قلم سرنوشت؛ اشتباهِ خوب، ۱۵ از ۲۵
نویسنده عاشق و کور شدهاست. او با رفقای خود و مادرش مشورت میکند، پیشنهاد و گزینهی دیگری نیز در اختیار دارد، اما انتخاب او فقط همانیست که خودش میخواهد. پس از مشورتهای بیشتر با مادرش، به این فکر میافتد که گزینهی دیگر را هم مورد بررسی قرار دهد، اما هرچه فکر میکند، بیشتر بر روی تصمیمش پافشاری میکند…!
قلم سرنوشت؛ لَهیبِ عشق، ۱۴ از ۲۵
نویسنده فشار بسیاری بابت عشق و علاقهاش تحمل میکند، گویی قیمت معشوق اینقدرها هم نبودهاست. پس دیداری با رفقای پیر تازه میکند و او را با التهاب عشق جوانی آشنا میسازند. پس از روایت آن خاطرات غمناک، روزی میرود به دیدار پدر که چندوقتیست برگشته به تهران و درِ جدیدی به داستان باز میشود…!
قلم سرنوشت؛ عشق و انتقام، ۱۳ از ۲۵
نویسنده خدمت را به پایان رسانیده و وارد اجتماع شدهاست. حال باید به دنبال شغل و حرفهای باشد تا ادامهی زندگیِ خود را از سر بگیرد. با اجارهی یک دکان و مقداری قرض برای تهیهی وسایل مورد نیاز حرفهاش، به کار میپردازد. پس از رونق کار و دکان، زن جوانی را در دکانش ملاقات میکند و این اتفاق او را به گذشته میکشد…!
قلم سرنوشت؛ تاریخِ رهایی، ۱۲ از ۲۵
نویسنده پس از ملاقات رضاشاه در زمان خدمت، بسیار شگفتزده میشود. از اینرو، با توجه به دیدهها و شنیدهها، به ذکر معایب و محاسن او در زمان حکومتش میپردازد. پس از آن، تأثیرات جنگ اول جهانی بر ایران و تبعید رضاشاه و برگشت جنازهاش و بر روی کار آمدنِ پسرش محمدرضا پهلوی و پایان خدمتش را روایت میکند…!
قلم سرنوشت؛ هیبت و خفتِ نظام، ۱۱ از ۲۵
نویسنده پس از آن عملِ خطرناک، با مراجعۀ بهموقع، از مرگ نجات یافت، اما دردسر جدید برای او در پادگان، بدرفتاریِ سلسلهمراتبِ مافوقِ اوست که اعمالش چندان به مزاج آنها خوش نیامدهاست. حال در این بین، تنها راه نجات و خلاصیِ او، این است تا یک کلاس مخابرهای بسازد که در پایان، شخص بزرگی را هم ملاقات میکند…!
قلم سرنوشت؛ فقط یک نگاه، ۱۰ از ۲۵
نگاههای وسوسهآمیز و بحث نَنگ و آبرو در جامعهای سنتی، نویسنده را بر آن داشته تا دست به اقدامی خطرناک بزند. او میداند که با این عمل، بیش از پیش دل مادر و مادربزرگش را خون میکند، اما گویی راه چارهی بهتری برای رفع آن پیدا نمیکند. به هر حال کارِ ناتمامی که نباید، انجام میشود، اما سر و صدای بسیاری میکند…!
قلم سرنوشت؛ پیشرفت و اعتماد بهنفس، ۹ از ۲۵
نویسنده در بین خاطرات خدمت، به صورت کوتاه برگشته به دوران نوجوانی و اسارت در بند پدر و اراک. پدرش میداند که او از طریق حرفهی سلمانی میتواند پول نسبتاً خوبی بهدست آورد، اما این مرتبه با تجربهای که اندوخته، فرار میکند و برمیگردد به تهران. پس از آن خاطرات خدمت از سر گرفته میشود که پایان خوشی ندارد…!
قلم سرنوشت؛ ذهن قوی و تَن ضعیف، ۸ از ۲۵
نویسنده در بین خاطرات خدمت، برمیگردد به دورانی که در دکان سلمانیِ معروفی شاگردپادویی میکرده. دکانی که استاد حرفهای و سختگیری داشتهاست. پس از آن، از مراحل آرایش مردان میگوید که چقدر امر مهمی بهویژه برای افراد ردهبالا بودهاست. در همان نوجوانی با پیشرفت در کار، دوباره فیلاش یاد هندوستان میکند…!
قلم سرنوشت؛ خدمت اجباری یا اختیاری، ۷ از ۲۵
زمان اعزام به خدمت اجباری فرا رسیدهاست. نویسنده باید با دوستان و همکاران و در آخر با مادرش خداحافظی کند. نزدیک به یک دهه از اجباریشدن خدمت نظام در دوران رضاشاه پهلوی میگذرد و اکنون چالش جدیدی برای نویسنده میباشد. تصورات و تخیلات او از نظام و کارزارش، بهشت است، اما همهچیز تغییر میکند…!
قلم سرنوشت؛ اینوَر و اونوَر، ۶ از ۲۵
نویسنده در کارِ کفاشی و در کنار آن دو پیرمرد، با شخصی جدید آشنا میشود بهنام علیخان. هرزهگوییها و کلنجار بر سرِ مصرفِ تریاک در زمان کار، منتهی میشود به سخنان شیخقربان. در اینجاست که سنجشها به میان میآیند و بر نویسنده نیز تأثیری عمیق میگذارند، اما چالش جدید در زندگیِ او، اعزام به خدمت اجباریست…!