در این مطلب میخوانید:
«ساروتقی» در سالهای نخست زندگانی
اول خوب است بدانید که «ساروتقی» به معنای «تقیزرده» است و این لقب را برای بور بودن موهایش از شخص «شاه عباس اول» گرفت و بعدها به همین نام مشهور شد. منابع در مورد سالهای نخست زندگانیاش مطالب متفاوتی را آوردهاند که چندان مهم هم نیست؛ همینقدر بدانید که در جوانی برای پیدا کردن شغل و حرفهای به «اصفهان» سفر کرد و درآنجا رخت سربازی پوشید و و با لیاقتی که از خود نشان داد، جزو تفنگچیان شاهی شد! در این دوره به سبب دور بودن از خانواده، تنهایی و رفت و آمد با رفقای نااهل به «همجنسبازی» و بعد «پدوفیلیا» گرایید که بعدها موجب دردسری عظیم شد؛ که ماجرای آن را در بخش پایانی این پُست مینویسم.
«ساروتقی» و پلههای ترقی
«ساروتقی» در این دوران سربازی چون در هوش و ذکاوت و کاردانی از دیگر افراد همدورهاش بالاتر بود؛ پس از چند سال به خدمت حاکم «اردبیل» از سرداران نامی شاه، «ذوالفقارخان قرامانلو» درآمد و منشی شخصی او شد و سپس با زیرکی به خدمت حاکم «قرهباغ»، «محمدخان زیاداوغلی» درآمد و وزیر او شد. چندی بعد همین «محمدخان» که به دستور «شاه عباس» برای سرکوب والی «گرجستان» لشکر کشیده بود؛ در جنگ کشته شد و چون شاه تعریف «ساروتقی» را شنیده بود، حکومت «قرهباغ» و «گنجه» را به او سپرد. در همین دوره بود که خطایی از او سر زد که مربوط به همان عادت دورهی سربازیاش میشد. خلاصه پس از چندی به فرمان شاه عباس به حکومت «گیلان» و «مازندران» گماشته شد. «شاه» از او خواست تا راه و جاده «سوادکوه» را توسعه دهد و مرمت کند. «ساروتقى» همچنین به آبادکردن منطقه «فرحآباد» که استراحتگاه «شاه عباس» بود، پرداخت.
از مرگ «شاه عباس بزرگ» تا قتل «ساروتقی»
«ساروتقی» بعد از مرگ «شاه عباس اول» با لقب «اعتمادالدوله» به صدارت «شاه صفی» برگزیده شد و تمام امور مملکت در قبضه اختیار او درآمد و پس از مرگ «شاه صفی» چون «شاه عباس دوم» جوان خردسال و بیتجربهای بود، دوباره زمام کلیه امور بهدست «ساروتقی» افتاد و مادر «شاه عباس دوم» مخصوصا از او شدیدا حمایت کرد. امرا و متنفذین دیگر توان دیدن ارتقای روزافزون «ساروتقی» را نداشتند و از طرفی هم او در موضوع مالی دولت بسیار ریزبین و سختگیر بود؛ پس به فکر حذف او افتادند. رقیبان او دائما پیش شاه از وی بدگویی میکردند تا آنکه سرانجام با توطئهی عجیب «جانیخان قورچیباشی» که از سرداران مشهور دورهی صفوی و رقیب سرسخت وی بود، جانش را از دست داد.ماجرا به این صورت بود که در آن زمان در جلسات درباری دیگران برای رعایت احترام اسب خود را دورتر از اسب شاه میبستند اما «ساروتقی» که دیگر پیر و ناتوان شده بود اسب خود را نزدیکتر آورده و تقریبا کنار اسب «شاه عباس دوم» بسته بود!
«جانیخان» فرصت را مغتنم شمرد و نزد شاه از «ساروتقی» بدگویی کرد و شاه هم جملهای در تأیید او مبنی بر گستاخ بودن صدراعظمش گفت. «جانیخان» پس از ترک جلسه چنین وانمود کرد که شاه فرمان قتل «ساروتقی» را صادر کرده است. به فرمان «جانیخان» نظامیان در خانهای که او در بازارچه داشت، ریختند و او را سر بریدند. «شاه عباس دوم» جوان ابتدا سکوت کرد اما با تحریک مادرش، سردارانی که وزیر را کشته بودند را به قصر دعوت کرد و فرمان داد که آنها را تیرباران کنند و پس از آن جسد قطعهقطعه شدهی آنها را سر در عمارت «عالیقاپو» آویختند و به این ترتیب پادشاه جوان صفوی انتقام وزیر پیر و مجرب خود را از قاتلین وی گرفت.
دردسر عظیم اخلاقی «ساروتقی»
چنانکه پیش از این اشاره کردیم «ساروتقی» در دوران سربازی به «همجنسبازی» خو گرفته بود. روزی جوانی زیبا را که از هشت روز پیش ناپدید شده بود در خانهی او، آزاردیده و عریان یافتند! اولیای جوان شکایت به شاه بردند و از او خواستند که «ساروتقی» را به جرم آن کار زشت تنبیه کند. شاه که در آن ساعت خوشحال بود، با خنده گفت: «بروید اختهاش کنید» شکایتکنندگان از شدت خشم این شوخی را جدی گرفتند. پس بیدرنگ و به تاخت به شهر خود بازگشتند و به خانهی «ساروتقی» ریختند و با خشم و شتاب فراوان فرمان شاهی را اجرا کردند!
