این روزهای گرفتاری و به معنیِ واقعیِ کلمه «درماندگی» نگارنده را به یادِ پرسشهای تلخ شاهزاده «عباس میرزا» از «پیر آمدی ژوبر» فرانسوی انداخت! پنداری حال امروز ما همان حال دل نایبالسلطنه «عباس میرزای قاجار» است.
همانطور که پیشتر در پستهای پیج اینستاگرام و وبسایت قجرتایم آمدهاست، به یقین، «عباس میرزا» از کسانیست که از روی کمال دلسوزی و علاقه به مملکت میخواست ایرانیان را به هر نحوی که امکان داشت با تمدن فرنگی آشنا کند و در این راه از هیچ کوششی مضایقه ننمود. این نکته قابل ذکر است که او از تمدن فرنگی تنها به دانش نوین و تکنولوژیِ تازه نظر داشت و نسبت به مسائل سطحی و تشریفاتی بیاعتنا بود. او میخواست ایرانیان در رشتههای علمی و صنعتی به مرحلهای از پیشرفت برسند که در برابر بیگانگان نیازمند و درمانده نباشند.
بیهوده نیست که «پیر آمدی ژوبر» سفیر «ناپلئون» مینویسد:
در میان ایرانیان هیچکس به اندازهی او (عباس میرزا) دانش و هنر اروپایی را ارج نمینهد.
«ژوبر» در خاطرهی دیدار خود با «عباس میرزا» از سادگی و صفای محضر او و از اندوهی که شکست از سپاه روس بر او مستولی ساختهبود نیز چنین سخن میگوید:
شاهزاده مرا در کوشکی (بنای مرتفع یا عمارت عالی در خارج از شهر) پذیرفت و اشاره کرد که روبهروی او بنشینم. چقدر علاقمند است که از دهان من وقایعی را که در اروپا رخ داده بشنود. در آغاز وقتی خواستم برای کامیابی و پیروزیهای او که در پای حصار «ایروان» به دست آورده تبریک بگویم، او چشمان خود را به زیر انداخت و دستش را به پیشانی برد؛ مانند مردی که از خاطرهی غمانگیزی رنج میبرد، آنگاه تقریباً چنین عباراتی را به من گفت: «ای مرد بیگانه! تو این ارتش و این دربار و این خیمه و خرگاه را میبینی، ولی گمان مکن که من مرد خوشبختی هستم. چگونه میتوانم خوشبخت باشم؟! افسوس! تمام کوششها و دلاوریها همچون موج خشمگین دریا، در برابر صخرههای استوار، در برابر سپاه روس شکست خوردهاست. مردم فتوحات مرا میستایند، ولی خود از ناتوانیِ خویش آگاهم. مگر چه کردهام که مورد احترام باشم؟! چه شهری را تصرف کردهام؟! چه انتقامی گرفتهام از کسانی که بر سرزمینهای ما دست انداختهاند؟! بگو آن چه قدرتیست که شما را تا به این اندازه از ما برتر ساخته است؟! دلایل پیشرفت شما و ضعف ثابت ما کدام است؟! شما هنر حکومتکردن، هنر پیروز شدن، هنر به کار انداختنِ همهی وسایل انسانی را میدانید، در صورتی که گویی ما محکوم شدهایم که در منجلاب جهل و خرافات پوچ غوطهور باشیم. آیا قابلیت سکونت و باروریِ خاک و توانگریِ مشرقزمین از اروپای شما کمتر است؟! گرمای خورشید آیا نسبت به شما نیکوکارتر است؟! آیا آفریدگار که بخششهای گوناگون میکند، خواستهاست که به شما بیش از ما یاری برساند؟! من که چنین اعتقادی ندارم…»
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
پینوشت؛ پیشتر این مطلب را در پیج اینستاگرام گذاشتهبودیم، اما با حال این روزها، بد نبود دوباره خوانده شود. لازم به ذکر است که «عباس میرزای قاجار» به نیکی درد ایران را شناختهبود… هم او بود که برای نخستینبار دانشجویان را به اروپا فرستاد؛ همان دانشجویانی که پس از بازگشت به وطن، تا سالها به ایران خدمت کردند، یکی با تأسیس چاپخانه و دیگری مهندس ساخت و اساتید دارالفنون و… بودند. هر چند خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود!