«میکا والتاری» در کتاب «سینوهه؛ پزشک مخصوص فرعون» مینویسد: «سینوهه» شبی را از خستگیِ زیاد در کنار رود نیل به خواب میرود و صبح روز بعد از گرسنگی بیدار میشود.
ادامه را از زبان خودِ «سینوهه» بخوانید:
در آن وضعیت در فکر بودم چهکنم و چگونه شکم خود را سیر نمایم، تا یکوقت متوجه شدم که یک انسان در نزدیکیِ من حرکت میکند. بهقدری قیافهی آن مرد وحشتآور بود که من اول فکر نکردم که انسان است؛ زیرا بهجای بینی، یک سوراخ وسیع وسط صورت او دیده میشد و ۲ گوش نداشت و معلوم بود که گوشهایش را هم بُریدهاند.
«سینوهه» در ادامه متوجه میشود که این فرد، یکی از بَردههای معدن است و با او همکلام میشود. بَردهی مصری اینچنین سرنوشت خود را بازگو میکند:
«من که اینک در مقابل تو بر زمین نشستهام و بینی و گوش ندارم، روزی دارای خانه و مزرعه و گاو بودم و نان در خانه و آبجو در کوزهام یافت میشد، ولی از بدبختی در کنار خانهی من، مردی بهنام «آنوکیس» زندگی میکرد و این مرد آنقدر مزرعه داشت که چشم نمیتوانست انتهای مزارع او را ببیند. بهقدری دارای گاو بود که شمار احشام وی از ریگهای بیابان فزونی میگرفت، ولی من از خدایان میخواهم که بدن او را بپوساند و هرگز مسافرت بعد از مرگ را شروع ننماید. آن مرد با آنهمه مزارع و گاوها چشم به مزرعهی کوچک من دوخته بود و برای اینکه مزرعهی مرا از چنگم بیرون آورد، دائم بهانهتراشی میکرد و هر سال در فصل پاییز بعد از طغیان رود نیل، هنگامی که مهندسین میآمدند و زمینهای زراعی را اندازه میگرفتند، من حیرتزده میدیدم که مزرعهی من کوچکتر شده و مهندسین که از «آنوکیس» هدایا دریافت میکردند، قسمتی از زمین مرا به زمین او اضافه نمودهاند، اما من مقاومت میکردم و حاضر نبودم که مزرعهی خویش را در قبال چند حلقه طلا و نقره به او واگذار کنم. در خلال آن احوال، خدایان به من ۵ پسر و ۳ دختر دادند و دختر کوچک من از همه زیباتر بود و به محض اینکه «آنوکیس» دختر کوچک مرا دید، عاشق او شد و یکی از غلامان خود را نزد من فرستاد و گفت: «دختر کوچک خود را به من بده و من دیگر با تو کاری ندارم!»
من که میخواستم زیباترین دختر خود را به شوهری بدهم که هنگام پیری به من کمک نماید، از دادن دختر خود به او امتناع کردم، تا اینکه یکروز «آنوکیس» مدعی شد که من در سالی که محصول غله کم بود، از او غله وام گرفته و هنوز قرضم را پس نداده و ادا نکردهام! من به خدایان سوگند یاد کردم که اینطور نیست، ولی او تمام غلامان خود را به گواهی آورد که به من غله وام دادهاست! در همین روز در مزرعه، غلامان او بر سر من ریختند و خواستند که مرا به قتل برسانند و من بیش از یک چوب برای دفاع از خود نداشتم و چوب من بر سرِ یکی از آنها خورد و کشته شد… آنوقت مرا دستگیر کردند و گوشها و بینیِ مرا بُریدند و به معدن فرستادند. آن مرد خانه و مزرعهی مرا در ازای طلب موهوم خود ضبط کرد و زن و فرزندان مرا فروختند، ولی دختر کوچکم را «آنوکیس» خریداری کرد و بعد از اینکه مدتی چون یک کنیز او را به خدمت خود گرفت، زوجهی غلام خویش کرد.
۱۰ سال من در معدن مشغول کار بودم، تا اینکه فرمان فرعون جوان مرا آزاد کرد و وقتی به خانه و مزرعهی خود مراجعت نمودم، دیدم که اثری از آنها وجود ندارد و دختر کوچک من هم که کنیز «آنوکیس» بود، ناپدید شده و میگویند که در «طِبْس» در خانهای به عنوان خدمتکار مشغول به کار است. «آنوکیس» هنگامی که من در معدن کار میکردم مُرد. او را در شهر اموات دفن کردند، ولی من خیلی مِیل دارم که بروم و بفهمم که روی قبر او چه نوشته شده؛ زیرا به طور قطع جنایات این مرد را روی قبرش نوشتهاند، ولی چون سواد ندارم، نمیتوانم نوشتهی قبر او را بخوانم…»
«سینوهه» میگوید: گفتم من دارای سواد هستم و میتوانم که نوشتهی قبر او را بخوانم و اگر مِیل داری، میتوانم با تو به شهر اموات بیایم و هرچه روی قبر او نوشته شده، برایت تعریف کنم. مرد گفت: امیدوارم که جنازهی تو همواره باقی بماند و اگر این مساعدت را دربارهی من بکنی، خوشوقت خواهم شد.