وقتی که اولیای جوان از «ساروتقی» به شاه شکایت می کردند حکمران «قرهباغ» نیز در آنجا حاضر بود و چون دید که شاه فرمان خود را با خنده ادا کرد و از گوشه چشم بدو نگریست به خود جرات داد و تبسم کنان گفت: «سر عالم به سلامت باشد راستی حیف است که این جوان با این همه کاردانی و هوش و صداقت بمیرد، جاننثار یقین دارد که روزی به قبله عالم خدمات گرانبها خواهد کرد!» شاه در جواب گفت: «پس تا فرصتی هست بگو نجاتش دهند. اگر هم کار از کار گذشته معالجهاش کنند.» خبر عفو شاه دیر رسید آن حکم شوم اجرا گشت و «ساروتقی» برای همیشه ناکام شد! شاه از این خبر سخت متاثر شد و دستور داد که او را با دقت معالجه کنند. پزشکان شاه به علاج زخم وی پرداختند و آن بیچاره را چند روز در تاریکی مطلق میان خاکستر نشاندند؛ اما چون با خنجر کند و بزرگ این او را اخته کرده بودند، تا پایان عمر مشکلات زیادی داشت؛ تاآنجا که گزارش کردهاند چکمههای بلند میپوشید تا ادرارش در آن بریزد!
بنا به روایت دیگر این حادثه هنگامی که «ساروتقی» به حکومت «مازندران» و «گیلان» رسیده بود برای او روی داد. می نویسند:
«جوانی که به زور مورد «مهر» او واقع شده بود، خود به شاه شکایت برد. شاه عباس از کار ناپسندیده حاکمش چنان در غضب شد که شغل او را به همان جوان داد و امر کرد که بی درنگ به مازندران رود و سر وزیر را به اصفهان» فرستد؛ ضمنا پیش کاری هم برای جوان معین کرد تا در وزارت مازندران دستیار و مشاورش باشد». اما «ساروتقی» همین که از فرار جوان آگاه شد و دانست که قصد شکایت به «اصفهان» رفته است پیشدستی کرد و عضو گناهکار [آلت خود] را به دست خویش برید و در تختروان از راهی دیگر روانه «اصفهان» شد تا در راه به مامورین قتل خود بر نخورد. چون با آن حال زار به «اصفهان» رسید بی درنگ به حضور شاه رفت و عضو بریده را با عریضه درخواست بخشایش در سینی طلایی پیش او گذاشت و به قول حکیم «فردوسی»:
بدو گفت کآن خون گرم منست / بریده ز بن پاک شرم منست
بجستم ز فرمانت آزرم خویش / بریدم هماندر زمان شرم خویش
شاه چون دید که او خود را در کمال سختی تنبیه کرده است از تقصیرش درگذشت و به حکومت «مازندران» و «گیلان» باز فرستاد! اما روایت درست ظاهرا همان اولی است؛ زیرا خود «ساروتقی» آن را به برای یکی از فرنگیان [پیترو دلاواله جهانگرد ایتالیایی] نقل کرده است. بهعلاوه بعید مینماید که «شاه عباس» غلام جوانی را بدین آسانی به حکومت «مازندران» و «گیلان» فرستاده باشد. ارادت «ساروتقی» به «شاه عباس» بهحدی بود که دعا میکرد خداوند از عمر او بکاهد و بر عمر شاه، شاهی که از لذت جنسی محرومش کرده بود، بیفزاید. به هر حال پس از این حادثه زن جوان و سوگلی وزیر او را ترک گفت و دنبال شوی دیگر رفت؛ اما زن دیگرش که اندکی پیرتر بود، وفاداری نمود و نزد آن بیچاره ماند و مدتها مانند خواهری از او پرستاری میکرد! «پیترو دلاواله» جهانگرد ایتالیایی مینویسد:
«چندی بعد دیدم که ساروتقی وزیر همان مجازاتی را که درباره وی اجرا کرده بودند، درباره یکی از خدمتگزاران خویش که میگفتند زنی را به زور بهخانه خود برده است اجرا کرد. من این مرد تیرهروز را دیدم که در خانهی وزیر لنگلنگان راه میرفت و میکوشید که زخم خود را مانند ارباب خود با خاکستر علاج کند!»
آثار دورهی صدارت «ساروتقی»
«ساروتقى» خود را «مخدومالامرا» و «خادمالفقرا» معرفى میکرد. همچنین بازارى که او بنا کرد، چهارسوى بازار «ساروتقى »نام داشت که امروزه به بازار «قهوه کاشیها» در اصفهان معروف است؛ همچنین در کنار این بازار یک «مسجد»، یک «گرمابه» و «کاروانسرا» نیز بنا کرد، ولى »کاروانسرا» به علت مرگ او نیمه کاره ماند و در «دورهی قاجار» مرمت شد.
نگارش و گردآوری: قجرتایم
4 پاسخ
مطلب خیلی جالب بود؛ صرفا اگر میشه اشتباهات ریز رو درست کنید (سارو و ساور …). پایدار باشید و سلامت!
سپاس و تشکر از نکتهسنجی شما؛ اصلاح شد عزیز.
وقایعی عجیب و در عین حال مستند که برای اولین بار مطالعه کردم . بسیار عالیست . با سپاس از شما بزرگواران آزاد اندیش .
بینهایت لطف دارید گرامی، زنده باشید و سلامت