سرزمین کهنسال و تاریخیِ ما، همواره مسافران و سیاحان بسیاری را به خود جلب کرده و تاکنون صدها مقاله و رساله و کتاب در این باب توسط آنان انتشار یافته است. هرکدامشان از دیدگاه خاص خود امور جاریِ ما را دریافتهاند. گاه بعضی از این روایات شباهتی هم با آنچه ما بودهایم نداشته، و گاه نیز بسیار نکات دقیقی در خصوصیات اخلاقی و اجتماعی ما را شناختهاند که خود غافل بودهایم. هرچه هست، گویی انسان میخواهد گهگاه با معیارهای دیگران خود را بسنجد و بازشناسد و هم به سلیقهی آنان خود را ببیند و بعد به قضاوت بنشیند. سفرنامهها یکی از منابع این قبیل آگاهیهاست که که در این پست با دکتر جان ویشارد و کتاب «بیستسال در ایران» آشنا میشوید.
دکتر جان ویشارد (متولد ۱۸۶۳م و متوفی ۱۹۴۰م) پزشکی آمریکایی بود که در سال ۱۸۹۱م برابر با ۱۲۷۰خ برای خدمات پزشکی به مناطق مختلف ایران سفر کرد. بخش مهمی از این سفر به حضور در مناطق مختلف کردستان اختصاص داشت. او پیش از سفرش در سال ۱۸۸۷م برابر با ۱۲۶۶خ، یک قطعه زمین در تهران برای تأسیس مریضخانه (بیمارستان) خریداری کرد. ناصرالدینشاه هم نسبت به این اقدام علاقهی زیادی از خود نشان داد. پس فرمانی مبنی بر اجازهی ساختمان صادر کرد، اما این فرمان شامل شرایطی بود که قبول آن برای دکتر ویشارد میسر نبود. از جمله شرایط؛ یکی این بود که مؤذنی از طرف بیمارستان استخدام شود که در ساعتهای معین مردم را به نماز و عیادت بیماران دعوت کند، و نیز تأکید داشت که زنان در بیمارستان پذیرفته نشوند!
صدور این فرمان باعث شد که تأسیس بیمارستان چندسالی به تعویق افتد. بالاخره امینالدوله (نخستوزیر وقت) به اطباء اطمینان داد که حاضر است فرمان شاه را ملغی ساخته، خود مسئولیت کامل عدم اطاعت از آن را برعهده گیرد. به دنبال این درخواست، دکتر ویشارد پس از دو سال خدمات پزشکی در غرب ایران به پایتخت انتقال یافت و بیمارستان آمریکاییِ تهران را در پاییز سال ۱۸۹۳م برابر با ۱۲۷۲خ رسماً افتتاح کرد. مهارت دکتر ویشارد در پزشکی، بهخصوص جراحی، این بیمارستان را بسیار مشهور کرد. همچنین او کلاسهایی برای آموزش پزشکان ایرانی در بیمارستان دایر کرد. پس از چندی بیمارستان آمریکایی در همدان، رشت، مشهد، تبریز و کرمانشاه نیز گشایش یافت.
دکتر جان ویشارد تا سال ۱۹۱۰م برابر با ۱۲۸۹خ در تهران خدمت کرد و پس از آن به کشورش بازگشت. وی شرحی از سفرهای خود را با نام «بیستسال در ایران» در سال ۱۹۰۸م برای نخستینبار در آمریکا منتشر کرد که بخشی از این کتاب را در ادامهی این مطلب میخوانید:
در مسافرت به همدان، جادهی جنوبی را که از شهرهای قم و سلطانآباد (اراک فعلی) میگذرد برگزیدیم. از تهران تا قم راه خوبی برای کالسکه ساخته شدهاست که همهساله هزاران زائر از آن عبور میکنند. اینجا یکی از مقدسترین شهرهای دنیای شیعهست. بنایی عظیم و گنبدی زراندود، نشانههایی از شهر است که از تمام جهات به چشم میخورد و به زائر مژده میدهد که شهر نزدیک است. معماری آنطور که از بیرون نمایان است، عالیست. در اطراف آن با وسعت زیادی قبرستان است.
در طول راه از کنار صدها اجسادی که بر پشت حیوانات به قم میبردند تا دفن کنند، گذر کردیم. مسلمانان معتقدند؛ کسانی که در نزدیکیِ این بارگاهِ مقدس به خاک سپرده شوند، جزو اولین افرادی هستند که در قیامت به بهشت خواهند رفت. برای ما منظرهی هولناکی بود! وقتی میدیدیم این اجساد خشکشده را در پارچهی ضخیمی پیچیدهاند و با تسمه به دو چوب بلند موازی که بر پشت دو اسب قرار دارند بستهاند، و نیز شبهنگام، تعداد زیادی از آنها را نزدیک پنجرهی اتاقمان رویهم چیدهاند که چندان خوشایند نبود…!
روزی مردی را دیدیم که در حدود ۷۰ سال داشت و جسد تازهی زنش را بر اسب پیری که به دنبال میکشید، حمل میکرد و ما در اندیشهی وفاداریِ او نسبت به شریک زندگیاش بودیم، که به خاطرِ برآوردنِ آرزوی او پس از مرگش، اینهمه سختی و مرارت را تحمل میکند. من پیاده شدم و با او به صحبت پرداختم. همانطور که اشک از گونههایش فرو میچکید گفت که از دماوند میآید. دماوند در حدود ۵۰ مایل با تهران فاصله دارد. این مرد پیر به تنهایی با اسبش جسد زنی را به قم میبرد تا به خاک بسپارد. گرچه ۷۰ سال عمر داشت، اما ۱۵۰ مایل پیاده آمدهبود تا پس از مرگ زنش، اقلاً به وصیت او عمل کردهباشد.
در هر قدم، پریشانی و سرگشتگی و کیلومترها بدون اینکه سرپناهی بیابد، و یا دهکده و نشانی از آدمی باشد. همهجا خاموشی و سکوت بود که ندرتاً با صدای کاروانی که عبور میکرد درهم شکسته میشد. این مسیر برای جنازهای که آخرین سفرش را طی میکرد مناسبتر مینمود. در تمام مسافرتهایی که در شرق داشتهام، کمتر جایی هولناکتر، سختتر و رنجآورتر از جادهی بین تهران و قم دیدهام…!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منبع؛ کتاب بیستسال در ایران، جان ویشارد، پیرنیا، انتشارات نوین
پینوشت؛ دکتر ویشارد پس از تألیف کتاب «بیستسال در ایران»، این اثر را به همسر فداکارش تقدیم کرد؛ «تقدیم به همسرم که در آن سرزمین دور، شرایط زندگیِ دلخواه را برایم فراهم آورد. آنچنان که گویی در دیار خویش روزگار میگذراندیم، و به زندگیِ ما در شرق، زیبایی و لطافت بیشتری بخشید، و تدابیر عاقلانهاش که همواره همراه با اشتیاق و شوری بیانتها بود، به تمام بخشهای خدماتیِ ما گرمی و امید نثار میکرد.» یادشان گرامی…🌹