شاه تهماسب دومین پادشاه دودمان صفوی، در ۱۴ فوریه ۱۵۱۴ میلادی در اصفهان متولد شد و پس از مرگ پدر شاه اسماعیل صفوی در ۲۳ می ۱۵۲۴، در سن ده سالگی به سلطنت رسید. در سالهای نخست سران قزلباش و خوانین و امرای روملو و اوستاجلو و غیره غالبا با یکدیگر و با شاه، بر سر تصرف تیولها و مقامات و مناصب گوناگون، در مبارزه بودند و شاه خردسال در حقیقت بازیچه دست آنان بود و حتی گاهی سران قبایل، علم طغیان برافراشته به غارت بلاد میپرداختند و شاه را با مشکلات گوناگون مواجه میکردند، ولی سرانجام شاه تا حدی بر مشکلات غلبه کرد و تمرکز و قدرتی ناقص پدید آورد. قزوین را پایتخت خود قرار داد و در سال ۱۵۲۸م به جنگ با خاننشینهای ازبک همت گماشت و بهکمک قزلباشان، بر عبداللّهخان ازبک شکستی سخت وارد ساخت. ولی این جنگ و جنگهای بعدی بهمزاحمت ازبکان و جنگهای غارتگرانه آنان پایان نداد!
با اینکه این مبارزات ظاهرا رنگ مذهبی داشت و زیر عنوان جنگ شیعه و سنی صورت میگرفت، ولی ازبکان از این جنگها هدف اقتصادی هم داشتند؛ چرا که خطهی حاصلخیز خراسان با کشاورزی غنی و شهرهای مهم صنعتی و بازرگانی از دیرباز مورد توجه ازبکان بود و هربار که این قوم متجاوز به خاک خراسان قدم میگذاشتند، با چپاول شهرها و دهات، غنیمتی کلان تحصیل میکردند. جنگهای عثمانی و ایران نیز در نیمه اول قرن شانزدهم، با آنکه ظاهرا صورت مذهبی داشت، در حقیقت، علل و عوامل اقتصادی، عثمانیان را به جنگ با ایرانیان برمیانگیخت. سلطان سلیمان قانونی و هیأت حاکمه عثمانی کاملا بهارزش اقتصادی جادهها و منابع قفقاز و کردستان و عراق عرب واقف بودند و برای دست یافتن به این مناطق اقتصادی و سوق الجیشی در سراسر نیمه اول قرن شانزدهم میلاد سربازان عثمانی با سپاهیان ایران در جنگ و ستیز بودند. در این جنگها چون حکومت مرکزی ایران و سازمانها و سلاحهای جنگی ایرانیان ضعیف بود، غالبا پیروزی نصیب عثمانیها میشد که البته قبلا در «ایران و عثمانی؛ سلطانسلیمان قانونی و شاهتهماسب صفوی!» نوشتیم که اینکار به راحتی نبود.
یکی از نکات عجیب پیرامون در تاریخ ایران و عثمانی پناهنده شدن بایزید، فرزند سلطان سلیمان بهشاه تهماسب بود؛ واقعهای که شاه به درستی قدر آن را ندانست و بهجای آنکه از این پیشآمد به نفع کشور خود استفاده کند، به علت کوتهنظری و سودجویی، این پناهنده سیاسی را پس از دو سال مذاکره در مقابل ۴۴۰ هزار سکه طلا به پدر تسلیم کرد و سلیمان توسط فرزند دیگرش سلیم [امپراتور بعدی عثمانی-سلطان سلیم دوم] هم فرزند خود را به قتل رسانید! این اتفاق در حالی روی داد که شاه تهماسب ما به شاهزاده بایزید قول داد و قسم به قرآن خورد که او را به پدرش تحویل ندهد؛ اما روی قول خود نایستاد و برای قسم خود کلاه شرعی درست کرد، بدین صورت که با این شرط که چون من به بازنگرداندن بایزید سوگند خوردم او را در خود قزوین خفه کنید و جنازهاش را ببرید!
سفیر اتریش در دربار عثمانی که در آن موقع تصادفا در ایران بوده است، در سفرنامهی خود مینویسد: «فرستادگان سلطان سلیم دوم طبق دستور بایزید و فرزندانش را در میدان اسبدوانی قزوین خفه کردند و کالبدهای آنان را با خود به استانبول بردند. هنگامیکه زه کمان را بر حلقوم بایزید انداختند، وی پیش از آنکه جان تسلیم کند تمنا داشت فرزندانش را ببیند و برای آخرین بار آنها را ببوسد، اما مأموران سلطان از اجابت این تمنا خودداری کردند و او و فرزندانش را بی آنکه امکان دیدار یکدیگر را داشته باشند به مرگ سپردند» دیگر از وقایع عهد شاه تهماسب، پناهنده شدن نصیرالدین همایون [همایون شاه] پسر بابر بنیانگذار امپراتوری گورکانی هند به ایران قابل ذکر است. شاه تهماسب بر خلاف معاملهاش با بایزید، بهاین مرد مهربانی فراوان کرد و با کمک لشکریان ایران، بار دیگر او را به سلطنت رسانید و در ازای این یاری، قندهار را به تصرف درآورد.
در آن دوره بازرگانان انگلیسی و دیگر دول غربی اندک اندک در فکر تهیه بازار در ممالک شرقی برمیآمدند.و در همین دوره آنتونی جنکینسون نماینده شرکت بازرگانی انگلیسی معروف به «مسکوی» برای استوار کردن روابط بازرگانی بین شرق و غرب از راه روسیه سعی و تلاش فراوان نمود و با موافقت تزار روسیه، ایوان چهارم، نخست نزد ازبکان به بخارا و سپس به ایران آمد. جنکینسون در قزوین، خود را سفیر رسمی دولت انگلستان معرفی کرد، ولی تلاش او در راه استقرار روابط بازرگانی بین شرق و غرب از طریق روسیه به نتیجه نرسید زیرا شاه تهماسب در قزوین او را به حضور پذیرفت و خطاب به وی گفت: «آه شما کافران! ما نیازی به دوستی شما نداریم و سپس بدو اجازه بازگشت داد.» جنکینسون در سفرنامه خود، مینویسد پس از آنکه از خدمت شاه بازگشت یکی از خدمتگزاران دربار با مجموعهای پر از خاک دنبال وی روان شد تا در دولتخانه شاهی، هرجا که او قدم میگذاشت برای تطهیر بر جای پایش خاک میریخت چرا که کافران نجس هستند!»
اما در باب مملکتداری شاه و وضع عمومی مردم در دورهی او شاه تهماسب، کارنامهی خوبی ندارد. او بدون اینکه به مصالح و منافع توده مردم بیندیشد، در فکر افزایش درآمد خزانه بود و غیر از مالیاتهای معمولی، عوارض جدیدی (به نام توفیر و تفاوت) بر دوش مردم تحمیل کرد و همین سیاست اقتصادی غیرعادلانه به قیام مردم شهرهای مختلف منتهی گردید. وی به حکم خست و لئامت ذاتی، در ۱۴ سال پایانی سلطنت خویش مواجب لشکریان را نپرداخت. با این سختگیریها چون درگذشت، در خزانهی او «۳۸۰ هزار تومان سکه طلا و نقره و ۶۰۰ شمس طلا و نقره که هریک سه هزار مثقال وزن داشت، و ۲۰۰ خروار ابریشم و سی هزار دست لباس از منسوجات گرانبها و سلاح کامل، سی هزار سوار و جز اینها گرد آمده بود. این گنجهای بیحاصل در خزانه وی جمع شده بود.» شاه تهماسب بیست سال بر اسب ننشست و یازده سال از کاخ خویش خارج نگشت. در آخرین سالهای سلطنت شاه تهماسب اول، اوضاع داخلی ایران وخیم بود، بنا به گفته «دالساندری» جادهها بر اثر حمله راهزنان و جنگهای خانگی ناامن بود. بدین سبب، جادههای مهم کاروانرو، که از سمت غرب به حلب و از جنوب به هرمز ممتد بود متروک گشته بود. مأمورین، که نظارت دقیق و دست محکم حکومت مرکزی را بالای سر خود حس نمیکردند، هرچه میخواستند میکردند.
