یکی از مسائل جالب توجه عصر قاجار که پیش از این نیز در پیج اینستاگرام به آن پرداختیم، حضور زنان فرهیخته و دانشمندی است که بسیاری از مسائل فرهنگی و اجتماعیِ عصر خود را با دقت و موشکافی بررسی کردهاند و در انقلاب مشروطه هم نقش مهمی داشتند. حتی در طبقات بالا و دربار شاه که اکثریت رجال سیاسیِ آن را عناصر بیسواد یا کمفرهنگ در بر گرفته بود، نامهایی همچون تاجالسلطنه و فروغالدوله؛ یعنی دختران ناصرالدینشاه، اهتمامی بهسزا در امور فرهنگی و اجتماعی داشتند و مجموعۀ نامهها و یادداشتهایی که از آنها به یادگار مانده، نشانگر درایت آنان است.
در خاطرات تاجالسلطنه، نکات جالبی دربارۀ مسائل جنسیتیِ عصر قاجار و بینش نگارنده، در نظر به علل و اسباب عقبماندگیِ ایرانیان به چشم میخورد که به نوعی ایجاد روحیۀ تجددطلبی و نوگرایی در خلقیات جنسیِ زنان طبقۀ ممتاز عصر قاجار را نوید میدهد. تاجالسلطنه با دیدی روشن، پدیدههایی چون چندهمسری و پنهانکردن زنان در حجاب سخت و دست و پاگیر و غیرضروریِ عصر خود را به باد نکوهش میگیرد و آن را از عوامل فاسدشدن خلقیات زنان ایرانی بر میشمرد؛
«حال اگر زنها روی باز کرده باشند و مانند تمام مردمان متمدن، زن و شوهر همدیگر را دیده بخواهند و به طور عشق، آن اتحاد ابدی را در حضور معبود خود ببندند و تا آخر عمر در یک استراحت معنوی و روحانی زندگانی کنند، بهتر نیست؟! آیا مثل تمام اعیان و اشرافزادگانِ اروپا، بدون حرمسرای و کُلفَت و نوکر زیادی و خرجهای زائد زندگانی کنند، با افتخار نیست؟! این زن و شوهری که عشق انتخاب کرده، این دو مونس که قلب، ضامن پاکی و عفت و شراکت آنها شده، آیا سزاوار تحسین و تمجید نیست؟! خرابی و مملکت و بداخلاقی و بیعصمتی و عدم پیشرفت تمام کارها، این حجاب زن است؟! در ایران همیشه عدۀ مرد به واسطۀ تلفات، کمتر از زن است. در مملکتی که دو سومِ آن بقیه را هم به دوش بکشند و ناچار به امورات مملکتی و ترقیِ وطن نمیتوان پرداخت. در مسافرت تبریز، در تمام عرض راه و دهات، زن و مرد را با یکدیگر بدون حجاب مشغول کار میدیدم. در تمام دِه، یکنفر بیکار دیده نمیشد. یکنفر مستخدم من خواستم در راه برای خود بگیرم، هیچیک از این دهقانان راضی نشدند و زندگیِ آزاد صحراییِ خود را نفروختند. تمام این دهقانان، مثال مردم با شرف هستند که با افتخاری زیستند. یکنفر زن فاحشه در دهات وجود ندارد، زیرا که زن و شوهر تا مقابل یکدیگر ثروت نداشته باشند، همدیگر را نمیگیرند. و پس از آن هم چون روی ایشان باز است، همدیگر را خودشان انتخاب میکنند. و بعد از عروسی هم در تمام روز و شب با هم مشغول زراعت و رعیتی هستند… صدهزار برابر اخلاق دهقانان بهتر از اخلاق مردمان شهری است و این نیست، مگر عدم احتیاج و بیآلایشی و یک اتحاد روحانی و صمیمی که به واسطۀ اجتماع و عدم خیالات فاسد و غیرمشروع است. هزاران مفاسد اخلاقی از همین رویبستنِ زنها در این مملکت نشر داده شدهاست.»
دختر دیگر ناصرالدینشاه به نام فروغالدوله نیز دست کمی از خواهر خویش نداشت و در جایی که پدر تاجدارش همهگونه اشخاص بیمعنی و اراذل و الواط را به گرد خویش جمع آورده بود، این زن دلیر، با تمام قوا برای تنبیه و گوشزد نوکر بیبند و بارش آقامحمدامینخان چنین مینگارد؛
«آقامحمدامینخان را بخواهید. از قول من به او بگوئید که شنیدم هر شب مطرب میآوری و بعضی کارهای بیقاعده میکنی. هرچه به روی شما نیاوردم که شاید خودتان حیا کنید و تَرک این نوع کارها را بکنید، روز به روز بدتر شد. آدم تا کِی جوان است؟! از مشاهدۀ مردم گرسنه حیا نمیکنید؟ همچه خیال نکنید که من به این کارهای شما کار ندارم و هر کاری بکنید هیچ نمیگویم…! به سرِ مبارکِ شاہ اگر تَرک این کارها را نکردی، هم خودم تنبیهات میکنم، هم عریضه به شاه مینویسم که مواجبت را بِبُرد. پدرت که آنهمه هرزگی کرد کجا را گرفت؟! چندنفر نوکر الواط بیمعنی دُورت جمع کردی، از هیچکس حیا نمیکنی. شب و روز مَست، یک گوشه افتادهای، یعنی چه؟! یک التزامنامه با مهر ازش بگیرید که دیگر تَرک این کارهایش را بکند، یا به حق خدا میروم به شاه، تفضیلِ حالش را عرض میکنم که از نانخوردن و نوکری می اندازمش.»
در همان زمانی که شاهزاده فروغالدوله، اینگونه در انتظام امور و حفظ اخلاقیات، کوشش و مساعی مینمود، دستگاهِ دیوانی و ادارۀ کشوری و لشکری در اختیار فاسقانی قرار داشت که به طمعِ کامگیری از زنان خارجی، شوهران بیکفایتشان را در دستگاه دولت استخدام مینمودند. اعتمادالسلطنه، یکی از این رسوائیها را نوشته است؛
«ایضاً شخصی از اهالی صربستان با زوجهاش که از اهل بلغارستان است و بعدها معلوم شد که زوجهاش نبوده و معشوقهاش بود، وارد طهران شد. پس از ورود، خود را به پناه حکیم طلوزان انداخت. حکیم هم از زوجهاش بدش نیامد! به صدراعظم امینالسلطان او را معرفی کرد. صدراعظم هم به معاشقه با زوجۀ جوانِ او بیمیل نشد! این صاحبمنصب نه از راهِ قابلیت نظامی و ضربت تیغ، بلکه به واسطۀ پوست سفید کفل زوجهاش در دولت علیه ایران استخدام شد و سالی هشتصد تومان مقرری میگرفت و اسمش این بود که فوج سوادکوهی را مشق میدهد! فوج سوادکوهی که تنها مشقشان منحصر به هیزمشکنی است و ابداً به تعلیمات این صربی تَن نداده و او را داخل آدم حساب نکردهاند. مشارالیه اسماً این مأموریت را داشت، اما رسماً هر روز عصر بازوی زوجهاش را گرفته، به باغ صدراعظم میبرد و تا ساعت هفت یا هشت آنجا بودند…!»
منبع:
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منابع؛ خاطرات تاجالسلطنه، منصوره اتحادیه، انتشارات تاریخ ایران
نامههای فروغالدوله مشهور به ملکۀ ایران، افشار، انتشارات فروزانفر
روزنامۀ خاطرات اعتمادالسلطنه، افشار، انتشارات امیرکبیر