یکی از نمونههای بارز شجاعتی که توسط بعضی از روحانیون در مورد تاریخ شیعه و بهویژه در فضای مجازی دیده و شنیدهاید، نقش آنان در دورهی دوم جنگهای ایران و روس بودهاست. به طوری که تمامیِ مورخین نوشتهاند؛ قبل از آغاز دورهی دوم جنگهای ایران و روس که منجر به معاهدهی ترکمانچای شد، فتحعلیشاه قاجار خود را آمادهی جنگ نمیدید، اما روحانیون او را برای جنگ با روسیه تحت فشار گذاشتند.
محمدعلی کشمیری مینویسد: «موقعی که علما متوجه شدند که «فتحعلیشاه» تمایلی برای جنگ با روسیه ندارد، اعلام کردند که اگر فتحعلیشاه حاضر به جنگ با روسیه نیست، آنها برای ورود به جنگ با کشور مذکور، حتی بدون تمایل و یا شرکت فتحعلیشاه نیز آمادگی دارند. آنچه مسلم است، این میباشد که طرف روسی هیچ تمایلی به شروعِ این جنگ را نداشتهاست.» به طوری که سعید نفیسی نیز مینویسد: «چنانکه اسناد معتبر نشان میدهند، دولت روسیه به همان عهدنامهی گلستان قانع شدهبود و دیگر در اندیشهی جنگ با ایران نبودهاست.» حتی قبل از شروع جنگ، سفیر روس، خودش حاضر شد که با روحانیون دیدار کند، تا شاید آنها را از اندیشهی جنگ بازدارد، اما سودی نبخشید. در اینباره نویسندهی ناسخالتواریخ مینویسد: «مجتهدین که انجمن بودند، به اتفاق فتوا راندند که هرکس با جهاد از روسیان بازنشیند، از اطاعت یزدان سر بر تافته، متابعت شیطان کردهباشد، مرتد است! از آنسوی، سفیر روس نیز چندان که سخن از درِ صلح راند، سخنان او را نیز وقعی نگذاشتند. سفیر روس خواست تا با مجتهدین دیدار کند، بلکه ایشان را از اندیشهی جدال فرود آورد و خویشتن بر گردن نهد که دست روسیان از حدود ایران را بازدارد و مجتهدین در پاسخ گفتند که در شریعت ما، با کفار از درِ مهر سخنکردن، گناهی بزرگ باشد! اگر روسیان از حدود ایرانیان بیرون شوند، جهاد با ایشان را واجب دانیم…!»
در واقع چنان عرصه بر فتحعلیشاه تنگ گشته بود که اگر بدین جنگِ بدفرجام تَن نمیداد، کارِ سلطنتش تمام میگشت. حال اگر کارِ متولیانِ اسلام بدینجا خاتمه مییافت، میتوان با ارفاق تصور کرد که جنگ را با دشمن کافر، وظیفهی مذهبیِ مسلمانان میدانستند و روحانیون نمیتوانستند از انجام این وظیفه سر باز زنند، ولی متأسفانه کار بدینجا پایان نیافت. پیشتر در مورد علل شروع جنگهای دوم ایران و روس پست گذاشتهایم (سابقاً در پیج اینستاگرام) و در این پست نمیخواهیم به این موضوع بپردازیم. جنگهای دورهی دوم ایران و روس چنانکه از همان ابتدا، فاتح و مغلوب جنگ معلوم بود، به شکست ایران و قرارداد ترکمانچای (۲۲ فوریه ۱۸۲۸م) بین ایران و روسیه با پادرمیانیِ انگلیس منتهی گردید و ایرانیان سرسبزترین و آبادترین ولایات خود را در شمالِ رودِ اَرَس از دست دادند، اما پس از شروع جنگ در ماجرای سقوط تبریز، یکی از تأملبرانگیزترین وقایع تاریخ معاصر ایران رخ داد که در این پست به آن میپردازیم.
