قبل از خواندن نظرات احمد کسروی نسبت به دورهی رضاشاهزدایی باید بدانید که با وقوع جنگ جهانی دوم، ایران اعلام بیطرفی کرد و حتی برای ندادن بهانه به دست متفقین که در جنگ با آلمان بودند، در چندین مرحله از شمار نیروهای آلمانی در ایران کاست، ولی بریتانیا که به نفت رایگان ایران برای پیشبرد جنگ نیاز داشت، و همچنین روسیه که نیازمند دریافت کمکهای لجستیکی از طرف متفقین بود، با چراغ سبز آمریکا، با نقض آشکار بیطرفیِ ایران در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰خ به ایران حمله کردند…!
از این روز به مدت یکهفته شهرهای شمالی و غربی و جنوبیِ ایران از چندینجهت مورد تهاجم همهجانبهی ارتش سرخ شوروی و ارتش بریتانیا قرار گرفت. همچنین نیروهای شوروی به بمباران شهرهای شمالی و شمال غربیِ ایران پرداختند. در روز ششم، فروغی که به مقام نخستوزیری رسیدهبود، تَرک مقاومت را در دستور کار قرار داد و به رایزنی با اشغالگران پرداخت. رضاشاه بعد از ظهر روز نهم شهریور، همهی فرماندهان و مقامات امضاکنندهی طرح مرخصیِ سربازان وظیفه را که در عمل به انحلال ارتش انجامیدهبود به کاخ سعدآباد احضار کرد و به آنها نسبتِ خیانت داد. شاه، سرلشکر احمد نخجوان و سرتیپ علی ریاضی را مسبب این خیانت قلمداد کرد. از آنرو، به ضرب و شتم آنان پرداخت و پس از خلع درجه، آنان را زندانی کرد. سپس دستور داد که ایشان بهخاطر این خیانت در دادگاه زمان جنگ محاکمه شوند. رضاشاه سپس تحت نظر نیروهای بریتانیایی از بندرعباس با کشتی از ایران خارج شد. ابتدا او را به سمت هند بردند. بعد به جزیرهی موریس منتقل شد و بالاخره در شهر ژوهانسبورگ تحت نظر قرار گرفت.
در آن ایام از لحظهای که رضاشاه قدم از مرز ایران به بیرون گذارد، به نقل از پاکدامن؛ «دولتیان رضاشاهزدایی میکردند تا با دوران بیستساله وداع کردهباشند و به این طریق، بهویژه کدورت از خاطر و خشم از دل روحانیت و شیعه بیرون آورند!» جملهای که کسروی از محمدعلی فروغی (نخستین نخستوزیر پس از خروج شاه) نقل میکند، بسیار پُرمعنی است. گویی که در آن سالها رهنمود اصلیِ سیاست دولتیان، همین جمله است که فروغی در نخستین دیدارش با روزنامهنگاران به زبان آوردهاست: «از دین هم باید حمایت کرد…» در دوران نخستوزیریِ سهیلی، حاجآقاحسین قمی از عتبات به ایران میآید و به زیارت مشهد میرود. او که یکی از بزرگان عالم شیعه است و دو سال بعد، پس از مرگ سیدابوالحسن اصفهانی، مرجعتقلید شیعیان میگردد، از دولت میخواهد که چادر زنان را آزاد کند، مدارس مختلط را تعطیل کند، آموزش شرعیات و فقه را در برنامههای درسیِ ابتدایی و متوسطه بگنجاند و… دولتیان هم به این خواستهها تَن میدهند… حاکمان به رضاشاهزدایی میپردازند و فعالانه به تحبیب قلوب روحانیت دست میزنند تا با تقویت مذهب، مبارزه با افکار آزادیخواهانه و ترقیخواهانه را تسهیل کنند. در این میان، روحانیت نیز پایان دوران بیستساله را تولدی دیگر میداند و فعالانه به تنظیم امور خویش میپردازد.
