شوالیه «ژان شاردن»؛ سیاح و خاورشناس فرانسوی، در ۲۶ نوامبر ۱۶۴۳م به دنیا آمد و پس از طی تحصیلات مقدماتی، مدتی به جواهرفروشی پرداخت. وی در ۲۱ سالگی عازم هندوستان شد. او زبان فارسی و تُرکی را فرا گرفت و پس از چندی به ایران سفر کرد و به عنوان بازرگان سلطنتی، نزدیک دربار صفویه شد. «شاردن» در مدت حضورش در ایران که چندینسال به طول انجامید، مطالعات و مشاهدات خود را به قلم آورد. او با تحقیقات مخصوص خود، ایران و ایرانیان را برای اولینبار، چنانکه باید و شاید به جهانیان معرفی کرد و با ارائهی شیوهی نوین انتقادی و تاریخیِ خود، دانش ایرانشناسی را در غرب بنیان نهاد. «سفرهای سر ژان شاردن» عنوان کتاب اوست. در بخش مربوط به ایران، از اخلاق و آداب ما ایرانیان به نیکی یاد کردهاست، اما از ریاکاریها نیز گِله دارد، که در این مطلب به آن میپردازیم.
«شاردن» مینویسد:
ایرانیان باهم کم جنگ و ستیز میکنند و اگر به سببی باهم به پرخاشگری و جدال برخیزند، خشم و غضبشان زود فرو مینشیند و مثل ما نیستند که اختلافشان به قهر و کینه بیانجامد. در خرافات زیادهرَوی میکنند، همواره سوگند به مُردگان میخورند، اما از همان زبان و دهان، هزاران دشنام و کلمات و جملات رکیک و ناسزاوار خارج میشود. نهتنها مردمان عامی، بلکه بزرگان و اعیان و اشراف بر همین خوی و صفت هستند. ضمن ناسزاگفتن و فحشدادن بههم، غالباً نام آن قسمت از اعضای بدن را میبرند که قلم از آوردن اسم آن شرمگین است. به زنان هم نسبتهای زشت میدهند، حال آنکه نه آنان را دیدهاند و نه نامشان را میدانند!
زنان نیز هنگام ستیزهگری باهم، دستِکمی از مردان ندارند. پس از اینکه از دشنامدادن بههم خسته شدند، بههم میگویند: «زندیق، مشرک، بیدین، بُتپرست، جهود، ارمنی، سگ ارمنی بهتر از توست، انشاالله بلاگردان سگهای کافران بشوی!» دشنامدادن رسم و عادت همهی ایرانیان از عالی و دانی میباشد. تنها از نظر شدت و ضعف تفاوت دارد. در سال ۱۶۶۶م، در یکی از نخستین دیدارهایم با «خوانسالار»، یکی از افراد معتبر و سرشناس نزد وی آمد و با ادب تمام دربارهی موضوعی با او سخن گفت. «مشارالیه» جواب داد که در این کار باید با «صدراعظم» گفتگو کنید؛ چون رسیدگی به این امور از وظایف اوست، قبلاً هم شما را راهنمایی کردهام. طرف شخصیت موصوف با فروتنیِ تمام گفت: خدمتشان مشرف شدهام و عرض حاجت کردهام…
فرمودند: باید خدمت جنابعالی مشرف شوم. «خوانسالار» برآشفت و به تغیر گفت: صدراعظم … خوردهاست! من از اینکه وی به «صدراعظم» کشور چنین بیمحابا بیحرمتی کرد و سخن زشت بر زبان آورد، سخت دچار شگفتی شدم، اما این معمولِ بزرگان و حتی عامهی ایرانیان است که وقتی بخواهند نادرستیِ گفتهی کسی را بنمایند و قولت را انکار کنند، در مقام تغیر این جملهی زشت را بر زبان میآورند که فلانکَس … خوردهاست! این از جمله عیبهای ایرانیان است. این جماعت حیلهگر ترین، مزورترین، فریبکارترین، متملقترین اقوام جهان هستند و برای رسیدن به مقاصد خویش نزد صاحبانِ مناصب، چندان خود را پَست و خوار و کوچک میشمارند که به وصف نمیگنجد؛ مثلاً با صورتی حقبهجانب به بزرگان اظهار میکنند. آنچه بر زبانشان میگذرد و بیان میفرمایند نیز همان است که در دل ایشان است. برای باوراندنِ گفتهی خود به دروغ، دَهها سوگند میخورند، ولی همین که به مراد رسیدند و خرشان از پُل گذشت، به اعیان اظهار میدارند که اینهمه فروتنی و مدیحهسرایی و چاپلوسی را فقط به خاطر رسیدن به هدف بهجا آوردهاند. آنان چنان در کارِ فَریفتن صاحبانِ مناصب ورزیدهاند که عقل از تصور آن عاجز است!
مثلاً برای اینکه مدیحهگویی و تحسین، در خاطر شخصیت مورد نظر کاملاً طبیعی و دور از چاپلوسی و چربزبانی جلوه کند، هنگامی به تعریف و توصیفش زبان میگشایند که از جایی خارج میشود، یا از کنارش میگذرد و چنان میگویند که صدایشان به گوش شخصیت مورد نظرشان برسد! بنابر آنچه گفتم، ایرانیان در دغلکاری و فریبزنی و دروغگویی سخت دلیر و بیباک هستند.
«شاردن» علاوه بر جهانگردی و خاورشناسی، یکی از مشاهیر فلاسفه در عهد جدید نیز به شمار میرود و مورخین مشهور قرن ۱۸م، در تدوین نظریات تاریخی و تهیهی آثار علمیِ خود، از عقاید فلسفی و اجتماعیِ «شاردن» مایه گرفتهاند. شوالیه «ژان شاردن» سرانجام در روز ۵ ژانویهی ۱۷۱۳م (بیش از ۳۰۰ سال پیش) در ۷۰ سالگی درگذشت.
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
یک پاسخ
ما ایرانیان مناسفانه جدا از این گفته ها همچنین بی منطق و خشک منطق و حتی بحث با ایرانی جماعت به نتیجه نمیرسد و استدلالهای یه ایرانی موجب خنده هست