«سینوهه» در ادامه میگوید:
من و مرد بینیبُریده به راه افتادیم تا اینکه به شهر اموات رسیدیم. در آنجا آن مرد که نشانیِ قبر «آنوکیس» را گرفتهبود، مرا به قبر مزبور رسانید و من دیدم که مقابل قبر؛ مقداری گوشت پخته و میوه و یک سبو شراب نهادهاند. مرد بینیبُریده قدری شراب نوشید و به من خورانید و درخواست کرد که من کتیبهی قبر را برایش بخوانم و من نیز چنین خواندم:
«من که آنوکیس هستم، گندم و درخت کاشتم و محصول مزرعه و باغ من فراوان شد؛ زیرا از خدایان میترسیدم و بخشی از محصول خود را به خدایان میدادم و رود نیل نسبت به من مساعدت کرد و پیوسته به مزارع من آب رسانید و هیچکس در مزارع من گرسنه نماند و در مجاورت کشتزارهای من نیز هیچکس دچار گرسنگی نشد؛ زیرا در سالهایی که محصول خوب نبود، من به همهی آنها کمک میکردم و به آنها غله میدادم. من اشک چشم یتیمان را خشک میکردم و در صدد برنمیآمدم که طلب خود را از زنهای بیوه که شوهرانشان به من مدیون بودند دریافت نمایم. هر دفعه که مردی فوت میکرد، من برای اینکه زن بیوهی او را نیازارم، از طلب خود صرفنظر میکردم. این است که در سراسر کشور، نام مرا به نیکی یاد میکردند و از من راضی بودند. اگر گاو کسی ناپدید میشد، من به او یک گاو سالم و چاق به عوضِ گاوی که از دست دادهبود میبخشیدم. من در زمان حیات، مانع از این بودم که مهندسین، اراضی زراعی را به ناحق اندازهگیری کنند و زمین کسی را به دیگری بدهند. این است کارهایی که من «آنوکیس» کردهام. تا اینکه خدایان از من راضی باشند و در سفری دراز که بعد از مرگ در پیش دارم، با من مساعدت نمایند…!»
«سینوهه» میگوید: وقتی که من خواندن کتیبه را به اتمام رسانیدم، مرد بینیبُریده به گریه درآمد! از او پرسیدم برای چه گریه میکنی؟! او گفت: به این علت که فهمیدم در مورد «آنوکیس» اشتباهی بزرگ کردهام؛ چون اگر این مرد نیکوکار نبود، کاهنان این را روی قبر او نمینوشتند؛ زیرا هر چیز نوشته شده، راست و درست میباشد و تا دنیا باقیست، مردم این کتیبه را روی قبر او خواهند خواند و چون جنازهی یک مرد خوب هرگز از بین نمیرود، او زنده خواهد ماند، ولی من بعد از مرگ باقی نمیمانم؛ برای افکار پلیدی که نسبت به این مرد داشتم، من هرگز بخشیده نخواهم شد…!
«سینوهه» میگوید: من از این حرف مرد بینیبُریده حیرت کردم و آنوقت متوجه شدم که چگونه حماقت نوع بشر هرگز از بین نمیرود و در هر دوره میتوان از نادانی و خرافهپرستیِ مردم استفاده (یا سوءاستفاده!) کرد. هزاران سال است که کاهنین مصری، به استناد نوشتههای کتاب اموات که خودشان آن را نوشتهاند، ولی میگویند که از طرف خدایان نازل شده، مردم را بَردهی خود کردهاند و تمام مزایای مصر از آنهاست. برای اینکه نگذارند حماقت مردم اصلاح شود نیز میگویند که هر کلمه از کتاب اموات، علاوه بر اینکه در زمین نوشته شده، در آسمان هم نزد خدایان تحریر گردیده و محفوظ است و هرگز از بین نخواهد رفت…!
به قول «هربرت اسپنسر» فیلسوف قرن ۱۹م؛ در مورد ناپاکیِ پاکان، کتابها میتوان نوشت!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منبع؛ سینوهه؛ پزشک مخصوص فرعون، میکا ولتاری
سؤال؛ آیا این کتاب را خواندهاید؟! اگر بخشی جالب از آن را به یاد دارید، در نظرات ذکر و برای ما ارسال کنید.
پینوشت؛ مستند کوتاه و تصویریِ همین مطلب را ساختهایم و اگر علاقه به دیدن و شنیدن داشتید، میتوانید در این پست ببینید و بشنوید.