امروز در تقویم ما سالروز درگذشت یک قهرمان است؛ «جوزپه گاریبالدی» نامی بلند در تاریخ ناسیونالیسم معاصر! «جوزپه گاریبالدی» در چهارم جولای ۱۸۰۷م در شهر نیس چشم به جهان گشود. شهر نیس در آن روزگار جزء ایتالیای بزرگ بهشمار میآمد و این وضعیت تا سال ۱۸۶۰م نیز ادامه داشت. خانوادهاش وضعیت آنچنان خوبی نداشتند و پدرش با شغل ناخدایی زندگی را میگذراند. برخلاف خواست و تمایل والدینش که دوست داشتند وی مسیر خشکی را در پیش گیرد و شغل پدر را دنبال نکند و بهجای ماجراجویی، شاگرد کلاس درس و مدرسه باشد، «گاریبالدی» اما مسیر خود را انتخاب کردهبود.
خودش در مورد این موضوع میگوید: «از نردبانهای دکل بالا میرفتم و از آنجا بر روی طنابها به پایین سُر میخوردم و راه و رسم ورزش را میآموختم. دیگران را که به سمتم حمله میکردند پس میزدم و برای کوبیدن سر آنها تلاش میکردم!» خیلی زود «گاریبالدی» شغل پدر را در پیش گرفت و برای خودش کشتی دستوپا کرد. در ۲۵ سالگی با آن مدیترانه را درمینوردید و با دزدان دریایی گلاویز میشد. حتی نوشتهاند که سه مرتبه دزدان دریایی، کشتیِ او را تاراج کردند.
در آن دوره، در شمال ایتالیا؛ یعنی در میان فرانسه و سوئیس تا جزیرهی بزرگِ ساردنی در جنوب شرقی، یک شاهنشین ملی بهنام «پیهمونت» (Piemonte؛ پیمونته یا پیامونته) قرار داشت که شاهزادهای ایتالیایی بهنام «چارلز آلبرت ساوای» بر آن مسلط بود. این شاهنشین که پایتختش را در تورین تعیین کردهبود، از قضا زادگاه «گاریبالدی» و تنها شاهنشین حقیقیِ ایتالیا شمرده میشد. پیهمونت مرکز و هستهای بود که باید از آن، ایتالیای بزرگ و یکپارچه گسترش مییافت. امیرنشینهای دیگری هم وجود داشت که در سراسر ایتالیا پراکنده شدهبودند و هر یک به مرام و روش فرمانروایانشان اداره میشدند.
وضعیت ایتالیا به شدت غمانگیز بود؛ اقتصاد برای بهرهبرداریِ عدهای خاص ساماندهی شدهبود و از نظر سیاسی هم هیچ امن و امانی در کار نبود. در این میان، «گاریبالدی» با گروهی از جوانان همکیش و همراه خود که آنها هم سودای اصلاح وضع موجود را در سر میپروراندند آشنا شد. او توسط یکی از همین جوانها بهنام «کونِئو» با شخصی به نام «جوزپه مازینی» اسطورهی ملیگرای ایتالیایی آشنا شد. «جوزپه مازینی» اهل دانش بود و تمام عمر خود را در آوارگی و مبارزه گذراندهبود و گروهی بهنام «ایتالیای جوان» را رهبری میکرد. «مازینی» که بسیار در میان مردم نفوذ داشت، نهتنها میخواست که ایتالیا را متحد کند، بلکه در جستجوی احیای عظمت و شکوه روم باستان بود!
گروه «ایتالیای جوان» نیروهای متعددی در سراسر ایتالیا گرد آوردهبود، اما هنوز در مناطقی که به دست بیگانگان و بهویژه سلاطین و شاهزادگان اتریشی اداره میشد، نفوذ چندانی نداشت. با اینهمه، این جوانان تصمیم گرفتند که از یک جایی کار خود را آغاز کنند. در فوریهی ۱۸۳۴م، «مازینی» با سپاهیان داوطلب خود از راه سوئیس به پیهمونت تاخت. «گاریبالدی» مأموریت یافتهبود که در نیروی دریاییِ پیهمنت در جنوآ نام بنویسد و در پوشش عضویت در نیروی دریایی، در کشتیهای جنگی شورش بهپا کند. با اینهمه، این سرهای سودایی، در آرزوهای خود ناکام ماندند.
«مازینی» برنامهها و تصوراتی را طراحی کردهبود که از واقعیت، سالها فاصله داشت و یاران جوانش با همهی اراده و توان، به درِ بسته خوردند. هیچیک از نیروهای پیهمونت با شورشیان همدست نشدند. اعضای گروه به مجازاتهای سختی گرفتار شدند و «مازینی» هم به لندن گریخت. «گاریبالدی» نیز در هیئت یک مرد روستایی به جنوآ فرار کرد و از راه کوهستان به فرانسه رفت. در روزنامهها خواند که پادشاه پیهمنت، او را به جرم خیانت به مرگ محکوم کردهاست! پس از این مرحله، «گاریبالدی» نبردهای پارتیزانی را آغاز کرد. با همهی این تفاسیر، دستش خالی بود و دشمن هم قدرت زیادی داشت. در این هنگام «گاریبالدی» متوجه رم شد.
