تصور میکنید همین ظلالسلطان؛ حکمران ظالم قاجار، حکومت مازندران و سپس فارس و اصفهان را چگونه به دست آورد؟! او در خردسالی همراه با فساد و ظلم حاکم مازندران شد و پس از چندسال که برای دیدن شاهبابا به تهران آمد، به قول خودش «روزی اعلیحضرت همایونی فرمود؛ فلانی، حالا خیلیخوب بزرگ شدی، باید تو را حاکم فارس بکنیم!» همین و دیگر هیچ! چون خوب بزرگ شدهاست، باید حاکم فارس بشود…!
ناصرالدینشاه کمتر به ادارهی کشور اهمیت میداد. ثروت عظیمی که از مصادرهی اموال مردم به دست آمدهبود، او را روز به روز مغرورتر میساخت. تنها «قیمت جواهراتی را که ناصرالدینشاه در روزهای سلام با خود داشت، تا صدمیلیون (فرانک) تخمین زدهاند!» ناصرالدینشاه بهجای اینکه فیالمثل؛ خواهان کسب اطلاعاتی از وضع هرات باشد، به یکی از مأمورین خود دستور میدهد تا رسالهای در باب زنان و مردان فاسد تهران و کیفیت برخورد آنان برایش بنویسد، تا بخواند و لذت ببرد! و این کار را والیخان؛ پسرِ سهرابخانِ گُرجی انجام داده و رسالهای را در این باب تألیف کرد که تنها تعداد ۶۶ تَن از اَمرَدان معروف را در بخشی از این رساله معرفی مینماید.
برای مثال چند مورد را در این پست میآوریم تا فساد و ظلم دوران را بهتر درک کنید؛
«یکی احمدخان قرهچی است؛ خوشکَفَل بود و لایق بغل، باریکمیان و تاریکدالان، صورتی زیبا داشت. ۱۰ تومان اُجرت گرفت و مرا از خود راضی نمود.» «الیاس ارمنی است؛ یک جلد کتاب خواجهحافظ خطی به او دادهشد. در خانۀ میرزاکوچک او را به دین اسلام در آوردم.» «اصغر تعزیهخوان است؛ به توسط محمدقلی معروف، با ناز شیرینش، ملاقات واقع شد. ۴ تومان گرفت.» «علی؛ پسر کربلاییغلامعلی، باغبان اکبرآباد است. چون باغبانزاده بود، پنجهزار به او داده و باغ پشت او را بیل زدم، تا بیلزدنِ درست را یاد بگیرد!» «حاجیمحمد؛ پسر حاجیابوطالب است. چون پدر، ادعای دیانت و دینداری مینمود، ناچار پسر او را رضا نموده و مکرراً گ*ئیدم! هرچند خیلی خوشگل بود، لکن تاجرانه … میداد!» «غلامحسین؛ پسر مُلاغلام، متولی امامزادهحسن بود. در گاوچاهِ (چاهِ بزرگ) حمام ملاقات روی داد، اُجرت نگرفت. بر ذمۀ بنده تا قیامت باقی است.» «مصطفیخان؛ پسر امامعلیخان است، مشهور به امامزاده.» «پسر حاجیعبدالرحیم؛ شاهزادهابراهیم او را در قمارخانهای دعوت کرد و هرچه داشت باخت. پس از آن قسمت شد که هر دو، آن امامزاده را زیارت نمودیم!» «صادق؛ نامِ آدمِ میرزا نصرالله است. قمهای خواهش کرد. او را در اکبرآباد بردم. قمه را دادم و او هم تیغِ بنده را غلاف نمود!»
اما در همین دوران؛ عمال وی با فساد و ظلم در ایران پول بیادبی از مردم میگرفتند؛
«پول بیادبی آن بود که روزی یکنفر از کدخدایان یکی از دهات در نزد حاکم نشسته بود که به غفلت بادی از او صادر شد. حاکم حکم کردهبود که ریش سفید کدخدا را بِکَنند. کدخدا ریش خود را به مبلغ ۷۰ یا ۸۰ تومان خریده، پس از آن سال، در سال دیگر این مبلغ را از رعایای دِه گرفته و این مبلغ به اسم پول بیادبی، هر سال از آن دِه گرفتهمیشود؛ یعنی تحمیل بر رعایا میشود. اگر کسی دفترِ تا ۲ سال سابق کرمان را ملاحظه نماید، بسیاری از این امور را خواهد دید. و نیز مخفی نباشد که تمام صدمات و تحمیلات، بر فقرا و کسبه است. اغنیا و علمای اسلام و خوانین و ملاکین، راحت و آسودهاند، و ضرر؛ فقط بر بیچارهها است…!»
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منابع؛
سیاست و اقتصاد عصر صفوی، باستانی پاریزی، انتشارات صفیعلیشاه
تاریخ بیداری ایرانیان، ج۱، کرمانی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران
یک پاسخ
سپاس از اطلاعات جامع و روشنگری شما
خوب است ک تاریخ همه را چون آیینه تمام قد نشان میدهد باشد تا آیندگان نیز بدانند.