صوفیگریِ مسیحی که در پیِ وقایع تلخ اواخر قرن ۱۳م و اوایل قرن ۱۴م در اروپا (قرون وسطی) رواج یافتهبود، نتیجتاً علاقهی شدیدی به جادو و جنبل و اعمال غریب و علوم خرافی مانند کیمیا و طالعبینی و انواع تفأل (با خاک و آب و آتش و جنازه و…) را به دنبال خود آورد. اینگونه اعمال با شتاب و شدت نگرانکنندهای گسترش یافت و سرکوب آنها نیز با خشونت و بیمنطقی همراه بود که حتی دامان منجمان را هم گرفت؛ نخستین منجمی که به کفر و زندقه محکوم شد، «چکوداسکولی» بود که در سال ۱۳۲۷م در فلورانس زندهزنده سوختهشد. البته انکیزیسیون در آن قرن تنها چند منجم را محکوم کرد، اما در عوض صدها زن را بهعنوان جادوگر گرفت و شکنجه کرد و در آتش سوزاند. بهطور کلی، جادوگر به زنی گفته میشد که گویا با شیطان همپیمان شدهبود تا حکومت او را بر روی زمین مستقر کند! زندیق نیز کسی بود که اعتراف میکرد شیطان را میپرستد. کلیساییان فقط جادوگریِ زنان را میپذیرفتند؛ زیرا اعتقاد بر این بود که زنان برای همپیمانی با شیطان، بیشتر آمادگی دارند. به نظر آنان «آمادگیِ زنان از آنجا میآمد که منشأ هر گونه جادوگری، شهوت جسمانی بود و شهوت زنان نیز سیری و پایانی نداشت!»
به گفتهی دو شکنجهگر انکیزیسیون در سدهی ۱۵م که یکیشان به سوزاندن ۴۸ زن در پنجسال افتخار میکرد، «یکچیز هست که هرگز سیر نمیشود و هیچگاه نمیگوید بس است، و آن … زنان است!» بر پایهی همین باور، سرخوردگیِ جنسیِ دخترانِ بیشوهر، اغلب موجب میشد که معشوقه یا همسران ایشان، آنان را به جادوگری متهم کنند. به گفتهی همان دو بازجوی انکیزیسیون؛ «زنانی که به بیراهه کشیدهشده و به امید ازدواج با فاسق خود آمیزش کرده و سپس به حال خود رها شدهاند، بر اثر این سرخوردگی و بدنامی، به شیطان متوسل میشوند و از او کمک و حمایت میخواهند. قصد اینگونه زنان این است که با افسونکردن فاسق خود، یا همسر او، از ایشان انتقام بگیرند یا همهی لذتهای حیوانی را در انحصار خود درآورند. متأسفانه تجربه نشان میدهد که تعداد این زنان بسیار است. در نتیجه؛ بسیار هستند جادوگرانی که از میان این قشر از زنان میآیند.»
همچنین بسیاری از مردانی که بدون دلیل مشخصی دچار ناتوانیِ جنسی میشدند، معشوقهی خود را به جادوگری متهم میکردند. دو بازجوی مورد بحث ما، در کتابی بهنام «پتک جادوگر» که بهعنوان آموزش شیطانشناسی نوشتهاند، چندین فصل را به مشکلاتی از نوع سرخوردگیها و ناتوانیهای فوق اختصاص داده و راهحلهایی نیز پیشنهاد کردهاند. فصل دوم کتاب حاویِ توصیههایی برای مردانیست که مردانگیشان بر اثر جادو سُست شدهاست. در فصل چهارم راهحلهایی برای نگونبختانی ارائه میشود که شعبدهی افسونگران، آلت مردانگیشان را ناپدید کرده، یا بهصورت جانور درآمدهاست، اما جادوگران، آلتهایی که میتوانستند این چنین ماهرانه غیب کنند چه میکردند؟! جواب را از دو کارشناس (!) بشنویم:
«گاهی شمار کثیری از این آلتهای مردانگی را که تعدادشان به ۳۰ تا ۴۰ میرسد، در یک لانهی پرنده یا در یک قوطی جمع میکنند و آلتها بهصورتی که انگار زنده باشند میجنبند و گندم و جُو میخورند… این را شاهدان بسیاری به چشم خود دیدهاند! حتی مردی که آلت خود را از دست دادهبود، به امید بازیافتن آن، به سراغ یک جادوگر آشنا رفت. زن جادوگر به او گفت که از درختی بالا برود و از میان آلتهایی که در لانهای در آن بالا قرار داشت، آن را که برای خود مناسبتر میدانست انتخاب کند و چون مرد قصد داشت یکی را که از همه بزرگتر بود بردارد، جادوگر به او گفت: نه! آن را نبرید، مال کشیش کلیسای محل است!»
شاید کسی چنین پندارد که میتوان در چنین نوشتههایی، نوعی طنز سراغ کرد، اما افسوس که اگر هم طنزی در کار باشد، از نوع سیاه و مرگبار است؛ چرا که یک فصل کامل کتاب به چگونگیِ شکنجهی متهمان اختصاص دارد. در همین بین عدهی زیادی از محققان واقعی، متهم به جادوگری بودند و مردم چون نمیتوانستند درک و باور کنند که این قبیل افراد معلومات خود را با وسایل طبیعی کسب کردهاند، ایشان را به جرم داشتن روابطی با شیاطین مقصر میپنداشتند. متأسفانه خشونت تعصبآلود انکیزیسیون، تنها بلایی نبود که بر سرِ مردم این دوره میآمد و زنان نیز تنها قربانیان نگونبخت این دوره نبودند؛ جنگ و قحطی و طاعون نیز هزاران نفر را به کام مرگ میفرستادند.
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منابع؛
انقلاب صنعتیِ قرون وسطی، ژان گمپل، ترجمهی مهدی سحابی، انتشارات مرکز
تاریخ تمدن، ج۴، عصر ایمان، ویل دورانت و آریل دورانت، ترجمهی احمد آرام و دیگران، انتشارات اقبال
پینوشت؛ آنچه از اسناد آندوره (قرون وسطی) پیداست، هر زنی که تنها زندگی میکرد، احتمال داشت که هر لحظه به اتهام جادوگری جانش را از دست بدهد. موارد دیگری مانند نگهداری از گربه، داشتن ماهگرفتگی روی بدن (که جای بوسهی شیطان به حساب میآمد!) و… احتمال دستگیری را بالاتر میبرد.