کسروی مینویسد: «در این ۴ سال که دورهی آزادی و دموکراسی نامیده میشود، ایران بهطور محسوس و آشکاری دچار ارتجاع گردیدهاست. سینهزنی و قمهزنی و این قبیل اعمال هولناک ماه محرم دوباره آزاد گردید. گرمابههای نُمره را بسته، خزینههای عمومیِ سراپا کثافت را که بستهبود، باز کردند. شاه (محمدرضا پهلوی) بار دیگر در درگذشت بزرگان دین مراسم سوگواری برگزار میکند و به مسجد میرود و ختم آیتالله اصفهانی را میچیند… چادر و چاقچور و دعانویسان و رمالان و شفایافتگان امامزادهها و بهاییکُشی و یهودیآزاری دوباره به جامعه باز میگردد، آنهم در برابر چشمان دولتیان و با کمک و همدستیِ آنان. واقعهی شاهرود در مرداد ۱۳۲۳خ در تاریخ ایران نقطه ننگی است؛ آمدند و کشتند و بردند و غارت کردند. به دستور على سهیلی (نخستوزیر وقت)، تدریس شرعیات و عمل به آداب دینی و برنامههای آموزشی با نظر یکنفر مجتهد جامعالشرایط اجرا میشود و مکان پسران از دختران در مدارس تفکیک میگردد!» و عقربههای زمان را دوباره بهعقب باز گرداندند…! این سیاست؛ آزادی و تجددگرایی نبود، تنها هدفش بازگرداندن قدرت به روحانیت و میداندادن و دخالت آنان در سیاست و حکومت بود. نمونهای از رفتار آنان را در نامهای که ساعد مراغهای، نخستوزیر وقت که به یک سیدِ گدایی داده را بخوانید:
«چون آقای سیدمحمد علینقیبزاده از شفایافتگان آستان قدس حضرت ابوالفضل علیهالسلام و سادات جلیلالقدر هستند، لذا بدینوسیله ایشان را به تمام کارمندان و رؤسای دوایر دولتی معرفی مینماید که در هنگام عبور، هر نوع مساعدت و کمک را با ایشان نموده و در حدود امکان موجبات، تسهیل مسافرت و آسایش ایشان را فراهم سازند.»
احمد کسروی که به روشنی زنگ خطر را شنیدهبود، دربارهی این نامه میگوید: شما این را بخوانید و نیک اندیشید که چیست! مردی با تنی توانا و گردنی ستبر به گدایی و مُفتخوری پرداخته، شال سبز به سر میپیچد، سوار اسب میگردد، به شهرها میرود، ادارهها را میگردد و بهنام آنکه شفایافتهی حضرت عباس است، پولها از مردم میگیرد… ساعد نخستوزیر بهجای آنکه این مرد را به دادسرا فرستد و بهنام ولگردی کیفر برایش خواهد، فرمان گدایی به دست او میدهد و به کارکنان دولت میسپارد که در سفرهای گداییِ او، در هنگام عبور، هر نوع مساعدت و کمک را به او بنمایند! شما نیک اندیشید که آیا ساعد به حضرت عباس و شفادادن او باور دارد؟! چنین گمانی دربارهی او توان برد؟! بیگفتگوست که نتوان برد! پس چرا این نوشته را به دست آن گدا داده؟! شما بیگمان باشید که ساعد و همدستان او نقشهی بسیار بزرگی دربارهی این کشور دارند و این یکی از خواستهای ایشان است که این کشور پُر از گدا و روضهخوان و درویش و مُفتخورهای پَست باشد که تودهی ایران در دیدهی بیگانگان خوار باشد که آن را شایستهی آزادی ندانند و همیشه اختیارش را به دست ساعدها و هژیرها بگذارند. ساعد مراغهای تنها نیست، هزارها ساعد مراغهای هست و ما با آنان به نبرد پرداختهایم. خود در میدان جنگیم و به جانفشانیِ بسیار نیاز داریم. ما باید از جان خود درگذریم. کسانی که با ما همگامند، باید از سختی و گزند نترسند…!» یاد احمد کسروی گرامی و راهش پر رهرو باد…
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منابع؛
قتل کسروی، دکتر ناصر پاکدامن، چاپ سوم با اضافات پاییز ۱۳۸۳، نشر فروغ
تاریخ بیستسالهی ایران، ج۸، مکی، چاپ دوم، انتشارات علمی