تکرار تاریخ؛ یعنی بعد از بُریدهشدن رگهای میرزا تقیخان امیرکبیر در حمام فین کاشان، چندی نگذشت که شاه جوان «تصویر علی» را بر در و دیوار کاخ خود آویخت و با روحانیتِ طردشده توسط امیرکبیر از درِ آشتی درآمد. روحانیت جان گرفت و در همان سالهای نخستین پادشاهیِ ناصرالدینشاه، نخست یهودآزاری شروع شد. خبر رسید که همهی یهودیان شیراز را کشتهاند، گرچه به گزاف گفتند، اما از آنچه در دورهی امیرکبیر پیشینهای نداشت خبر کردند.
آنگاه فرنگیان را تهدید به مرگ کردند. حتی برخی از ملایان برای سرهای بُریدهی فرماندهان فرنگی و فرانسویِ سپاه «جایزه» تعیین کردند! میرزا حسینخان (حاکم قبلیِ شیراز) که «باب» را به مذاکره خواندهبود، تهدید به قتل شد. در سال ۱۸۵۲م به بهانهی سوءقصد بابیان به ناصرالدینشاه و به فتوای روحانیت، معارضان را از پای درآوردند و باقی روانهی تبعید شدند. هرچه گذشت، از آزاداندیشی کاست و بر فشار مذهبی افزود. رفتهرفته مقرراتِ فراموششده زنده شدند. سنگسار زنان از نُو باب شد. نمونهاش مجتهد رشت بود که ۳۰۰ تَن از مریدان خود را در پیِ قتل زنی بسیج کرد. به جرم اینکه با یک پسر ارمنی همآغوش شدهبود. هر دو را سنگسار کردند. اندکاندک تظاهرات مذهبی بر علیه ترسایان و فرنگیان در اصفهان و تبریز پا گرفت. گفتند: فرنگی «عامل وبا و قحطی» است. جنازه از گور درآوردند و بر دوش گرفتند و به راه افتادند که فرنگی، مسلمان کُشته، تا از چربیِ بدنش قرص طبی بسازد، پس علم و طب فرنگی مکروه!
بازتاب روزافزون نیروی روحانیت در دوران ناصری را میشد حتی در صنعت و کارگاه دید. نمونهاش شهر صنعتی اصفهان بود و برآورد میرزا حسینخانِ تحویلدار در سال ۱۸۷۰م از گسترش اصناف نوینی که بر ویرانههای صنایع دیرین پا گرفتند، گواهی داد که در صنف تازهنفس رو به تزاید بودند. یکی «عبادوزان» که سابق بر این قلیل بودند و ضعیف، ولی در این زمان زیاد هستند و قوی، و متاعشان در همهی ولایات ایران میرود. دیگر «قمهسازان» چنانکه در قدیم قمه و قداره در ایران چندان معمول نبود و به حکم امیرکبیر ممنوع شد، چندسال قبل شروع کرد و ساختش رواجی گرفت. بدیهیست که تکیه و سینهزنی هم بیش از پیش باب شد. ناصرالدینشاه برای نخستینبار «تکیهی دولت» را گشود و به روضهخوانی و تعزیهداری جنبهی رسمی داد. جملگی تمام اصلاحات مذهبیِ امیرکبیر از بین رفت. اکنون بر همگان معلوم بود که «دشمنی با پیشرفت» و اصلاحات و برانگیختن «خرافات»، همه از سوی چه قشری بود…!
در گزارشهای نمایندگان سیاسی در دوران ناصری، بارها به این واپسگرایی اشاره رفتهاست. به عبارت دیگر؛ عمر آزادی و آزاداندیشی و شکیبایی که پیششرطِ پیشرفت هم هست، سرآمده بود. با سرآغاز دوران ناصری، عصر «ناسیونالیسم اسلامی» فرا میرسید و در برگشت روزگار، شیوهی گفتار و کردار هم برگشت. دولت ناصری استبداد حکومتی را با استبداد دینی درآمیخت و بار دیگر روحانیان را به جای اندیشگران برکشید. تنها در دوران کوتاه میرزا تقیخان بود که دگراندیشان امان یافتند، اما تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که واماندگیِ ما از پیشرفت، تنها به گناه استعمار و استثمار نبود، خودِ ما هم کم دشمنی با خود نکردهایم. چهبسا آبشخور این واماندگیِ فرهنگی باشد که همواره ما را پس میراند. چهبسا این فرهنگ زیربنای اجتماعیِ ما باشد؛ زیرا دولت امیرکبیر نشان داد که هرگاه با این جهانبینی در افتادهایم، همزمان راه را بر دگراندیشی و اندیشهی پیشرفت هم گشودهایم…
با فرهنگ و دیدگاه مذهبیِ سردمداران نمیتوان روزنهای به جهان دانش و معرفت گشود. به این نکتهی مهم، به تدریج برخی از روشنفکران دیگر کشورهای اسلامی هم دست یافتهاند. به گفتهی «عبدالله العروی»؛ جامعهشناس مراکشی: «آرمان مسلمانان، آنگاه که از اسلام در جهت بنای آینده یاری میگیرند، به گورکَنی میماند. مسلمان هرجا که از اندیشه و استدلال باز میماند، اسطورههای پوسیده را از زیر خاک بیرون میکشد که ما چنین بودیم، چنان کردیم، فلان دانش را آفریدیم، فلان دانشمند را به جهان دادیم. یکی نیست بگوید: شما که اینهمه چراغ افروختید و نبوغ بر نمودید، چرا امروز اینهمه خاکسار شدهاید؟! تفاوت ما با فرنگیان در این است که ما گذشتهی خود را به رخ او میکشیم و او بیتوجه به ما راه آیندهاش را هموار میسازد. ما به کردهها و خطاها مینازیم و او به ناکردهها میاندیشد. پس هر گام او را پیشتر میبرد، تجارب او را ثروتمندتر میکند و اندیشه او را دورتر میکند.»
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منابع؛
ایران در راهیابیِ فرهنگی، هما ناطق، انتشارت خاوران
امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی