پس از درگذشت وکیلالرعایا کریمخان زند بهسنت بسیاری از دیگر سلسلههای پادشاهی تاریخ ایران، میان مدعیان جانشینی کشمکشهای خونین آغاز شد، چنانکه این بار نیز، چون دوران افشار، در ظرف چندسال چندین مدعی سلطنت یکی پس از دیگری کشته شدند. در واقع بامرگ کریمخان زند، بار دیگر امنیت و آرامش از ایران رخت بربست. زکیخان، برادر مادری کریمخان، که مردی بیرحم بود با همدستی علیمرادخان، ابوالفتحخان، پسر کریمخان را به پادشاهی انتخاب کرد. مردم شیراز به گمان اینکه پادشاه جدید از روش پدر پیروی خواهد کرد، او را محترم داشته بهپادشاهی تهنیت گفتند؛ ولی دیری نگذشت که متوجه شدند پسر ندارد هیچ نشان از پدر! در همین حال صادق خان، برادر تنی کریمخان به کرمان فرار کرد وتا خبر مرگ زکیخان را شنید، راه شیراز پیش گرفت و ابوالفتحخان را از سلطنت برکنار کرد، ولی دوران قدرت او دوامی نیافت و علیمرادخان او و تمام پسرانش جز جعفرخان را از کُشت.در این میان آقامحمدخان قاجار که پس از مرگ کریمخان زند، بیدرنگ بهمازندران و استراباد رفته بود، مشغول آماده سازی یک قوای نظامی شده بود.
در همان ایامی که علیمرادخان بعد از شکست مدعیان، مصمم جنگ با آقامحمدخان بود، شنید که پسر صادق خان (جعفرخان) سر بهمخالفت برداشته است؛ ناچار از تعقیب نقشه اولیه خود دست کشید و آماده نبرد با جعفرخان شد، ولی بین راه درگذشت. پس جعفرخان که پسر عمویش ویس خان را نابینا کرده بود اعلام پادشاهی کرد ولی اندکی بعد مسموم شده و در این زمان بود که لطفعلیخان زند، پسر رشید جعفرخان که خبر مرگ پدر را شنیده بود خود را از اصفهان بهسرعت به شیراز رسانید و توطئه کنندگان قتل پدرش را کشت و خود در ۱۱۶۸ اعلام پادشاهی کرد. ولی بلافاصله با رقابت شدید حریف نیرومند خود، آقامحمد خان قاجار روبرو شد. آقامحمدخان پس از یک سلسله فتوحات خود را به شیراز رسانید که در اختیار لطفعلیخان زند بود. لطفعلیخان از سال ۱۱۷۱ به مدت سه سال با آغامحمدخان در جنگ و جدال بود، ولی سرانجام با خیانت حاجی ابراهیمخان کلانتر در قلعهی بم بدست آغامحمدخان اسیر شد و وی شخصا میل در چشمان او کشید و نابینایش کرد و در این حال او را به تهران فرستاد که در آنجا کشته شود. این سرنوشت غمانگیز بازتاب گستردهای و عجیبی در فارس و کرمان یافت، چرا که مردم در آنجا لطفعلیخان را شاه واقعی خود میشناختند. مرگ دردناک شهزاده زند حس انتقامجویی «خواجهی تاجدار» را فرو ننشانید، بلکه وی برای تکمیل این کینه توزی با بیرحمی ددمنشانهای برای انتقام از مردم کرمان که از لطفعلیخانزند پشتیبانی کرده بودند؛ امر داد تا کثیری از مردان این شهر را کور کنند و لشکریان او در پی این فرمان ۲۰۰۰۰ جفت چشم از کاسه برآورده را در برابر شمارش یکایک آنها تحویل عمال خانقاجار دادند.از آن پس تا پایان حکومت دودمان قاجار در ایران،کرمان در لیست سیاه حکومت قرار داشت و از هرگونه کمکی محروم ماندند.بهدنبال کور کردن مردم کرمان، آغامحمدخان به شیراز (پایتخت زندیه) رفت و چون مقاومت دیگری در برابرش نبود و قدرت بلامنازع کشور شده بود به شمال ایران بازگشت و در شهر ساری خود را پادشاه خواند و نزدیک به دو سال بعد دستگاه حکومتی خود را بهتهران که کریمخان زند در آنجا کاخی ساخته بود منتقل کرد، ساختمان این کاخ را که کاخ گلستان خوانده میشود تکمیل و در آنجا دوباره تاجگذاری کرد. شاه قاجار استخوانهای کریمخان را نیز از گور در آورد و با خود به تهران برد (که تا آنزمان روستای بزرگی در نزدیکی ری بود ولی وی به علت نزدیکی آن با مرکز ایل قاجار در استراباد آنرا به پایتختی خود برگزیده بود) و در آنجا در عمارت خلوت کریمخانی که تبدیل به ارگ سلطنتی شده بود دفن کرد تا هر روز که از آنجا میگذرد آنها را لگدکوب کند!
