مقدمهای بر آشنایی با «هارون الرشید»
«الهادى الى الحق» برادر «هارون الرشید» امیرالمؤمنینِ بیستودوم تاریخ اسلام، تنها یکسال و ۶۵ روز خلافت کرد و در ۲۶ سالگی درگذشت. مردی شرابخوار، فاسق و در عین حال بیرحم بود؛ چنانکه در دوران خلافت کوتاهش بیش از هزار چوبهی دار برای کشتن کسانی که به داشتن تمایلات مانوی متهم میشدند و «زنادقه» یا «زندیقان» نام گرفتند، برپا کرد. مرگ نابهنگام او نیز بهصورتی کاملاً غیر عادی روی داد که ماجرای آن در «تاریخ تمدن اسلامی» نقل شدهاست. یکی از مسائل عجیب در بین خانوادهی «ابوعبدالله محمد مهدی» (سومین خلیفه از خلفای عباسی) این است که نه او و پسرانش «هادی» و «هارون» چندان اختیاری در امور حکومت نداشتند؛ پشت پردهی آنهم زنی بود بهنام «الخیزران بنت عطا» که مادر خانواده و ملکه است!
چنین گفته شدهاست که «هادی» و «هارون» مانند پدرشان عملاً اختیاری از خود در برابر مادرشان «خیزران» نداشتند و در دوران خلافت «هادی» نیز همچنان سران لشکری و کشوریِ خلافت، هر بامداد به حضور «ملکه مادر» میرسیدند و دربارهی مسائل جاری از او دستور میگرفتند و بعداً خودِ «خیزران» گزارش این تصمیمها را به آگاهیِ خلیفه میرسانید، ولی موردی پیش آمد که «هادی» (که اتفاقاً حق نیز با او بود) در حضور جمع از قبول نظر مادرش سر باز زد و دستوری را که خودش قبل از آن دادهبود، تأیید کرد. تصور میرفت کار به همینجا خاتمه یافتهباشد، اما سهشب بعد از آن در نیمهشب، کنیزان فربهی «خیزران» از دری پنهان به خوابگاه خلیفه رفتند و متکایی بر روی دهان امیرالمؤمنین گذاشتند و همگی آنقدر بر روی آن نشستند تا خفهاش کردند و ماجرای «مروان حکم» خلیفهی «بنیامیه» بدینترتیب یکبار دیگر، منتها اینبار نه از جانب همسر، بلکه از جانب مادر خودِ خلیفه تکرار شد.
از خلافت تا کشتار
«هارون» برادر کوچکتر «هادی» که با اینترتیب به خلافت نشست، «هارون الرشید» نام گرفت و در روزی بیستوسومین امیرالمؤمنین عالم اسلام و پنجمین خلیفهی عباسی شد که آن را روز «تقارن ثلاله» نامیدهاند؛ زیرا در آنروز «هادی» به خاک سپردهشد و خلافت «هارون» اعلام شد و فرزندش «مأمون» به دنیا آمد. در اینروز یکی از خونینترین و پُرجنجالترین دورانهای خلافت عرب نیز آغاز شد. خلیفهی تازه مانند برادرش تا هنگام مرگ مادرش «خیزران» بازیچهای در دست او بیش نبود، و خلافت واقعیِ او فقط وقتی تحقق یافت که مادر خطرناکش درگذشت و ثروت بیحسابی که از راه سوءاستفاده و فساد فراهم آوردهبود، به «هارون الرشید» تعلق گرفت، هر چند که از آن به بعد نیز اختیار ادارهی امور خلافت عملاً به خاندان ایرانیِ «برمکی» منتقل شد که همهی شُکوه و آوازهای که در تاریخ برای دوران خلافت «هارون الرشید» حکایت شدهاست، مرهون کشورداریِ آنان بود.
روزی هم که این خاندان به امر «هارون الرشید» قتلعام شدند، کار حکومت «هارون» که مدت کوتاهی بیش از آن دوام نیافت، به سقوط انجامید و در نخستین سالهای خلافت «هارون»، برادر یکی از فرزندان «امام حسن» بهنام «یحیی» ملقب به «نفسالزکیه» در گیلان ادعای خلافت کرد. «هارون» به خط خود به او اماننامه داد و «یحیی» تسلیم شد و به بغداد آمد و به زندان فرستادهشد، اما پس از چندی، تَنی چند از فقیهان بغداد به خواست «هارون» فتوایی دایر بر بطلان اماننامه صادر کردند و «یحیی» به امر خلیفه در زندان به قتل رسید؛ همین کار را «هارون» در مورد «امام موسی کاظم» کرد؛ یعنی او را در بازگشتش از سفر حج با عزت بسیار به بغداد آورد، اما اندکی بعد روانهی زندانش کرد و بعد از هفتسال وی را در همان زندان کُشت و اینبار نیز از فقهای بغداد تصدیقی دائر بر مرگ طبیعیِ او گرفت.
امامت یک بوزینه!
از وقایع شنیدنیِ دوران خلافت «هارون الرشید»، امامت یک بوزینه است! این ماجرا را در «تاریخ طبرستان» چنین میتوان خواند:
«زبیده» زن «هارون» را بوزینهای بود که او را به غایت دوست میداشت و مقام او بهخاطر «زبیده» به آنجا رسید که به فرمان «هارون»، بوزینه را شمشیر بر کمر بستند و فرمان امامت بهنامش نوشتند و ۳۰ مرد از درباریان را ملتزم رکابش کردند و آن بوزینه چندین دختر بکر را بکارت برداشتهبود. سرانجام امیران غیرتمند، طاقت خواریِ خدمت به بوزینه را نیاوردند و «یزید بن مزید شیبانی» یکی از آنان، آن حیوان را بکُشت. «هارون» او را بدین جرم به دار آویخت و او و «زبیده» بر کشتهشدن میمون سخت سوگوار شدند. شاعران دربارهی خلیفه و بانوی حرم، به دلیل مرگ بوزینه تعزیت گفتند و قاریان نیز برایش قرآن خواندند.
سرکوب، بیماری و مرگ
ماجرای غمانگیز کشتار دستهجمعیِ خاندان «برمکی» و نزدیکان آنان به فرمان «هارون الرشید»، از سیاهترین صفحات تاریخ اسلام است. پس از چندی «هارون» برای فرونشاندن شورشی که به دنبال این واقعه در خراسان آغاز شدهبود، خودش با نیرویی سنگین رهسپار آن سرزمین شد، ولی در تمام این سفر از بیماریای که از ۴۳ سالگی تا ۴۷ سالگی دچار آن بود، رنج میبرد و هر روز حالش بدتر میشد. سرانجام پزشکش را از وضع بدِ بیماریِ خود آگاه ساخت، ولی از او خواست که این موضوع را پوشیده نگاه دارد؛ زیرا فرزندانش در انتظار مرگ او روزشماری میکنند و اصولاً وی را بر اسبی تیزرو نشانیدهاند تا در طول سفر بر علیلی و ناتوانیاش بیافزایند.
با وجود این، همین مرد فرسوده و پابهمرگ، در رسیدن به خراسان دستور داد تا برادر رهبر شورشیان را که خود دخالتی در این شورش نداشت، در حضورش تکهتکه کردند. اندکی بعد از آن خودِ «هارون الرشید» نیز پس از ۲۱ سال خلافت، در ۴۷ سالگی درگذشت و در محلی که اکنون آرامگاه «امام رضا» است، در سناآباد (طوس) به خاک سپردهشد. «هارون الرشید» در طول عمر خود دو بار با دولت رومشرقی (قسطنطنیه) وارد جنگ شدهبود. در پی مرگ «هارون» بود که جنبشهای استقلالطلبانهی ایرانیان، جدی و علنی شد. همچنین شایان ذکر است که «هارون» با دولتهای اروپایی نیز روابط سیاسی داشت.
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منابع؛
تاریخ تمدن اسلامی، جرجی زیدان، ترجمهی علی جواهرکلام، انتشارات امیرکبیر
تاریخ طبرستان، ج۱، ابن اسفندیار، ترجمهی عباس اقبال آشتیانی
دو قرن سکوت، عبدالحسین زرینکوب، انتشارات سخن
هارونالرشید، مروری بر کارنامهی امویان و عباسیان، محمد احمد پناهی سمنانی، انتشارات ندا