اعدام در ورزشگاه، با حضور تماشاگران!
برای بررسیِ نظر «زیگموند فروید» دربارهی دیدزدن یا زلزدن، باید برگردیم به سال ۱۳۹۱ در ایران. ورزشگاه مالامال از جمعیت بود؛ خبری هم از توپ فوتبال و بازیکنان نبود. با اینهمه، ملتی که از خواب صبح زدهبودند، منتظر نشستهاند. متهم دستوپا میزند و غریو تماشاگران بلند شدهاست. این چند جمله، توصیفی کوتاه از مراسم اعدام یک متجاوز جنسی در سبزوار است؛ اعدامی که در تاریخ ۲۷ دیماه ۱۳۹۱ اجرا شدهاست. چنین خبری اصولاً بیارتباط با فوتبال است. صبح آنروز قبل از طلوع آفتاب، احکام دو تَن از متجاوزین به عنف در شهرستانهای مشهد و سبزوار اجرا شد.
این احکام در راستای انجام وظایف قانونی و در پاسخ به مطالبات عمومی از مجموعهی قضایی صورت گرفت. دادستان عمومی و انقلاب مشهد نیز بیان کردهبود که یکی از این احکام در محوطهی زندان مرکزیِ مشهد و دیگری در ملاءعام و در محل وقوع جرم در سبزوار اجرا شد. در همینحال عکسها از متجاوز اعدامی در سبزوار حاکی از آن است که اجرای این حکم در استادیوم ورزشی در این شهر انجام گرفتهاست و مردم برای مشاهدهی این اعدام بر روی سکوهای ورزشگاه مستقر شدهاند.
امر غریب و آشنا؛ «زیگموند فروید»
چیزی که خواندید مقدمهای بود برای آشنایی با دیدگاه «زیگموند فروید» در مورد کنجکاویِ انسان در مواجهه با مرگ افراد! «فروید» در یکی از مقالات بسیار مهم خود بهنام «Uncanny» (امر غریب و آشنا) تشریح روانکاوانهایی دارد از عکسالعملهای غریزیِ افراد، وقتی که با دیوانهها روبهرو میشوند یا اینکه چرا بشر همواره علاقهی عجیبی به دیدن جسد مُرده دارد؟! یا چرا کنجکاو مشاهدهی افراد در لحظهی مرگ یا اعدامشان است؟!
از نظر «فروید» ما کنجکاو دیدن جسد یا معلولین و دیوانهها میشویم؛ چون حسی به ما میدهد که هم آشناست و هم ترسناک. آشناست چون بازسازی یا یادآوریِ یک حس غریزی است؛ از دورانی که هنوز اخلاق، تربیت و قوانین ایجاد نشدهبود و حس و رفتار حیوانی کماکان در وجود ما سرکوب نشدهبود. دیدزدن جسد یا لحظهی جانکَندن یک اعدامی ترسناک است؛ چون میدانیم که این مرحله از شخصیت انسان که در حال دیدزدن به تابو است، در خطر تنبیه است؛ چون مانند زلزدن به معلولین و دیوانهها، مصادف است با احساس گناه و شرم.
مثال سادهتر که زیاد هم تابو نیست، زلزدن به رفتار میمونهای درون قفس است که همیشه یکی از پُربازدیدترین بخشهای باغوحش را شامل میشود. مشاهدهی این حیوانات که رفتاری کمابیش مشابه با ما دارند، ولی انسان نیستند، همزمان احساس غریبگی و آشنایی را در ذهن ما میآفریند. این همان حالت «Uncanny» است که «فروید» بر آن تأکید دارد. «فروید» میگوید که این جذبهی عجیب، برای دیدزدن یا زلزدن یا یواشکیدیدن، دست خودمان نیست. زلزدن به افراد غیرعادی، معلولین یا لحظهی مرگ، یک احساس دوگانه است؛ چیزی شبیه به آشنایی و غریبگیِ توأمان. احساسی که ناخواسته کنجکاویبرانگیز، لذتبخش، ولی گناهکارانه است… نظر شما چیست؟!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم