توهین به جسد یا مقبرہی مخالفین سیاسی و ایدئولوژیک در تاریخ به دفعات اتفاق افتادهاست، اما در این پست به چند مورد مشهور از این رفتار ناشایست در مورد نبش قبر در تاریخ اسلام و ایران میپردازیم. مخالفت با حاکمیت ستمگر در تاریخ همواره عواقبی مثل مرگ، شکنجه و… به همراه داشته، اما اینکه پس از مرگ شخص به جنازه یا مقبرہی دشمن یا مخالف مذهبی/سیاسی بیاحترامی شود، امری بسیار ناپسند است. در تاریخ خلافت اسلامی نمونههایی از ایندست بسیار است، ولی ما به علت فضای محدود پست، فقط به ذکر چند مورد از کردار آخرین امیرالمؤمنینهای دولت اموی بسنده میکنیم.
«هشام بن عبدالملک» چهاردهمین امیرالمؤمنین تاریخ اسلام مردی مقتدر و دهمین خلیفهی اموی بود که از سال ۷۲۴ تا ۷۴۳م حکومت کرد، ولی این اقتدار بیش از هر چیز از بیرحمی و ستمکاریِ او سرچشمه میگرفت. در زمان او، چون راهبان مسیحی بهطور سنتی از پرداخت مالیات معاف بودند، برای اینکه کسانی با هدف نپرداختن جزیه خود را جزوِ آنها قلمداد نکنند، «اسامه»، والیِ مصر، به فرمان او مقرر کرد تا راهبهای مسیحی، صومعهها را شمارش کنند و بر دست هر کدام حلقهی آهنینی بزنند که در هیچ شرایطی امکان جداکردن آن برایشان نباشد و روی این حلقهها نام راهب و نام دِیر و تاریخ بستن حلقه را به صورت داغشده قید کنند و دست هر راهب دیگری را که چنین حلقهای نداشتهباشد بِبُرند. بعضی از این راهبان را نیز سر بُریدند و بعضی دیگر را زیر شلاق هلاک کردند.
قیام «زید بن علی» در همین دوره سرکوب شد و یکی از موارد توهین به مقبرهی مخالفین سیاسی به دستور همین خلیفهست. «زید» پسر «امام زینالعابدین»، مردی دلیر بود و پس از درگذشت پدرش با ادعای امامت قیام کرد؛ زیرا شعارش این بود که شرط امامت، قیام با شمشیر است و چون برادرش «محمدباقر» که جانشین رسمیِ پدر شناخته شده و این شرط را بهجا نیاوردهاست، امامت حق او نیست، ولی «زید» در پیِ جنگهایی خونین با نیروهای «هشام» کشتهشد. یارانش برای مصونماندنِ جنازهی «زید» از تعرض دشمن، آن را مخفیانه دفن کردند، اما امویان از مکان دفن آگاه شدند. سربازان جنازهی «زید» را بیرون کشیده، سرش را از بدنش جدا کرده، به شام نزد «هشام بن عبدالملک» فرستادند. به امر «هشام» جسد بدون سر را در کوفه به درخت خرمایی آویختند. این جسد ۵ سال تمام بر سرِ دار ماند و چون در این موقع خلافت به «ولید بن یزید» رسید، وی به والیِ کوفه نوشت: «این گوسالهی عراقی را از دار پایین بیاور و جسدش را بسوزان!» به نوشتهی «کندی»، فیلسوف نامیِ عرب در کتاب «ولاهالمصر»، در همهی مدتی که جسد «زید» بر سرِ دار بود، پیروانش در پای آن درخت خرما به نماز میایستادند. بعد از پایینآوردن از دار باقیماندهی جسد را سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند.
«هشام» سیاستی به شدت ضد ایرانی داشت. مردی پرخاشگر بود و علاقهی شدیدی به اسب داشت. وقتی که مُرد، ۴ هزار اسب اصیل در اصطبل خلافت نگهداری میشد. پس از قریب ۲۰ سال خلافت، در ۵۳ سالگی درگذشت. از شوخیهای روزگار «امیرالمؤمنین ولید بن یزید» بود که بهجای فرزند «هشام» به خلافت رسید و با آنکه تنها یکسال در این مقام ماند، در همین مدت کوتاه رکورددارِ کفر و فساد در تاریخ خلافتهای اسلامی شد. شاعری چیرهدست بود که بسیاری از اشعارش در وصف شراب به اشتباه به «یزید اول» (فرزند معاویه) نسبت داده شدهاست.