دالساندری سفیر ونیز در ایران در آن دوره مینویسد:
«یازده سال است شاه از کاخ خود بیرون نیامده است! دادخواهان روز و شب برای دادن عریضه و احقاق حق خویش در برابر دولتخانه جمع میشوند و فریاد و فغان بر میدارند و گاهی شماره آنان به بیش از هزار میرسد، و چون شهریار ایران صدای آنها را میشنود، معمولا دستور میدهد تا آنان را پراکنده کنند بدین توجیه که مامور اجرای عدالت قاضیانند. ملاحظه نمیفرماید که ضجهی مردم از همین قاضیان است که رشوه میستانند و چون خطری از جانب پادشاه احساس نمیکنند مرتبا بر میزان رشوه میافزایند. بدین جهت در سراسر کشور جادهها ناامن است و مردم در خانههای خود نیز در معرض مخاطرات عظیم هستند و تقریبا همگی قاضیان اسلام بهعشق مال فاسد گردیدهاند. مامورین خودشان شاکیان را بهقتل میرسانند و شنیدهام که در دفتر دعاوی و شکایات درج است که در هشت ساله گذشته بالغ بر ۱۰,۰۰۰ نفر بدینسان کشته شدهاند.»
همچنین قابل ذکر است بیشترین تعداد روحانیون شیعی از جبلعامل،لبنان، الحسا شام و بحرین و… در همین دوره توسط شاه تهماسب وارد کشور شدند. و کار نشر خرافات و تبلیغات بهجایی رسیده بود که همین سفیر در جای دیگر مینویسد:
«…با همهی این بدبختیها، بخش عمدهی مردم همچنان به او مانند جانشین امامان احترام میگذاشتند. برخی به امید آنکه دعایشان بههدف اجابت رسد درهای دولتخانه را در قزوین میبوسیدند. گروهی آب وضوی «سید بزرگوار» را اکسیر پایین آوردن تب میشمردند و تکهای از پارچهی تنپوش یا شال او را برای تبرک یا ایمنی از چشم بد همیشه همراه داشتند. برایش کرامات و معجزات نیز قائل بودند. چون تنها مردم تبریز از این قاعده مستثنی بودند، تهماسب این شهر را ترک گفته و در قزوین سکونت گزیده است!»
و در جای دیگر:
«شاه روزی چندین دفعه جامههای خود را عوض میکرد و بعدا هر یک دست لباس را خلعت میداد که میبایست ده برابر قیمت آن تقدیم شود. کسی شهامت سر باز زدن از قبول آن را نداشت، زیرا خرید لباسهای مرشد کامل موهبتی بزرگ محسوب میشد!»
در این دوره در ایران قحطی و خشکسالی شدید بیداد کرد و روستاییان بیش از پیش فقیر شدند. قحطی در کشور حکمفرما شد و در بعضی نقاط، کار به آدمخواری کشید. خراسان دائما در معرض حملات خونین ازبک و سپاهیان چادرنشین ایشان بود. وضع رعایا، که در عهد شاه اسماعیل اول اندکی از وخامت آن کاسته شده بود، در پایان دوران سلطنت شاه تهماسب اول، بسیار سخت شد.در کشور قیامهای روستاییان و پیشهوران وقوع مییافت.
هر چه بود شاه تهماسب صفوی که « زاهد تاجدار» لقب داشت و با شخصیت و سیاست مذهبیای که داشت، در هیچ امری بدون فتوا و مسأله عمل نمیکرد؛ در پنجاه و چهارمین سال سلطنت خود در روزی چون امروز یعنی ۱۴ می ۱۵۷۶ میلادی مصادف با ۲۴ اردیبهشتماه ۹۵۵ خورشیدی در قزوین از دنیا رفت. جسد شاه تهماسب بهدلیل درگیریهای جانشینی ابتدا در باغچه دفن شد. پس از مدت کوتاهی به صحن شاهزاده حسین در قزوین منتقل شد. یکسال بعد جسد وی به حرم علی بن موسیالرضا در مشهد منتقل شد. دوازده سال بعد مشهد بهتصرف ازبکان درآمد و آنها به قصد اهانت جسد را از قبر خارج کرده و به بخارا بردند. این عمل به دلیل احتمال اشتباه بر روی جسد دیگری هم تکرار شد. امروز برخی عقیده دارند که آنها هر دو بار اشتباه کردهاند و جسد در حرم محفوظ است و برخی دیگر نیز معتقدند با تطمیع ازبکان، جسد از آنها گرفته و به اصفهان منتقل و در امامزاده شاه سید علی خاکسپاری شده است.
نگارش و گردآوری: قجرتایم