شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت هشتم

کبری روز به‌روز با مشکلات بیشتری دست و پنجه نرم می‌کند و دردش صد چندان شده است. از آنجایی که کبری بسیار با آبرو بزرگ شده و در میان آشنایان محجوب بود و زندگی را تا بدینجا با این‌همه مشکلات با غرور گذرانده بود، به‌هیچ‌ وجه توان پذیرش دزدی از سوی پسرش جواد را نداشت. در نتیجه  فکر تازه‌ای کرد و بسیار امیدوار شد...!
پادکست داستان‎‌های تاریخی
چکیده‌ی اپیزود هشتم از فصل چهارم؛

کبری روز به‌روز با مشکلات بیشتری دست و پنجه نرم می‌کند و دردش صد چندان شده است. از آنجایی که کبری بسیار با آبرو بزرگ شده و در میان آشنایان محجوب بود و زندگی را تا بدینجا با این‌همه مشکلات با غرور گذرانده بود، به‌هیچ‌ وجه توان پذیرش دزدی از سوی پسرش جواد را نداشت. در نتیجه  فکر تازه‌ای کرد و بسیار امیدوار شد…!

نویسنده؛ جعفر شهری باف
راوی؛ فرهاد مهرآبادی

برای حمایت از صدای قجرتایم؛ لینک پادکست‌های ما را با دوستان و خانوادۀ محترم خود به اشتراک بگذارید، سپاسگزاریم.

 

شاید این پست هم برای شما جالب باشد:  گزنه؛ به‌نام عشق، یک از یازده
5/5 - (5 امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *