شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت هشتم
کبری روز بهروز با مشکلات بیشتری دست و پنجه نرم میکند و دردش صد چندان شده است. از آنجایی که کبری بسیار با آبرو بزرگ شده و در میان آشنایان محجوب بود و زندگی را تا بدینجا با اینهمه مشکلات با غرور گذرانده بود، بههیچ وجه توان پذیرش دزدی از سوی پسرش جواد را نداشت. در نتیجه فکر تازهای کرد و بسیار امیدوار شد…!
شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت هفتم
جواد با توجه بهاتفاقت گذشته مریض و به مشکلات مادرش کبری هم اضافه شد. سوا از گرسنگی، سرما نیز در پیش بود و کبری باید برای آنهم فکری میکرد. نبودِ شوهر برای کبری مشکلات بزرگتر از نداری را بهبار آورد و در این راه نیز باید تَن به اعمالی دهد که هیچوقت ندادهاست، اما این زن محکمتر از این حرفها بود و با یک خبر دلش خوش شد…!
شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت ششم
میرزاباقر نیامد. کبری و جواد هرچه منتظر ماندند، فقط گرسنگیشان بیشتر شد. کبری تنها توانست با پخت چند قرص نان، مقدار کمی از گرسنگی فرزند و خود را کاهش دهد. فقر و نیاز برای کبری مشکل بزرگی نبود، اما استفاده از لباسهای او، اصلاً قابل چشم پوشی نبود و از خانهای که در آن سکونت داشت، رفت…!
شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت پنجم
پسرِ بزرگ مرضیه همهچیز را هرچند دیر، اما بالاخره فهمید و در صدد برآمد تا رسواییِ پیشآمده را با عقل و منطق حل کند، اما برادرانش فهمیدند و انتقام سختی از مادر و خواهر خود و میرزا باقر گرفتند. نهایتاً حکم بهآزادیِ همگان دادهشد و حق یک مادر و دختر باطل و زایل شد. میرزاباقر باز هم دست از پا درازتر برگشت و پی اندیشهی دیگری رفت…!
شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت چهارم
میرزاباقر با از دستدادن دکان خشکهپزی و وسایل آن، قصد برگشت بهتهران را داشت که مرضیه را دید. این زن نیز بهمیرزاباقر بسیار علاقهمند شد و بر این شد تا شرایط رابطه با او را که نیازمند پول بود، فراهم کند، اما میرزاباقر بهاین هم راضی نشد و دست بهعملی بسیار خطرناکتر زد…! عملی که داستانش را در این اپیزود میشنوید…
شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت سوم
میرزاباقر پیِ تفریحات مبتذل و غیرِ مسئولانه میرود و خانواده را به کلی فراموش میکند. تفکرات و اعمال او به جاهای سخت و باریک کشیده میشود، تا بالاخره آسایش را از کانون حانواده نیز سلب میکند. در همین بین تنی چند از افراد محله بسیج میشوند تا از او انتقام بگیرند. کبری باخبر شدهاست و میرزاباقر را میبیند…!
شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت دوم
خانوادهی داستان ما مشغول زندگی و همهچیز آرام و خوب است، تا اینکه میرزاباقر دوباره فیلش یاد هندوستان میکند و از کار مدام خسته میشود. خستگی از کار، او را برای تفریح چند ساعتی بهمِیخانه میکشاند و به عیش و نوش میپردازد، اما این تمام چیزی نیست که میرزاباقر در آن شب و در آن میخانه تجربه میکند…!
شکر تلخ؛ فصل چهارم – قسمت اول
داستان با ورود به مشهد و سکونت در یک مهمانخانهی زوار شروع میشود که چندان برای کبری خوشایند نیست، تا بالاخره اتاقی اجاره میکنند. در همین بین است که نطفهی فرزند دوم نیز شکل میگیرد و بر بدبختی کبری میافزاید. میرزاباقر هم رو به کاسبی و خشکهپزی میآورد که از مشاغل پدرش بوده و آن را خوب بلد است…!
شکر تلخ؛ فصل سوم – قسمت پنجم
مسافرت بهمشهد، تبدیل بهکوچ و مهاجرت میشود. کاروانی که میرزاباقر و کبری با آن میروند، بهدلیل زیارتیبودنِ مقصدشان، توقفهای بسیاری در طول راه برای انجام فریضههای دینی دارند. شکّ و گمانهایی در این مورد بهوجود میآید که شما را بهچالش خواهد کشید. در نهایت گنبد طلایی در مشهد دیده میشود…!
شکر تلخ؛ فصل سوم – قسمت چهارم
سرانجام نزاعهای زنانه بهپایان میرسد و فصل بهار است. میرزاباقر قصد عزیمت بهمشهد دارد و با روی خوش وارد خانه میشود. از کبری درخواست مسافرت به مشهد و زیارت را دارد و او نیز بدش نمیآید، اما مداوای سرِ جواد و طلب استخاره از مادرش سدِ راهِ میرزاباقر است. میرزاباقر نیز افکار شومی در سر میپروراند…!