زندهیاد احمد کسروی در مورد تاریخچهی فالگیری و خرافات مینویسد: دربارهی سرچشمهی فالگیری و تاریخچهی آن، آنچه ما بهدست آوردهایم این است که در زمانهای باستان که مردم بتپرست میبودند، هر مردمی چند خدای خرافی برای خود میداشتند که برای هر یکی بتکده برافراشته و کاهنانی گمارده بودند. ما در تاریخ چنین مییابیم که این کاهنان، میان مردم با خدایان میانجی میشدهاند و به پرسشهایی که مردم از خدایان میکردهاند، پاسخ میدادهاند. چیزی که هست، بایستی یک قربانی برای خدا بگذارند و ارمغانی برای کاهن ببرند، تا بتوانند پاسخ گیرند.
از آنسوی، جنس پاسخهای خدایان را نیز میدانیم که جملههای دوپهلویی بوده که کمتر دروغ درمیآمده. چنانکه «کرزوس» را میدانیم که چون میخواست با پادشاه هخامنشی (کوروش) به جنگ پردازد، از کاهن دِلفی دستور خواست و کاهن از خدای خود چنین پاسخ گرفت: «اگر جنگ کنی، دولت بزرگی را نابود خواهی کرد!» کرزوس از این، چنان فهمید که دولت هخامنشی را نابود خواهد کرد و با امید و دلگرمی به کار برخاست، ولی شکست خورد و سراسر کشورش بهدست پادشاه هخامنشی افتاد، و در این هنگام گفتند: «خواست خدا، نابودیِ دولت خودِ کرزوس میبوده، و چنین میخواسته او را از جنگ باز دارد، ولی او خواست خدا را نفهمیده!» این است نمونهای از پاسخهای خدایان. پس فالگیری از دوران باستان آغاز شده، و چنانکه میبینید، نخست عنوان آن پرسش از خدایان میبوده که بهدست کاهنان انجام میگرفته و پاسخهای زبانی داده میشده.
سپس به راههای دیگری افتاده و خدایان خواست خود را به مردم از انواع مختلف دیگر نیز میفهمانیدهاند. مثلاً چون قربانی میگذاردهاند، کاهنان از چگونگیِ رودههای شکم آن، به خشمناکی یا خشنودیِ خداوند پی میبردهاند. مرغانی بهنام خدایان نگه میداشتهاند و از دانهخوردن و نخوردن آنها چیزهایی میفهمیدهاند و به هر جنبشی از مرغان معنایی میدادهاند. از اینگونه راهها برای دانستن خشم یا خشنودیِ خدایان و پیبردن به آینده، بسیار بودهاست. سپس نیز نیازی به کاهنان نمانده و هر کسی خود، از پریدن مرغان، آواز جانوران، جستوخیز چهارپایان، وزش بادها، رویهمچیدهشدن ابرها، دوباره شکوفیدن درختها، لرزشهای زیرپوستی که در تَن آدمی پیدا میشود، خوابهای پریشانی که هرکس هر شب میبیند، پیدایش ستارهی دنبالهدار، و از صد راه دیگر به دانستن آینده و پیبردن به سرگذشت خود یا دیگری پرداختهاند.
اینها همه از گونههای فال است. در زمان ما فال راههای ویژهی دیگری دارد که گویا در زمانهای بسیار باستان نبوده. این راهها نیز گوناگون و بیشمار هستند. کسانی که با کتاب فال میگیرند و هر کسی راه دیگری دارد. مثلاً در آغاز کتاب، حرفهای اَبجد را در خانههای شطرنجی گذارده، فالخواه باید چشم ببندد و انگشت بهروی یک خانهای بگذارد و آن خانه در کتاب، شرحهایی دارد که فالگیر برایش خواهد خواند. این سادهترین راه آن است. پیرهزنان با نخود فال میگیرند. نخودها را با ترتیبی چیده و از آنها معناهایی درمیآورند. در میان اروپاییان فال با برگهای بازی رواج دارد. در ۵۰ سال پیش در مشهد (نگارش این کتاب حدوداً در سال ۱۳۲۲خ بودهاست)، در «قتلگاه» در یک اتاقی سنگی میبوده که میگفتهاند هر کسی بردارد، «ولدالزنا» نیست و کسان بسیاری پاکیِ نژاد خود را با آن میسنجیدهاند! باید دانست که هنر این فالگیران در جملههایی است که برمیگزینند.
مثلاً؛ در بدن تو یک علامتی هست! کیست که در بدنش نشانی از خال یا جای زخم یا نشان آبله نباشد…؟! تو نیکی برای مردم میخواهی، ولی مردم بدی برای تو میخواهند! این باوری است که بیشتر کسان دربارهی خود دارند. تو در آرزوی یک سفری هستی! کیست که در آرزوی سفر نباشد…؟! دانیال پیغمبر میگوید تو به یک مقام بزرگی خواهی رسید! کیست که از این مژده بدش آید…؟! در میان خویشان تو یکی با تو دشمن است! کیست که در میان خویشانش دشمنی نداشته باشد…؟! میباید گفت: رویهمرفته از کاهن بتکدهی دِلفی گرفته تا این فالگیران کوچهگرد تهران، در یک دانشکده درس خواندهاند و جنس کردار و گفتارشان یکی است. چنانکه گفتیم، اینها همه دروغ و بیهودهست. در جهان کسی ناپیدا نداند و آگاهی از آینده نتواند داد، و این افزارها بسیار بیمعنی است.
