مطالعهی حکایتهای تاریخی و کهن همواره مفرح و لذتبخش بودهاست. حتماً داستان بلقیس؛ ملکهی سبا و معجزهآوردن در چشمبههمزدن به دربار سلیمان و ایمانآوردن او را در کتب درسی خواندهاید. در این پست هم بخشی از حکایت مشهور بلقیس؛ ملکهی سبا و سلیمان نبی را میخوانید که احتمالاً آن را نشنیدهاید و آن ادامهی داستان حضور بلقیس در دربار سلیمان نبی و اختراع «نوره» یا همان داروی نظافت است…!
ابنعباس عبداللهبن عباس (مختصراً ابنعباس) ملقب به ابوالعباس، حبرالامت (دانشمند امت) یا بحر (اشاره به علم زیادش از حدیث) از بزرگترین محققان اسلام میگوید؛ سلیمان به شیطانها (اجّنه) گفت: «قصری بسازید که بلقیس در آن پیش من آید.» شیطانها باهمدیگر سخن کردند و گفتند: «خدا چیزها را مسخر سلیمان، پیمبر خویش کرده و بلقیس ملکهی سبا میباشد و او را به زنی گیرد و پسری بیارد و ما هرگز از بردگی آزاد نشویم.» گوید: بلقیس پاهایی پُرموی داشت و سلیمان به شیطانها گفت بنایی بسازند که ساقهای وی را ببیند و آنگاه به زنی بگیرد… و قصری از آبگینهی سبز بساختند و طبقههای آبگینه در آن نهادند که گویی آب بود و در دل طبقهها از همهجور حیوانات دریا، از ماهی و دیگر چیزها نهادند و ببستند و به سلیمان گفتند: «به قصر درآی.»
و برای سلیمان در قصر کرسیای نهادند و چون درآمد و آنجا را بدید، سوی کرسی رفت و بنشست و گفت: «بلقیس را پیش من آرید.» به بلقیس گفتند: «به قصر درآی.» و چون درون شد، ماهی و حیوانات را در آب بدید و پنداشت آبگیر است و ساقهای خویش را عریان کرد که از آب گذر کند و موهایش به ساق پیچیدهبود. و چون سلیمان او را بدید، چشم از او برگرفت و ندا داد: این بنایی از آبگینه است و بلقیس جامه فرو افکند و گفت: «پروردگارا به خویش ستم کردهام، اینک چون سلیمان مطیع پروردگار جهانیان میشوم.»
و سلیمان انسان را خواست و گفت: «این موی ساق بلقیس چه زشت است! آن را با چه توان سترد؟!» گفتند: «ای پیمبر خدای، با تیغ!» گفت: «تیغ ساق زن را بِبُرد!» آنگاه شیطانها را خواست و از آنها پرسید: «این موی را با چه توان سترد؟!» گفتند: «با تیغ!» گفت: «تیغ ساق زن را بِبُرد.» و جنّیان بکوشیدند تا نوره برای او ساختند. ابنعباس گوید: این نخستینبار بود که نوره به کار رفت. آنگاه سلیمان بلقیس را به زنی گرفت…!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منبع؛ تاریخ طبری یا تاریخالرسلوالملوک، ج۲، محمد بن جریر طبری، ترجمهی ابوالقاسم پاینده