۲۸ مردادماه سالروز درگذشت بانو «سیمین خلیلی» معروف به «سیمین بهبهانی» است. او در تاریخ ۲۸ تیرماه ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد. خانوادهی پدریاش از بزرگان مشروطه بودند و پدرش «عباس خلیلی» به دو زبان فارسی و عربی شعر میگفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامهی «فردوسی» را به عربی ترجمه کرده و مدیر روزنامهی اقدام بود و در ضمن، رمانهای متعددی هم نوشت. مادر «سیمین» نیز «فخرعظمی ارغون» دختر «مرتضیقلی ارغون» بود. «فخرعظمی ارغون» فارسی و عربی را در مکتبخانهی خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشناییِ کامل داشت؛ همچنین وی از معدود زنانی بود که در آنزمان علاوه بر آشناییِ کامل با ادبیات فارسی، با زبانهای عربی، فرانسه و انگلیسی نیز آشنایی داشت و کتابهایی را هم از این زبانها به فارسی ترجمه کرد. مادر «سیمین» از مؤسسان جمعیت نسوان وطنخواه و از اعضای مؤثر کانون بانوان ایران بود. علاوه بر آن، به فعالیت مطبوعاتی نیز اشتغال داشت و یکدوره هم سردبیر روزنامهی آیندهی ایران شد. وی همچنین دبیرستان بانوان را تأسیس کرد و سالها مدرس دبیرستانهای «ناموس» و «دارالمعلمات» بود. در واقع میتوان گفت که «سیمین» در خانوادهای اهل فرهنگ و ادبیات و هنر زندگی و رشد کرد.
«سیمین بهبهانی» میگوید:
«اولین روزی که شروع کردم به شعرگفتن، اولین بیت این بود: «ای تودهی گرسنه و نالان چه میکنی، ای ملت فقیر و پریشان چه میکنی؟» این را در ۱۴ سالگی گفتم. حالا شعر اگر آن استحکام اولیه را نداشته، نقصفنی هم نداشته، ولی اولین شعر من که یادم هست نوجوانی بودم، قاعدتاً باید متوجه مسائل عاشقانه یا اینکه لطیفتر باشد. ولی میبینید که با این شروع کردم.»
«سیمین بهبهانی» در شرحی که بر زندگی و دوران نوجوانیاش نوشته، ما را با نخستین خیزشهای عدالتخواهانهاش آشنا میکند. او مینویسد:
«تازه سال دوم مدرسه را شروع کردهبودم که گزارشی انتقادی و بیامضاء راجع به اوضاع ناهنجار مدرسه در یکی از روزنامههای آنزمان منتشر شد که سخت رئیس آموزشگاه را خشمگین کرد و نوشتن آن را به من نسبت دادند؛ در حالی که هنوز هم نمیدانم چهکسی آن را نوشته بود. با چهار نفر دیگر از همکلاسیهایم به دفتر آموزشگاه احضار شدیم. رئیس بیمقدمه مرا مخاطب ساخت و ناسزایی نثار کرد. اهانتش را با یادآوریِ این نکته که حق ندارد به دانشجو توهین کند پاسخ گفتم، که بیدرنگ سیلیِ سختش به گوش و صورتم نشست؛ سیلیِ من نیز بیدرنگ و در پاسخ، به گوش او نشست! تقریباً دستبهگریبان شدهبودیم. معاون آموزشگاه و دیگر پزشکان میانجی شدند و دو حریف را از هم جدا کردند و به افتضاح پایان دادند.»
حادثهی فوق نقطهی عطفی در زندگیِ «سیمینِ» جوان است. او مینویسد:
«هرچه کردم، نتوانستم خفت را بپذیرم و گناه ناکرده را به گردن بگیرم. تَرک تحصیل کردم و چهرهی سرنوشتم دگرگون شد. از آن تاریخ به بعد هدف شعرم مبارزه با ستم بود…»
«سیمین بهبهانی» در سال ۱۳۲۵ با «حسن بهبهانی» ازدواج کرد و به نامخانوادگیِ همسر خود شناخته شد؛ وی از این ازدواج دو پسر با نامهای «علی» و «حسین»، و یک دختر بهنام «امید» دارد. «ابوالحسن تهامینژاد» دوبلور و صداپیشهی ایرانی، داماد اوست. «سیمین» در سال ۱۳۴۸ به عضویت شورای شعر و موسیقی درآمد؛ «بهبهانی»، «امیرهوشنگ ابتهاج»، «نادر نادرپور»، «یدالله رؤیایی»، «بیژن جلالی» و «فریدون مشیری» این شورا را اداره میکردند. «بهبهانی» در سال ۱۳۵۷ عضویت در کانون نویسندگان ایران را پذیرفت و همچنین در سال ۱۳۷۸ سازمان جهانیِ حقوق بشر در برلین، مدال «کارل فون اوسیتزکی» را به وی اهدا کرد. در همین سال نیز دو جایزهی «لیلیان هلمن» و جایزهی «داشیل هامت» از سوی سازمان دیدهبان حقوق بشر به او اعطا شد.
«سیمین بهبهانی» در روز دوشنبه ۱۷ اسفندماه ۱۳۸۸ هنگامی که قرار بود برای سخنرانی دربارهی فمینیسم در روز جهانیِ زن به پاریس برود، با ممانعت مأموران امنیتی روبهرو شد؛ مأموران با توقیف گذرنامهی «بهبهانی» به او اعلام کردند که ممنوعالخروج است. پس از چندی «سیمین» که به علت مشکلات تنفسی و قلبی در بیمارستان پارس تهران بستری بود، از ۱۵ مردادماه به کما رفت و سرانجام ساعت یک بامداد روز سهشنبه ۲۸ مردادماه ۱۳۹۳ در سن ۸۷ سالگی درگذشت. پیکر او با حضور مردم و ادیبان و هنرمندان از مقابل تالار وحدت تشییع شد و در بهشتزهرا در مقبرهی خانوادگی و کنار پدرش به خاک سپردهشد. یادش گرامی…
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم