چارلز رابرت داروین (Charles Robert Darwin) در ۱۲ فوریه ۱۸۰۹ میلادی از خانواده ای ثروتمند در میدلند غربی منطقه شروپشر انگلستان دیده به جهان گشود.چارلز در خانواده ای ثروتمند و مرفه متولد شد. وی پنجمین فرزند از شش فرزند خانواده بود. پدرش دکتر رابرت داروین یک پزشک بود. پدربزرگش دکتر اراسموس داروین نیز یک گیاه شناس مشهور بود. مادرش سوزانا وِجوود داروین هنگامی که چارلز ۸ سال سن داشت درگذشت. چارلز داروین در سن ۱۶ سالگی و در اکتبر سال ۱۸۲۵ همراه برادرش اراسموس به دانشگاه ادینبرو وارد شد. ۲ سال بعد او به عنوان دانشجوی کالج مسیح دانشگاه کمبریج پذیرفته شد. پدرش امیدوار بود که مسیر او را دنبال کرده و به یک پزشک تبدیل شود، اما چارلز با خون میانهی خوبی نداشت. پدرش پیشنهاد داد که چارلز به یک کشیش تبدیل شود اما علاقهی او به شدت با تاریخ طبیعت عجین بود.
هنگامی که چارلز داروین در کالج مسیح مشغول به تحصیل بود، استاد گیاه شناسی او پروفسور جان استیونس هنسلودر نقش استاد راهنمایش ظاهر شد. در سال ۱۸۳۱ پس از فارغ التحصیلی از کالج مسیح با مدرک «بی ای» پروفسور هنسلو به او پیشنهاد داد که در مقام طبیعت شناس به کشتی «اچاماس بیگل» ملحق شود.ناخدای کشتی کاپیتان رابرتز فیتزروی بود و سفری ۵ ساله به اطراف جهان در پیش روی آنها قرار داشت. ۲۷ دسامبر ۱۸۳۱ با شروع ماجراجویی چارلز داروین با کشتی بیگل همزمان بود. داروین در طول این سفر گونه های متنوعی از جمله پرندگان، گیاهان و فسیل ها را مورد بررسی قرار داده و جمع آوری نمود. وی از طریق این تحقیقات امکان این را داشت که به صورت عملی و ملموس دانسته های گیاه شناسی، زمین شناسی و جانورشناسی خود را گسترش دهد. جزایر اقیانوس آرام و مجمع الجزایر گالاپاگوس بخش های مورد علاقه ی داروین بودند.این سفر دیدگاه داروین را در خصوص تاریخ طبیعی به کلی متحول کرد. همین عامل سبب شد که داروین نظریه ای انقلابی در مورد منشأ پیدایش ارائه کند. نظریه ای که با دیدگاه غالب آن زمان به کلی در تضاد بود.
نظریه اصل انواع و انتخاب طبیعی را بطور روشنی بیان کرد. وی در کتاب خود نوشت که در نتیجه جنگ عمومی که برای بقا و حفظ زندگی روی میدهد همواره عضو زائد و ضعیف از میان میرود و پیروزی نصیب موجودی میشود که بهتر بتواند خود را با محیط جدید سازگار کند. داروین در اثر معروف خود به عنوان بنیاد انواع ثابت کرد که انسان از فرگشت حیوانات پدید آمده و یکی از شاخههای میمونهای قدیمی است؛ بدین معنی که یکی از پستانداران در پیدا کردن غذا و پناهگاه مهارت بیشتری نشان داد و در گرفتن شکار پاهای جلو خود را به کار برد و تدریجا پاهای خود را مبدل به نوعی دست کرد و پس از تمرینهای متمادی توانست بدن خود را روی رانهای عقبی راست نگاه دارد. این کار بحدی دشوار است که هنوز اطفال کوچک باید مدتی آن را تمرین کنند. این موجود، شکارچی ماهری بود، بطور دستهجمعی حرکت میکرد و هنگام بروز خطر، اصوات عجیبی از خود درمیآورد. این حیوان که نیمهحیوان و نیمهانسان بوده نخستین جد ماست.
داروین در جواب کسانی که نظریات او را تحقیر مقام انسان میدانستند، گفت:
«انسان نباید این موضوع را درباره خود تحقیری بپندارد، برعکس میباید افتخار کند که در طول میلیونها سال سعی و زحمت و در نتیجه تکامل تدریجی، دارای ساختمان کامل امروزی شده است. اگر بدن انسان از مس یا طلا به وجود میآمد آنوقت ممکن بود معتقد شویم که انسان بطور جداگانه آفریده شده و هیچ نزدیکی و ارتباطی با حیوانات ندارد،در صورتیکه گوشت، خون، رگها، اعصاب، استخوانها و اجزاء دیگری که بدن انسان را تشکیل میدهد در حیوانات نیز وجود دارد.»
مطالعات بعدی محققین طبیعی بیش از پیش صحت این نظریه را به ثبوت رسانید و نشان داد که وجوه اشتراک و شباهتهای زیادی بین انسان و میمون وجود دارد. ازجمله اینکه میمونهای انسانیشکل به حال اجتماع زندگی میکنند و بطور معمول هنگام وضع حمل یک بچه میزایند. دوران بارداری آنها شبیه به انسان است، جنین انسان در مدت ۲۷۰ روزی که در رحم مادر به سر میبرد درست همان مراحلی را طی میکند که همه انساننماها از آن میگذرند. جنین ۳۲ روزه انسان مانند جنین سایر انسان- نماها، دمی آشکار دارد که در طی مراحل بعدی تحلیل میرود. علاوهبراین، میمونهای انسان- نما مانند زنان قاعده میشوند، در مدت یک سال بچههای خود را شیر میدهند، اطفال آنها مانند اطفال انسان در ماههای اول ولادت عاجز و ناتوانند، دم ندارند و گوش و چشم آنها مانند انسان است. مغز آنها از ۳۵۰ الی ۶۰۰ سانتیمتر مکعب حجم دارد و شباهت آن به مغز انسان بیشتر است. علاوه بر اینها از میان تمام حیوانات فقط میمونها خونشان از لحاظ ترکیب و مواد مانند خون انسان است، و امراض میمونهای انسانی شکل شبیه به امراض انسانهاست.این میمونها نیز به مرض سیفلیس، مالاریا، گریپ و غیره مبتلا میشوند. انگلهای انسان و میمون تقریبا هردو یکسان است یعنی شپش، ساس و کنه در بدن انسان و میمون دیده میشود.جالب توجه است که این میمونها به کمک یکدیگر شپش و سایر انگلها را از بدن خود دور میکنند و مانند انسان گاهی شادمان و زمانی غمگین میشوند. اگر میمونها را با حیوانات دیگری، که یک درجه از انسان پایینترند، مقایسه کنیم باز به شباهتهای زیادی که بین آنها هست برخواهیم خورد و اگر مقایسه موجودات را، با توجه به درجه تکامل، از بالا به پایین انجام دهیم، سرانجام به جانداران یک سلولی خواهیم رسید.
در فیلم بالا، رقابت انسان با شامپانزه در یک آزمون حافظه تصویری را مشاهده میکنید
آنچه انسان به دست آورده، مغز بزرگ و دستهای ظریف و گیرنده است؛ همان مغزی که به او قدرت تفکر و سخن گفتن داده است و همان دستهایی که اندیشههای او را عملی کرده است؛ مغز بزرگی که از نظر پیچیدگی و کمال، شاهکاری است که انسان را قادر ساخته که خود را از زیر بار جبر طبیعت رهایی بخشد تا بر سرنوشت خود حکومت کند و از عالم جانوری به عالم انسانی ارتقا یابد. انسان در نتیجه رهایی از جبر طبیعت، حاکم بر سرنوشت خود گردید. امروز میلیاردها نفر در روی زمین از قطب گرفته تا گرمترین نقاط استوایی زندگی میکنند و در هرجا، علیرغم عوامل ناسازگار طبیعت، شرایط مناسب زندگی را فراهم میسازند. روزی بود که میلیونها انسان در نتیجه ابتلا به بیماریهای واگیردار به دیار عدم رهسپار میشدند و آن روز این بیماریها را خشم طبیعت یا بلای آسمانی میگفتند، ولی نیروی عقل و اختیار، که محصول مغز آدمی است، سبب شد که «واکسن» و «سرم» بیماریها شناخته شود و با بیماریها مبارزه گردد.تا پیش از اکتشافات پاستور عمر انسان از چهلویک سال کمتر بود، چنانکه در قرن ۱۶ عمر متوسط بیستویک سال در قرن ۱۷ بیستوپنج سال و در قرن ۱۸ بیستوهفت سال بوده. کشفیات پاستور عمر متوسط انسان را به چهلویک سال رسانید.قبل از این کشفیات، در نتیجه مرگومیر اطفال و شیوع بیماریهای همهگیر گروه کثیری به سن کمال نمیرسیدند، کشف سولفامیدها عمر متوسط را به پنجاهوسه سال ارتقا داد، ولی اکنون با کشف پنیسیلین و سایر آنتی بیوتیکهای بسیار مؤثر در کشورهای متمدن عمر متوسط انسان به شصتوسه سال میرسد.
داروین شامپانزههایی را نشان میدهد که با سنگ هستهها را میشکند و از عصا برای بالا رفتن از صخرهها جهت شکار حشرات و از چوب و سنگ برای زدن ضربه بهره میگیرند. شمپانزه با یافتن شاخهها برای خود کلبهای میسازد… به کار بردن ابزار توسط میمونها و آدمی، نمایان، ارتجالی و شتابآمیز است. برای حل مشکلی که پیشآمده است، هرچه دم دست باشد بیدرنگ برمیدارد و به کار میزند.آدمیان و نیمهآدمیان از این نیز پیشتر رفتند. اینان عمدا و با نقشه ابزار خویش را برای منظوری که داشتند طرح میکردند و آن را برای استفاده آینده نگاه میداشتند.به قول ولز، «جنبش داروینیسم»، مسیحیت رسمی را غافلگیر کرد.برای نکتهی پایانی بد نیست بدانید ناخدای کشتی بیگل یعنی رابرت فیتزروی به لحاظ مذهبی یک بنیادگرا بود و در پایان سفر به دلیل مشارکت در کمک به پژوهش داروین خود را سرزنش می کرد. وی در هنگام سخنرانی داروین در دانشگاه آکسفورد حاضر شد و با بالای سر گرفتن انجیل حضار را دعوت به اعتقاد به کلام خالق کرد. سرانجام پس از پنج سال مقابله با افسردگی، با پاره کردن گلوی خود با تیغ خودکشی کرد.
نگارش و گردآوری: قجرتایم
یک پاسخ
شامپانزه چقدر جالب بود. هیچکس نمیتونه اینکارو کنه