جعفر شهریباف در باب خرافات قاجاری مینویسد: مردم در مرگ و میرِ بچههای اول که پدر و مادرهایشان بیتابی میکردند، میگفتند بچهی اول مال کلاغ است؛ یعنی باید بمیرد و در دیگر بچهها هم تعدادی رنج و بیماری بود که بچه حتماً باید بگیرد، و تا به آنها مبتلا نشود نیز بزرگ نمیشود! مانند: سرخک، آبله، آبلهمرغان، خروسک، مخملک، سیاهسُرفه و… که امراض دیگری هم مانند کوری و کری و کچلی و فلج و امثال آنها را هم خدا میخواست و کچلی که عیبی نداشت، همه کچل بودند!
در مورد خرافات قاجاری، در بقیه هم که نمیشد با تقدیر خدا به جدال برخاست. بیماریهای دیگرشان هم که حکیم و دوا لازم نداشت، خودشان باید جوری در خانه مداوا بکنند؛ مانند تب را که طفل را پیشِ تببُر میبردند. تب بر دعانویس یا ملایی بود که بر تکهای پارچهی سبز دعا میخواند و به مچ دست بیمار میبست، اما و اگر که تب شدید بود، پیش فلانسیدِ صاحبنفس رفته و سید چند سیلی و تَرکه به بیمار میزد و فریاد میکرد که دیگر تب نکند!
زخمهایشان را پیش مُلایی برده، دُورش را برایشان قلم بگیرد؛ به این صورت که با قلمنِی و مرکب دُور زخم را خط کشیده، قُلهوالله میخواندند و بر آن دمیده، میگفتند: اُسکن، اُسکن؛ یعنی در همین حد باقی بمان! و معتقد بودند که از آن زیادتر نمیشود! و بواسیرشان که از ضعف یا هر عارضهی دیگری که بیرون آمدهبود، با لِنگهکفشی که با آن از مستراح آمدهباشند و آلوده باشد، چندان بر او میکوبیدند تا جا بروند و دیگر امراضشان را هم رها میکردند تا خودش خوب بشود…!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منبع؛ تاریخ اجتماعی تهران، ج۱، جعفر شهریباف، انتشارات رسا