در رم، روحانیت مسیحی و کلیسا با عملکرد نامناسب خود، نارضایتیِ مردم را باعث شدهبود. «پاپ پیوس هفتم» در آغاز، خود را پشتیبان و هواخواه آزادی معرفی میکرد، اما با شروع شورشها تغییر رویه داد و به سرکوب مخالفان پرداخت! با اینهمه، شورش «مازینی» در اینجا به پیروزی رسید و در رم، رژیم جمهوری برقرار شد. سرخجامگان به سرعت به او پیوستند و «گاریبالدی» نیز فرماندهی نظامیِ رم شد. در این میان، فرانسویها به دعویِ حمایت از پاپ، با لشکری عظیم عازم رم شدند. یاران «گاریبالدی» دلاوریِ زیادی از خود نشان دادند، اما هنوز آمادگیِ تقابل با یک ارتش حرفهای و کارآزموده را نداشتند. ایتالیاییها شکست خوردند و جمهوریِ روم به دست فرانسویها ساقط شد، اما عقبنشینیِ ماهرانهی «گاریبالدی» با چهار هزار نفر از نیروهایش در تاریخ باقی ماند. با اینهمه، «گاریبالدی» به سختی وارد سوئیس شد و از آنجا نیز به آمریکای جنوبی رفت.
وی از اخبار مبارزان ایتالیایی اطلاع داشت. جبههی مبارزان ایتالیایی، حالا به یاریِ فرانسه و رهبریِ «گاریبالدی» توانستهبود که به خوبی پیشروی کند، اما هنوز ونیز در دست اتریشیها باقی ماندهبود، نیس و ساووا در چنگ فرانسویها قرار داشت و لمباردی هم ضمیمهی ایالت پیهدومون شدهبود. «گاریبالدی» زادهی نیس بود و آن را بخشی از ایتالیا میدانست. دعوا بر سر نیس میان او و «کامیلو دی کاوور» را بر هم زد و برای همین «گاریبالدی» جبههی خود را تغییر داد. او به جزیرهی کاپررا بازگشت و با مبارزات خود توانست که سیسیل و ناپل را از زیر سیطرهی بیگانگان آزاد کند. «گاریبالدی» به همراه هزار تَن از سرخجامگان به سیسیل لشکر کشید و با جلب همراهیِ ناوگان انگلیس، بدون دادن تلفات، در کرانههای سیسیل مستقر شد. آنجا بود که خطاب به یارانش گفت: «ما در اینجا، یا ایتالیا را زنده میکنیم، یا خودمان میمیریم.»
پس از شکست بوربونها، سپاهِ شاهیِ پیهمونت اعلام کرد که «گاریبالدی» برکنار است و تمام امور جنگی را در دست خواهد گرفت و دیگر به او نیازی نیست. «گاریبالدی» این فرمان را به آسودگی پذیرفت و هیچیک از پاداشها را نیز قبول نکرد. کمی به جلوتر برویم؛ سال ۱۸۶۶م، سال سرنوشتسازی برای ایتالیاییها بود. «گاریبالدی» دوباره در این سال دست به اسلحه برد. آتش جنگ میان پروس و اتریش زبانه کشید. او از فرصت استفاده کرد و با دولت پروس هم پیمان اتحاد بست. بر اساس این اتحاد، در صورت پیروزیِ پروسیها، ونیز هم به ایتالیا ملحق میشد. «گاریبالدی» از این فرصت استفاده کرد و در راه الحاق ونیز به ایتالیا به موفقیت رسید و نقش مهمی به عهده داشت. در سال ۱۸۷۰م، پروسیها، فرانسه و «شارل لویی ناپلئون بناپارت» (ناپلئون سوم) را نیز شکست دادند. «ناپلئون» از فرانسه گریخت و تنها پشتیبان خود را هم از دست داد. به این ترتیب رم نیز به ایتالیای واحد پیوست.
«گاریبالدی» سالهای پایانیِ عمر خود را در کاپررا گذراند. با وجود انتخاب مجدد در پارلمان ایتالیای متحد، از سیاست کناره گرفت. با این حال از یک پروژهی بلندپروازانهی احیای زمین در مناطق باتلاقیِ جنوبِ لاتزیو حمایت کرد. او در سال ۱۸۷۹م «حزب دموکراسی» را تأسیس نمود که قصد داشت تا از حق رأی همگانی، الغای مالکیت کلیسا، آزادیِ زنان و حفظ یک ارتش آماده دفاع کند. در بستر مرگ، خواست که تختش را به جایی ببرند که بتواند به دریا خیره شود. او در تاریخ دوم ژوئن ۱۸۸۲م، در ۷۵ سالگی درگذشت و درخواستش مبنی بر یک تشییعجنازهی ساده و سوزاندهشدن رعایت نشد، بلکه او را در جزیرهی کاپررا، در کنار همسر و برخی از فرزندانش به خاک سپردند.
«گاریبالدی» یکی از استادان بزرگ جنگ چریکی و باعث بیشتر پیروزیهای نظامیِ نبردهایش بود. تقریباً به همان اندازه، سهم او بهعنوان یک مبلغ ملیگرایی در اتحاد ایتالیا مهم بود. او که مردی از جنس مردم بود، به مراتب بهتر از «ماتزینی» میدانست و میتوانست که چگونه پیام جدید میهنپرستی را به تودهها و عوام برساند. علاوه بر این، «گاریبالدی» یک مرد صادق بود و برای مبارزات و تلاشهایش مال و اموالی نمیخواست، به همین دلایل بود که به سرعت مورد حمایت یارانش قرار گرفت. هدف «گاریبالدی» از ملیگرایی، رهاییِ مردم بود و نه تجلیل وطنپرستانه و تعصبورزیهای پوچ؛ او جایگاه برجستهی خود را در تاریخ معاصر ایتالیا، مدیون تجسم این هدف است. در ادامه تصاویر و نقاشیهای کمیابی از «جوزپه گاریبالدی» را مشاهده میکنید.
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم