گزنه؛ بهنام عشق، یک از یازده
ماجرای گزنه با روایت یک عشق از سوی نویسنده در دوران نوجوانی شروع میشود، اما در بند و اسارت پدری که فقط به فکر شکم و شهوت خود است. همچنین داستان با وجود جدایی از مادر و زندگی با نامادری در قم همراه میباشد. او در نوجوانی با تمام سختیها و کمبودها در طول روایت، از عشق صحبت میکند…!
شکر تلخ؛ فصل پنجم – قسمت ششم (پایان)
وقت تصمیم نهایی رسیدهاست. کبری یا باید بهمیرزاباقر بپیوندد و زن دوم را تحمل کند، یا طلاق و جدایی از هر دو فرزند را تجربه کند. او با تصمیمی راسخ بهسوی خانهی جواهر رفت، اما گویی پاهایش حرکت نمیکرد و افکار تلخ بسیاری پریشانش ساختهبود، اما پایان این داستان چه میشود…؟!در فصل دوم همراه قجرتایم باشید.
شکر تلخ؛ فصل پنجم – قسمت پنجم
میرزاباقر پس مدتی طولانی و تامل بسیار، متوجه شد هرچه میکشد از افکار و اعمال خودش میکشد. با جواهر زد و خورد کرد و در عمل، باز هم رامِ او شد. در نهایت تصمیم گرفت تا هر دو زن خود را در یک خانه و زیر یک سقف نگهداری کند. کبری اصلاً راضی نبود و میرزاباقر بهاو اولتیماتوم داد. کبری باید تصمیم بگیرد…!
شکر تلخ؛ فصل پنجم – قسمت چهارم
میرزاباقر و کبری دوباره آشتی کردهاند و او از رابطه با جواهر بهشدت پرهیز میکند و دوری میجوید. همین امر موجب شد تا جواهر رو بهخانهی کبری بیاورد و آبروریزی بهراه اندازد. دعوا و جنجال هَووها ماجراهایی بهراه انداخت که میرزاباقر بسیار عصبانی شد و تصمیم گرفت با کبری تسویه حساب کند…! اما چه تسویه حسابی…؟
شکر تلخ؛ فصل پنجم – قسمت سوم
میرزاباقر انتخابی کرد که عجولانه بود وسخت پشیمان شد. اما پشیمانیاش فایدهی چندانی ندارد. او متوجه حضور کبری در تهران میشود و آشنایی پیدا میکند تا وسیلهی آشتیِ کبری با او شود. هرچند کبری دلچرکینتر از این حرفهاست، اما وجود هَوو و شوق پسزدن او، کمی با میرزاباقر همراهش میسازد…!
شکر تلخ؛ فصل پنجم – قسمت دوم
میرزاباقر بدون خبر از کبری و خانواده، برگشت بهتهران و مشغول به کار بنّایی شد. نیاز بهمکان او را همصحبت بهزنی کرد که دلالِ ازدواجهای محلی بود. میرزاباقر با خودش عهد کردهبود که دیگر خانواده را نبیند و مجدداً هم ازدواج نکند. او بر عهد و پیمان خودش راسخ بود، اما دلاش جای دیگری را سِیر میکرد…!
شکر تلخ؛ فصل پنجم – قسمت اول
با شروع این فصل متوجه حال و هوای تهران و حکومت جدید خواهید شد. سلسلهی قاجاریه بهدست رضاخان سردارسپه و سیدضیاءالدین طباطبایی و با یک کودتا منقرض میشود. حال نوبت اصلاحات سیاسی و اجتماعی و… در تمام شئون مملکت است. میرزاباقر سرگردان است و در همین اوضاع، رو بهتهران میآورد…!
شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت دوازدهم
کبری دیگر طاقت ندارد. نامهی دوم را مینویسد و بهتهران ارسال میکند، اما اینبار از طرف مادرش، جواب و پول بازگشت بهتهران را فراهم مینماید. نهایتاً با تمام مصائب و مشکلاتی که در مشهد و نبودِ شوهر و سرپرست تجربه کرد، همراه با فرزاندان و خواهرش آن شهر را تَرک کرد و با هزاران امید بهتهران بازگشت…!
شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت یازدهم
مشکل جدید کبری، اتهام دزدی بود که به او زدند. هرچند که یک درویش خردمند با مهارت تمام دزد را پیدا میکند و کبری تبرئه میشود. اما پسر صاحب کار کبری به او چشم دارد و در این بین پدرشان فوت میکند. همین نیز بهانهای میشود تا همین پسر از جریان مطلع شود و کبری را برای رابطه با خود تحت فشار قرار دهد…!
شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت دهم
خواهر کبری و مشکلاتی که دارد، اضافه بر دردهای کبری میشود. چالشی که او را سخت بهمقابله میکشد و عاصیاش میکند. با پیوستن خواهرش بهاو، فرزند خردسالش حسن نیز بهبود یافت و از مصائب کبری کاست. کبری برای ارسال نامه به مادرش اقدام کرد و منتظر جواب نامه نشست، اما باید به فکر کاری جدید باشد…!