اولویت غریزه جنسی گشت. البته این نظریهایی بود که قبولش برای محیط مساعد نبود، پس به تمسخرش پرداختند و این پرسش هزلآمیز را مخالفین و استهزا کنندگانش پیش کشیدند که آیا محیط وین و مشتریها و بیمارهایی که وابسته به آن محیط بودند موجب پیدایش چنین عقیدهای برای فروید نشده است؟ این پرسش که محتوی طعنهای به شهر وین داشت موجب سر و صدایی بسیار شد، فروید در پاسخ روانشناسی فرانسوی موسوم به پیرژانه معترضانه گفت: “از دیدگاه پرهیزگاری و عفت و اخلاق، پاریس چنین حقی را ندارد تا خود را برتر از وین برشمارد. جایی که روابط جنسی آزادتر و خشونتهایی ناشی از حس اخلاقی اندکتر باشد، مسلما مبتلایان و گرفتاران بیماریهای عصبی در آنجا کمتر از جاهایی دیگر خواهند بود و ساکنین آن مکان پرهیزگارتر از ساکنین شهرهایی خواهند بود که روابط جنسی محدودتر و خشونت اخلاقی گستردهتر باشد.”
فروید منشأ اندیشه ها و رفتار انسان را ضمیر ناخودآگاه وی می داند و ریشه بسیاری از دردها و عقده ها را، در واپس زدگی های دوران کودکی میشمارد. همچنین یکی از جنجال برانگیزترین نظریات فروید در موضوع دین است.او میگفت دین یک بیماری عصبی جمعی است. پارهای از استدلالهای او بهطور خلاصه این گونه است:
از نظر فروید، دین خطرناک است زیرا:
- به تقدیس و درست جلوه دادن مطالب غلط و ایجاد احساسات نادرست و منفی کمک میکند.
- دین که همان باور به یک امر موهوم در ذهن انسان است، مانع رشد فکری و تفکر انتقادی میشود.ممنوعیت تفکر انتقادی در ادیان موجب فقر خرد در انسان میشود. تفکر باید آزاد باشد. فروید مستقیماً دین را عامل عقب ماندگی انسانها در طی قرون میداند و همچنین بر این باور است که با گسترش روشنگری در اروپا دانش گسترش یافت بهطوریکه در بازه زمانی بسیار کوتاهی تولید دانش به چندین برابر قبل رسید که از سکولار کردن علم توسط گالیله شروع شد و در فلسفه از اسپینوزا یا دکارت به بعد شروع میشود. بهطور خلاصه باور دینی موجب تحقیر خرد میشود.
- دین، اخلاق را بر پایههای متزلزل قرار میدهد. اگر اعتبار هنجارهای اخلاقی بر معیار اطاعت یا عدم اطاعت از خدا باشد با اطاعت یا عدم اطاعت از خدا نیز تقویت یا سست خواهند شد. به همین دلیل عقبنشینی دین باعث کم رنگ شدن اخلاق خواهد شد.
فروید در کتاب آیندهی یک پندار مینویسد:
«قوانین و دستورات مذهبی همواره در طول زمان موافق با مصالح و منافع قدرت مندان و صاحبان زر و زور تغییر یافته و مردم نیز شاهد این تغییرات ناهنجار بودهاند. روحانیون و کشیشها و رؤسای مذهبی که بایستی حافظ و نگاهدارنده این قوانین بوده و با سخت کوشی مراقب انجام و مراعات آنها باشند، خود آلت مستقیم جرم بوده و با همکاری از امتیازات بیشتری برخوردار میشدهاند. در تاریخ رحمت و بخشایندگی خدای ادیان همچون مادری زاینده ثروت برای کشیشان و روحانیون به شمار رفته است. اینان در برابر نذر و نیازهایی که از توده اخذ مینمودند، واسطهای میان قهر خدایی گشته و خدا را راضی میکردند که گناهان فلان کس را بیامرزد. اشخاص توانگر هر گناهی میکردند و آنگاه برای فرار و گریز از عذاب وجدان و یا کیفر اخروی که به آن معتقد بودند به دامان روحانیون آویخته و با پرداخت رشوههایی که تحت عنوان نذور پرداخته میشد و توبه میکردند. کشیشها دلال و راهنمای معامله بودند و به خریدار رحمت، از جانب فروشنده و بخشایشگر آن اطمینان میدادند. کسانی که بدین طریق از گناهکاری برگشته و توبه مینمودند؛ با استفاده از تجربه اندوخته دگرباره با جرأت و دلآوری بیشتری به آزار مردم و جنایت مشغول میشدند. وضع تا آنجا پیش رفت که برخی ازادیان و مذاهب چند اصل گناهکاری را لازم می شمردند. ارتودوکس های قدیم روسی بر این پندار بودند که ارتکاب گناه برای کسانی که به رحمت و عفو و بخشایش الاهی چشم داشته باشند اصلی ضروری و بایسته است. با این تفاصیل و عقاید اینگونه استنباط می شود که در این صورت گناه برای خدا عملی شایسته و نیکو می باشد که مرتکب آن از مراحم خداوندگاری افزونتر بهرهمند میشود البته بایستی متوجه این مسئولیت روحانیون نیز بود که به این وسیله پیروی و تبعیت آنان را نسبت به مذهب ثابت نگاه میداشتند و این امری آشکار است که کشیش ها و رؤسای مذهبی جز از این راه، هیچ موفقیتی کسب نکردهاند!»
در اواسط سپتامبر ۱۹۳۹ بود که فروید دیگر نتوانست درد شدید سرطان سقف دهان را تحمل کند و نزد دوست و همکار خود ماکس شِوِر رفت و از او خواست مرگ با آرامش را به او هدیه کند. آنا فروید میخواست که مرگ پدرش را به تعویق بیندازد، اما دکتر شور او را متقاعد کرد که زنده نگهداشتن فروید بیفایده است، و بالاخره پس از تزریق دوزهای معینی از مرفین فروید در ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹ جان باخت.جسد فروید را بنا به وصیت خودش سوزاندند و تبدیل به خاکستر کردند و سپس خاکستر فروید به گلدان عتیقهای که فروید از پرنس بناپارت دریافت کرده بود و آن را سالها در اتاق مطالعه خود در وین داشت ریخته شد و پس از اینکه همسر فروید در سال ۱۹۵۱ مُرد خاکستر او هم در این گلدان گذاشته شد. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد…
نگارش و گردآوری: قجرتایم