آخر برای چه اگر کسی فلان سنگ را نتواند بردارد، زادهی زناست…؟! دیگر دروغی بیشرمانهتر از این چه تواند بود…؟! برداشتن و برنداشتن سنگ از توانایی و ناتوانی بر دارنده است. چه کار به داستان پدر و مادرش دارد…؟! اینکه نخودها اگر فلان گونه چیده شدند، دلیل سفرکردن فالخواه باشد، به چه دلیل است…؟! مگر نخودها فهم دارند و از آینده و سرگذشت هرکس آگاهند و به دلخواه خود آنگونه چیده میشوند…؟! دیگر خرافاتی بیخردانهتر از این چه میباشد…؟! آن کتاب فالی که درست کردهاند و اگر کسی چشم خود را بست و انگشت بهروی فلان حرف گذاشت، سخنانی که در متن کتاب در زیر آن یک حرف نوشتهشده، سرگذشت وی خواهد بود! چه دلیلی بر راستیِ این داستان است…؟! مردم آگاه نیستند. صدها آشوب از اینها در خاندانها پدید آید. مرد میگوید: «یک زنِ بالا بلند و چشم و اَبروسیاهی با تو دشمنی دارد و به تو جادو کرده!» زنِ سادهدل این را باور میکند و یکی از مادرشوهر و خواهرشوهر و جاری و هَووی خود را به دیده گرفته، او را دشمن خود میپندارد.
این چیزیست که هزارها بار رخ داده. در ۲۰ سال پیش که در تبریز بودم (نگارش این کتاب حدوداً در سال ۱۳۲۲خ بودهاست)، خانهی یکی از خویشانمان دزدی رخ داد و پول هنگفتی از میان رفت. فالگیری گفت: «یکی از خویشان نزدیک که بالای بلندی میدارد این دزدی را کرده!» از این گفته، او به یکی از برادران زن خود بدگمان شد و چون کمکم به زبانها افتاد، شهربانی نیز به او بدگمان گردید و گرفت و به زندانش انداخت! در حالی که پس از یکماه پول از جای دیگری به دست آمد و دانسته شد که دامن آن برادرزن پاک میبوده…! در نتیجه؛ همین داستان، کینهی بزرگی میان زن و شوهر شد و سالها گرفتار دشمنی بودند. از این داستان صدها و بلکه هزارها توان یافت. هنوز اینها زیانهای سادهای است. برخی از فالگیران، فالگیری را افزاری برای فریفتن زنان و دلسردکردن آنان از شوهرانشان گیرند و به کارهای بسیار زشتی پردازند. یکی از عنوانهای ایشان است که به زنان چون جادو درست کنند، چنین گویند: «تو باید یک کار حرامی کنی!» و با این عنوان زنان پاکدامن را آلوده گردانند.
گاهی زنان را برای «چالکردن جادو» به بیابانها میکشانند و به دست دزدان بیابان میدهند. اینها از شاهکارهای ایشان است. در دادسرای تهران پروندههایی از اینگونه فالگیران هست که من سزا نمیشمارم داستان آنها را در اینجا بنویسم. استخاره نیز فال آخوندی است. استخاره آن است که کسی که میخواهد به سفری برود، یا خانهای بخرد، یا زنی بگیرد، به نزد مُلایی برود و او به دستیاریِ استخاره، از خدا بپرسد که آیا آن کار نیک است یا بد…؟! یکی از کارهای مُلایان در ایران استخاره کردن است که بسیار دیدنیست! هنگامی که مردی یا زنی در خیابان یا در کوچه به مُلایی میرسد، چنین میگوید: «آقا! یک استخاره بکنید!» آقا در همانجا میایستد و بیدرنگ دست به بغل برده، تسبیح را بیرون میآورد و آنگاه دعایی خوانده، چشمها را رویهم گذارده، دست میاندازد و دانههای تسبیح را میگیرد و آنها را شمارده، چنین میگوید: «بد است، یا نیک است!» و سپس خرامان و بهخودبالان راه میافتد…
برخی از مردم، دیوانهی استخاره هستند و باید برای کار کوچکی استخاره بخواهند. از آنسوی، مُلایان این را کاری برای خود میشمارند و چنین میدانند که دست مردم را میگیرند و کارهای ایشان را راه میاندازند! این گفتار را هم به پایان برسانیم. ما را برای بیهودگیِ این خرافات یک دلیل بسیار استوار و همگانی است: «کشوری که حاجی میرزا محمدها داشته، صدها قطب آمده و رفته، هزارها نایب امام، مظهر خدا، رکن رابع، ولیِامر از آن نان خورده، صدها گنبدهای امام و امامزاده از آن سر برافراشته، صدها کتابهای دعا تألیف گردیده، چنین کشوری امروز در این گرفتاری و زبونیست که همه میدانیم، و این روشنترین دلیل است که از هیچیکی از آنها سودی نبوده و نمیباشد و نخواهد بود…»
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منبع؛ کتاب پندارها، اثر احمد کسروی
پی نوشت؛ دوستان این موضوع را ادامه میدهیم، نظر احمد کسروی را خواندید، اما چند مورد جالب توجه در تاریخ را در پستهای آینده منتشر میکنیم که رجوع به فالگیران، دعانویسان، استخاره و… چه نتیجهای داشتهاست. شاید این پست مقدمهی مطالب بعدی باشد. یاد احمد کسروی گرامی و راهش پر رهرو باد…