در سال ۱۱۷۵ آغامحمدخان به علت خیانت «ایراکلیخان» والی گرجستان که منصوب نادرشاه بود به قفقاز لشکر کشید، و در آنجا تفلیس را پس از تصرف غارت کرد و ۲۲٫۰۰۰ مرد و زن غیرنظامی گرجی را به بردگی گرفت. دیری نگذشت که روسها به حمایت «ایراکلیخان» که در جنگ گریخته بود برخاستند و قسمتی از قفقاز را تصرف کردند. خبر لشکرشی روسها که به اغامحمدخان رسید، شاه بیدرنگ فرماندهان نظامی خود را به تهران فراخواند و باباخان (فتحعلیشاه) را نایب السلطنه کرد، تا برای نبرد طولانی مدت با روسها اماده شود ولی قبل از آنکه فتح گرجستان توسط روسیه پایان پذیرد،کاتریندوم امپراتریس روس درگذشت و جانشین او سپاهیان روسی را فراخواند و جنگی بین سپاهیان ایران و روس درنگرفت. آقامحمدخان قاجار به قفقاز حمله برد و این بار شهر مستحکم شوشی/شوشا را که در سفر جنگی پیش موفق به تصرف آن نشده بود فتح کرد و در همین شهر بود که در یکی از شبها در خواب به دست عدهای از درباریان و خوانین که از طرف او بر جان خود بیمناک بودند کشته شد.
اما هنوز نکاتی هست که این پست برای کامل شدن لازم دارد. البته باید کمی البته باید کمی به عقب برگردیم؛ در دوران صفویه، شاه عباس بزرگ به منظور جلوگیری از یکپارچگی قاجار و تهدید حکومت مرکزی، ایل را به سه دسته مجزا تقسیم کرد که هر سه در مرزهای ایران جای داده شدند. یکدسته در حدود مرو در برابر ازبکها، دسته دیگر در گنجه و ایروان در برابر عثمانیان، و دسته سوم در حدود استراباد در مقابل ترکمانان. دو دسته اول، با آنکه در زمان نادرشاه جزو ارتش منظم او شدند، اعتباری نیافتند. در عوض شعبهی استراباد قاجار به تدریج اهمیت و قدرت زیادی بدست آوردند، بهطوریکه بعد از قتل نادرشاه، یکی از روسای آنها بنام محمدحسنخان قاجار به دعوی سلطنت برخاست ولی در مبارزه برای کسب قدرت شکست خورد و کشته شد. یکی از پسران او، حسینقلیخان جهانسوز (پدر فتحعلیشاه قاجار) که این لقب جهانسوز را بعد از کشتار در دامغان بدست آورده بود، بعد از او به دعوی پادشاهی ادامه داد،اما چندی بعد از زکیخان زند شکست خورد و گریخت و پس از چند سال بدست غلام خود کشته شد و استخوان هایش به نجف رفت! اغامحمدخان پسر دیگر محمدحسن خان قاجار بود،که باحکمی ناجوانمردانه مقطوع النسل شد. فرق چندانی ندارد که این حکم را عادلشاه داده باشد یا شیخ علیخان زند، واکنش این «اختگی» آغامحمدخان را آدمی در حد اعلا کینه توز و بیرحم بار آورد، منتها گناه ددمنشی او را بیگناهانی پس دادند که هزار هزار بفرمان او کور شدند یا بهقتل رسیدند بی آنکه کمترین سهمی در این ماجرا داشته باشند.