شرح موضوع بدین قرار است که «عباسمیرزای» ولیعهد، در هنگام تَرک تبریز برای رفتن به جبههی جنگ، این شهر را به گروهی از سپاهیان مازندرانی و فرماندهیِ «اللهیار آصفالدوله» واگذار کردهبود. در بحبوحهی پیروزیِ دشمنان و عبور قوای مهاجم از مرزهای کشور، آصفالدوله در امر مسلحکردن مردم برای دفاع از شهر، اصرار فراوان مینمود. وی در این امر تا آنجا پیش رفت که دستور داد تا گروهی از مردم را که برای مسلحشدن، آمادگی نشان نمیدادند، به انواع مجازات تنبیه نمایند. مردم تبریز از این اقدام عباسمیرزا ناراضی بودند، ولذا «میرفتاح» مجتهد که به علت مرگ پدرش میرزا یوسف، مجتهد درجهاول تبریز، وارث مقام روحانیِ او شدهبود، درصدد استفاده از نارضاییِ مردم و تصرف شهر با همکاریِ روسها که تازه وارد آذربایجان شدهبودند برآمد. هرچند که یکی از دولتمردان دربار عباس میرزا بهنام «حاجی علی عسگر» با سعی فراوان تلاش نمود که جاهطلبیهای میرفتاح مجتهد را با پول تسکین بخشد، ولی موفق نشد.
میرفتاح با استفاده از شهرت و اعتبار پدر، در رأس بقیهی علمای شهر، دست به شورش و بلوا زد و تا آنجا پیش رفت که پس از گشودن دروازههای شهر، روی مهاجمین دشمن، به همکاریِ تنگاتنگ با شخص «پاسکویج» فرماندهی کل قوای روسیه پرداخت! وی برای به سقوط کشانیدن تبریز، به هر وسیلهای متوسل میگردید. از آنجمله؛ با خانهای شهر مرند (که به خاطر اعدامشدن یکی از آنان به دست عباسمیرزا، به جرم خیانت از وی کینه داشتند) قبلاً توطئه کردهبود تا ضمن سپردن شهر مرند به دست ارتش دشمن، آن را تا دروازههای تبریز راهنمایی کنند! در تاریخ ۲۱ اکتبر ۱۸۲۷م دستهای از لشکریان روسی به فرماندهیِ «آریستو»، شهر مرند را به کمک و خیانت خانها گشود و به سوی تبریز روانه گردید. چهار روز بعد خبر رسیدن نیروی دشمن به ساحل رودخانهی آجیچای تبریز در شهر پخش شد. طلاب و پیروان میرفتاح با پشتگرمیِ وی بر فراز باروها رفتند تا مدافعان شهر را به زیر افکنند و توپهایی را که به سوی دشمن قراول رفتهبود خاموش کنند…!
آریستو، یکی از ژنرالهای خود را به همراهیِ گروهی از لشگریان به ساحل چپ رودخانه فرستاد و در این موقع، عدهی کثیری از روحانیان شهر با گروهی از مردم به پیشباز آمدند و هلهله کردند و استحکامات شهر تبریز و انبارهای اسلحه و کارخانههای اسلحهسازی را روسها فوراً تصرف کردند و چند ساعت بعد همهی آن سپاهیانِ روس با موزیک وارد شهر شدند. آنروز در تبریز پنجاه توپ و هزار تفنگ و مقدار کثیری از مهمات و لوازم توپخانه و یک کارخانهی توپریزی که لوازم فراوانی داشت، به دست روسها افتاد. کلیهی علمای تبریز (به جز میرزا احمد مجتهد) در این خیانت آلوده شدند! که به نقل از «هما ناطق»، جای شکرش باقی بود؛ چرا که فرهنگ اسلامی با مفهوم میهنپرستی بیگانه است و سر و کارش با امت است و نه ملت. میرفتاح بلافاصله از جانب دشمن به حکومت آذربایجان منصوب و بهنام تزار خطبه و برای سلامتیِ او نماز خواند! از این تاریخ به بعد میرفتاح به عنوان یکی از عوامل مهم خبررسانیِ ارتش روسیه به شمار میرفت و هر کجا که پاسکویچ لازم میدانست، از او جهت آگاهی از اخبار بر علیه کشور ایران استفاده میکرد.
دردناکتر آن این است که همکاریِ روحانیون تبریز با روسها بدینجا پایان نیافت؛ زیرا چندی پس از ورود سپاهیان روس به تبریز که مردم قیام کردند، میرفتاح سبب سرکوب آن قیام گردید. روز ۱۵ نوامبر، روسها در تبریز اعلانی منتشر کردند و مقدار مالیاتی را که اصناف مختلف میبایست بپردازند، به اطلاع مردم رساندند. مردم شهر پرخاش کردند و دکانها را بستند و در میدان ازدحام کردند و شعار دادند که سپاهیان روس و فرماندهی آنها را خواهند کُشت. میرفتاح فوراً نزد پاسکویچ رفت و اطلاع داد که کارگزاران دولت ایران مردم را تحریک کردهاند. میرفتاح لیستی از نامهای ایشان به پاسکویچ داد و چون آنها را زندانی کردند، قیام مردم فرو نشست. خدمات میرفتاح نسبت به دشمنانِ به اصطلاح کافرِ روسی، به اندازهای صادقانه بود که پاسکویچ در خاطرات روزانهاش دربارهی وی مینویسد:
ما آرامش تمام این ناحیه را مدیون «میرفتاح» هستیم و در اینجا به واسطهی پرهیزکاری و کردار اسلامیِ خودش، نفوذ بسیاری دارد. هرچه ما برای همراهیهای وی پاداش بدهیم، کافی نیست، اما نمیتواند در اینجا بماند. شاید در ولایات مسلماننشین ما وجودش بسیار سودمند باشد…!
پس از عقد معاهدهی ترکمانچای و ایجاد صلح بین روسیه و ایران، میرفتاح از بیم جان ایران را تَرک و به روسها پناهنده و در تفلیس سکونت گزید. «ویل براهام» مینویسد: «هنگام سِیر و سیاحت در تفلیس با یک مجتهد ایرانی برخورد کرد که در یک منزل اشرافی بهسر میبرد. در بررسیهایی که وی دربارهی آخوند مذکور به عمل آورد، معلوم شد که وی یک مجتهد معروف ایرانی است بهنام میرفتاح که به علت خدماتی که به روسها در جنگ بین ایران و روسیه نموده است، ماهیانه مبلغ هنگفتی از دولت روس دریافت میکند.» میرفتاح بعدها به تبریز بازگشت و در همانجا نیز در گذشت.
بهتر است این پست را همینجا نه با قلم «قجرتایم»، بلکه با بخشی از نامهی شاهزاده عباسمیرزای قاجار به قائممقام فراهانی تمام کنیم. عباسمیرزا در نامهای خطاب به میرزا ابوالقاسم قائممقام نوشته است که: «برادر، فراموش نکن، علمای اسلام مانند گَرد و خاکی هستند که به لباس مینشینند و وجود انسان را آلوده میکنند، سعی کن وجود خود را از این گَرد و خاک نجات دهی و بهجای آنها، از افراد لایق، صلاحیتدار و وطندوست استفاده نمایی. باید بدانی آنها همانند اسبهای پُرخوری هستند، که از پُرخوری وظیفهی دویدن را فراموش کردهاند…!»
اختصار و نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منابع؛
تاریخ نو، جهانگیر میرزا، به اهتمام عباس اقبال آشتیانی، انتشارات علم
ایران در میان طوفان (شرح زندگانیِ عباسمیرزا)، ناصر نجمی، انتشارات کانون معرفت (یا انتشارات علمی)
تاریخ روضهالصفای ناصری، ج۹، رضاقلیخان هدایت، انتشارات اساطیر
دین و دولت در ایران (نقش علما در دورهی قاجار)، حامد الگار، ترجمهی ابوالقاسم سری، انتشارات توس
تاریخ و جغرافیِ دارالسلطنهی تبریز، شاهزاده نادرمیرزا، به اهتمام محمد مشیری، انتشارات اقبال
ناسخالتواریخ، ج۱، محمدتقیلسانالملک سپهر کاشانی، به اهتمام جمشید کیانفر
تاریخ تبریز، ولادیمیر مینورسکی، ترجمهی عبدالعلی کارنگ
تاریخ اجتماعی و سیاسیِ ایران در دورهی معاصر، سعید نفیسی، انتشارات اهورا
ایران در راهیابیِ فرهنگی، هما ناطق، انتشارات خاوران
نکته؛ تقریباً در همهی منابع دورهی قاجار و تاریخ معاصر میتوانید در مورد خیانت میرفتاح بخوانید، اما ما در این پست از منابع مذکور استفاده کردهایم.
پی نوشت؛ در این مورد دَهها پست و مطلب میتوانیم بگذاریم! پس از تحریک فتحعلیشاه قاجار و شروع جنگ دوم ایران و روس، از تمام علمایی که کفنپوش به تهران رفتهبودند، تنها یک تَن به اسم «سیدمحمد مجاهد» برای جنگ به تبریز رفت و هنوز به اردوگاه ایران نرسیدهبود که ترس بر وی غالب شد! در نتیجه؛ بازگشت و در مسیر به مرض اسهال دچار شد و مُرد! کدام سپر و کدام سینه…!
یک پاسخ
عباس میرزا شیعه مذهبی بود
حتی تو یکی از سخنانش به ایران گفته ملک اسلام چه طور امکان داره آخوندا رو به گردوخاک و اسب مقایسه کنه؟