از معروفترین خاطرههایی که از او ماندهاست، ماجراییست که «ابوالفرج اصفهانی» در «الاغانی» از وی چنین نقل کردهاست:
«ولید» در مَستی قرآن را برداشت تا بدان تَفَأُل (فالزدن) بزند. این آیه آمد که؛ ستمگران در آتش دوزخ خواهند سوخت و آب جوشان خواهند نوشید. همانوقت قرآن را فروبست و به گوشهای پرتاب کرد و آن را از دور هدف تیر خود قرار داد و بداههی این شعر را خطاب بدان سرود که؛ «اگر این تهدید را به من میکنی که نه به تو اعتقادی دارم و نه به خدایت، بدان که من همان ستمگرم که باید به آتش دوزخ درافتم. هر گاه روز قیامت خدای خودت را دیدی، به او بگو که «ولید» مرا پارهپاره کرد!» این شعر کفرآمیز دیگر از او نقل شدهاست که: «یک هاشمی بدون وحی و کتاب، خلافت را بازیچه کرد. خدا را بگو غذا به من ندهد، خدا را بگو نوشیدنی به من ندهد!»
اشعار «ولید» در وصف شراب غالباً چنان شیواست که به نوشتهی «الاغانی» بسیاری از شاعران عرب، تعبیرات خود را دربارهی شراب از آنها اقتباس کردهاند. «جرجی زیدان» در «تاریخ تمدن اسلامی» آوردهاست که «ولید» حتی روزی تصمیم گرفت که با تَنی چند از یارانِ بادهپیمای خود، از دمشق به مکه رود تا در پشتبام کعبه بساط بادهنوشی بگستراند و اگر هشدارهای نزدیکان او مانع از این کار نشدهبود، ممکن بود که این حرکت تاریخی تحقق یافته باشد. همچنین حکایت شدهاست که «ولید» بارها پیش از اقامهی نماز جماعت در مسجد دمشق، در حوض شرابی که در کاخ خود ساختهبود وضو میگرفت.
«ابوالفرج اصفهانی» شرح میدهد که چگونه وی یک بامداد زنی را که همخوابهاش بود، بهجای خود برای اقامهی نماز جماعت به مسجد فرستاد! وقایعنگاران متعدد دیگر عرب نیز همین ماجرای شگفتانگیز را به صورتهایی مختلف از او حکایت کردهاند. مؤمنان فقط پس از مرگ «ولید» دریافتند که در یک نماز صبح پشت سرِ کنیزکی مَست نماز گذاشتهاند. خودِ «ولید» در یکی از اشعارش اعتراف کردهبود که وقتی هم که جبهی رسولالله و عصا و انگشتریِ خلافت را به او دادهاند، مَست بودهاست. اندکاندک بانگ طغیان علیه بیبند و باریِ «امیرالمؤمنینِ» فاسق برخاست و سرانجام همچون در زمان «عثمان»، عدهای از اهالیِ دمشق به رهبریِ پسرعموی خودِ او (یزید سوم) بر او شوریدند و از حصار کاخ خلافت گذشتند و او را در مسند خلافتش کشتند و سرش را بالای نیزه کردند و در خیابانهای دمشق گرداندند. به فرمان «یزید سوم» دستهای او را از تَن جدا کردند و هر عضو از اعضای بدنش را به ستونی در دمشق آویختند. هنگام مرگ ۴۰ سال داشت و تنها ۱۴ ماه و ۲۲ روز خلافت کردهبود.
سرانجامِ زندگیِ این خلیفهی شاهدباز که در حوض شراب غسل میکرد چنین بود، اما با این وصف به رأی میلیونها مردمی که با شمشیر اسلام از «آسیای میانه» تا «اندلس» به مسلمانی شهادت دادهبودند، همچنان امیر مؤمنان و جانشین پیامبر و نمایندهی تامالاختیار خداوند بر روی زمین بود و رَدکردن چنین اصلی، جز مرگ سرانجام دیگری نداشت!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منابع؛
تاریخ تمدن اسلامی، ج۱، جرجی زیدان، ترجمهی جواهرکلام، انتشارات امیرکبیر
دو قرن سکوت، زرینکوب، انتشارات سخن
پس از ۱۴۰۰ سال، ج۱، شفا، نشر الکترونیکی
تاریخ طبری، ج۱۰، محمد بن جریر طبری، ترجمهی پاینده، انتشارات اساطیر
پینوشت؛ این پست چند قسمت دیگر هم دارد. قسمت دوم تا برآمدن خلافت عباسی و بعد از آن نگاهی به وقایع تلخ در ارتباط با همین موضوع در ایران میاندازیم؛ یعنی از دورهی «شاهاسماعیل صفوی» تا «آیتالله خلخالی!»…