آقامحمدخان قاجار جثهاش چنان بود که مانند نوجوانی ۱۵ ساله به نظر میرسید و به همین جهت نفرت داشت به او خیره بشوند. تلاش میکرد وضعیت خود را پنهان کند، چنانکه حرمسرا تشکیل داد. دوستدار مطالعه و شکار بود و در زمان خواب برایش شاهنامه میخواندند. شجاع و ستیزهجو بود اما از کیاست خود بیش از شمشیر استفاده میکرد،حاج ابراهیم میگفت: «سرش برای دستش کاری باقی نمیگذاشت!» بسیار مؤمن و دیندار بود.در واقعه کشتار کرمان در حالیکه به نماز و عبادت خدا مشغول بود، گروه گروه دستگیرشدگان را میآوردند و او بدون اینکه از عبادت خدا غفلت ورزد، با اشاره به گردن یا گوش یا بینی، به جلادان خود میفهماند که گوش بینی یا گردن آن بینوایان را ببرند. هرگز از نماز شب غافل نمیشد و گاه بر سر نماز غرق گریه میشد. زیارت عاشورا را ترک نمیکرد و بسیار ذکر میگفت. حتی اگر شرایط جسمانیش اجازه نمیداد، روزه خود را نمیشکست. ساخت گنبد طلا برای حسین بن علی و نقره کوبی برای حرم علی بن ابیطالب، بازسازی حرم رضوی و تعدادی زیادی مسجد به دستور او انجام شد. به خساست مشهور بود اما برای روحانیت شیعه و مراسم مذهبی …دست و دل باز بود. لباس ساده میپوشید و خوراک ساده میخورد و به شدت از چاپلوسی بیزار بود. شاعران چاپلوس را با پسگردنی از دربار خود بیرون می انداخت. نوشتهاند ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻤﯽ پیرمردی این شعر را با ترس و لرز خطاب به اغامحمدخان قاجار سرود:
ﻧﻪ فضل ﺗﻮ ﺭﺍ ،ﮐﻪ ﻭﺻﻒ ﻋﺎﻟﯿﺖ ﮐﻨﻢ
ﻧﻪ ﻓﻬﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ،ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺎﻟﯿﺖ ﮐﻨﻢ
ﻧﻪ ﺭﯾﺶ ﺗﻮ ﺭﺍ ،ﮐﻪ ﺭﯾﺸﺨﻨﺪﺕ ﺳﺎﺯﻡ
ﻧﻪ ﺧﺎﯾﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ،ﮐﻪ ﺧﺎﯾﻪ ﻣﺎﻟﯿﺖ ﮐﻨﻢ
آقامحمدخان قاجار ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﻌﺎﺭ خندید ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :«ﺣﺮﻑ ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩ، ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﺯﺩ. ﺍﮔﺮ از من تعریف ﻧﮑﺮﺩ،ﻣﺴﺨﺮﻩﺍﻡ ﻧﯿﺰ ﻧﻨﻤﻮﺩ. زیرا ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ معایب ﻇﺎﻫﺮ ﻭ ﺑﺎﻃﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺁﮔﺎﻩ هستم.» استخوانهای آقامحمدخان نیز بعدها به دستور فتحعلیشاه به نجف منتقل شد و پشت ضریح امام علی به خاک سپرده شد. قاتلان او نیز دستگیر شدند و بهدستور شاه با جدا کردن مفاصل و زنده زنده به آتش کشیدن، کشته شدند. آقا محمدخان بر وسعت ایران افزود و در سراسر قلمرو خود، نظم برقرار ساخت؛ راهها برای مسافران و کاروانها امن شد؛ مالیاتها منظم دریافت میگردید؛ و گروگانهایی که از جانب امیران دوردست در اختیار بودند برای الزام فرمانبرداری آنها نسبت به شاه، وسیله کافی به شمار میرفتند. اما در باطن این ظاهر آرام، نارضامندی شدیدی از ناحیه متنفذان و زورمندان وجود داشت. بد نیست بدانید «آلفرد آدلر» یکی از روانکاوان به نام اتریشی گفته است که خشونت و خودکامگی غالبا جبران شدید احساس ناراحتی است که آدمهای کوتاه قد یا آنهایی که از نقص جسمانی رنج میبرند حس میکنند (غالب دیکتاتورها مانند سزار، ناپلئون، هیتلر، استالین، موسولینی، فرانکو و جز آنها کوتاه قد بودهاند). همین آدلر معتقد است که گرایشهای اقتدارطلبانه و غریزه تسلط، جایگزین نیاز به لذت (در بینش فروید) میشود. از استدلات علمی فروید و آدلر میتوان کمابیش بر علل قساوتها و خونریزیهای آغامحمدخان قاجار پی برد. چه این مرد جنگی و سلحشور را در عنفوان نوجوانی خواجه کردند و وی را از یکی از طبیعیترین لذایذ و غرایز بشری بینصیب شد!
نگارش و گردآوری: قجرتایم
برگرفته از کریمخان زند، عبدالحسین نوایی، انتشارات علمی و فرهنگی
تاریخ ایران، دوره قاجاریه، رابرت گرنت واتسن، ترجمه وحید مازندرانی، انتشارات سیمرغ
ایران در دوره سلطنت قاجار، استاد علی اصغر شمیم، انتشارات بهزاد
سیاست و اقتصاد عصر صفوی، اثر استاد باستانیپاریزی، انتشارات صفی علیشاه
تاریخ اجتماعی ایران، ج دوم، راوندی، انتشارات نگاه
اصول علم سیاست اثر موریس دوورژه، ابوالفضل قاضی،انتشارات امیرکبیر
پینوشت:
سعی شده است در نگارش این متن از هر دو عبارت آغا/آقا استفاده کنم تا حساسیت عزیزان برانگیخته نشود!