بر اساس «رویدادنامه نبونعید»، در تاریخ هفتم آبانماه ۵۳۹ [پیش از میلاد]، «کوروش بزرگ» وارد دولتشهر بابل شد و یهودیان اسیر را آزاد کرد. در این رویدادنامه آمدهاست: «در ماه اَرَخسمنو روز سوم کوروش به بابل اندر آمد. شاخههای سبز در برابر [زیر پای] او گسترده شد.» «کوروش» در کتیبهای که در شهر «بابل» بهدست آمده میگوید: «بابل را به آسانی گرفتم، بیجنگوجدال در میان سرور و شادی مردم وارد شهر شدم. از ویران شدن خانههای مردم جلوگیری کردم… مردم بابل را گرد آوردم و خانههای ویرانگشته را از نو ساختم.»
«کوروش» پس از فتح «بابل» با مردم سازش کرد، به دین و رسوم آنها احترام گذاشت و در همان سال نخست بردگان یهودی را آزاد کرد و اجازه داد که به سرزمین خود بازگردند. این شهریار «بشردوست» برخلاف اکثریت قریب به اتفاق سلاطین، به حقوق فردی و اجتماعی بشر معتقد بود، و برای نخستینبار در تاریخ به تمدن و عقاید و افکار و مذهب و سنن اجتماعی ملل مغلوب به دیده احترام مینگریست؛ وگرنه در کشورگشایی در تاریخ، جنگسالارانی وجود داشتند که فتوحاتی به مراتب بیشتر از «کوروش بزرگ» داشتند.
پیش از «کوروش بزرگ» جنگها چگونه بود؟
برای آنکه مخاطبین بهتر ارزش اقدامات «کوروش» را درک کنند، باید ببینید قبل [و حتی بعد] از او کشورگشایان چه میکردند: «منیشتوشو» از پادشاهان سلسله «اکد» در ۲۸۰۰ سال ق.م، پادشاه ایلام [عیلام] را به اسارت برد و مملکت او را به صورت کامل غارت کرد. «شوتروک ناهونته یکم» پادشاه ایلام [عیلام]، در سال ۱۱۵۸ ق.م، در زمان حکومت سلسله «کاسیها» شهر بابل را غارت کرد و تمام اشیاء گرانبهای آنجا را بهشوش برد. «تگلات فالازار اول» ۱۱۱۶- ۱۰۹۰ ق.م، تنها به سوزاندن شهرها و معابد اکتفا نمینمود بلکه دوست داشت از سرهای بریده اسرا پشته بسازد. «توکولتی-نینورتای دوم» ۸۹۰ تا ۸۸۴ ق.م، طبق کتیبههایی که از او بهجا مانده، مغلوبین را زنده پوست میکند و پوستشان را بر دیوار شهرها میآویخت، یا آنها را زنده لای دیوار میگذاشت.
«آشورناصیرپال دوم» در کتیبهاش شرح یکی از فتوحات خود را در سال ۸۸۴ ق.م، اینطور نوشته است:«بهشهر حمله آوردم و آن را تسخیر نمودم. هزاران نفر از دشمنان را از دم شمشیر گذراندم و پوستشان را بهدیوار شهر آویختم… به جنگ پرداختم و خونها ریختم…بسیاری را در آتش انداختم و اسرای زیادی زنده گرفتم و پارهای را دست و انگشت و زبان بریدم و دیگران را گوش و بینی. بسیاری را کور نمودم…سرها را به تاکهای بیرون شهر آویختم، اطفال و دختران را زنده در آتش انداختم و…» در برخی از کتیبههای همین دوره آمده که «آشورناصیرپال دوم»، در حد توان حیوانات سزرمینهای مغلوب شده را هم میکشت. نکتهی مهم این است که این پادشاهان به قانون و عرف زمان خود عمل میکردند و توقعی از آنان نیست؛ این «کوروش» بود که سنتشکنی کرد و این دلیل زنده بودن نام و یاد «نیک» اوست.
«کوروش بزرگ» از دیدگاه مورخان
تقریبا تمام «مورخان» و «سیاحان» و «خاورشناسان» از این «کوروش» بهنیکی یاد کردهاند. کهنترین تاریخنگار یونانی «هرودوت»، «کوروش» را «پدری مهربان و رئوف» میداند که «برای رفاه مردم» کار میکرد. وی مینویسد: «کوروش پادشاهی بود ساده، بسیار عالیهمت، شجاع و در فنون جنگ ماهر، که ایالتی کوچک را یک مملکت بزرگ نمود. مهربان بود و با رعایا سلوک مشفقانه و پدرانه مینمود. بخشنده، خوشمزاج و مؤدب بود و از حالت مردم آگاهی داشت.» مورخ یونانی «گزنفون» مینویسد: «کوروش جویندهی دانش، بلندهمت، با محبت و مهربان بود. رنجها را متحمل میشد و حاضر بود با مشکلات مقابله کند… کوروش دوست عالم انسانیت و طالب حکمت و قوی اراده بود. او برای ملت خود پدری مهربان و گرانمایه بهشمار میرفت.»
نگارش و گردآوری: «قجرتایم»