شب بیستوهفتم ماه رمضان، شب مرگ «ابن ملجم مرادی» (قاتل امام) میباشد که در این شب به شادی و سرور آن، همهی اهالی کلهپاچه میخوردند و کلهپاچهی نذری میپختند و پخته نپخته، به درِ خانهها میدادند و در حاجترواییهای خود، برای سالهای بعد نذر کله میکردند. این کار به این معنی بود که سر «ابن ملجم» را میخورند!
اعمال دیگری نیز در این شب وجود داشت که از عصر آن، دخترها و بیوهزنها به طرف (توپ مروارید) که توپی مفرغیِ بزرگ بر روی ۲ چرخ و بر بالای سکویی بود و در جای پیکرهی فعلیِ میدان ارگ، مقابل وزارت اطلاعات قرار داشت رو میآوردند و جهت بختگشایی از زیر آن رَد شده، بر لولهی آن سوار میشدند و سُر میخوردند و این کار را مجربترین عملی میدانستند که با آن تا سال دیگر به خانهی شوهر میروند و اشعاری موقع سوارشدن و سُرخوردن میخواندند:
توپ قشنگ مرواری | یه چیز الا اکبری
زیر دلم زق میزنه | دم به ساعت نق میزنه!
دیگر از کارهای این شب؛ یعنی بیستوهفتم، نورهکشیدن (داروی نظافت) و آرایشکردن و تخمه را بودادن و شکستن و رنگ و حنا و سرمهگذاردن و حکاکیِ طلسمهای سفیدبختی و انگشتر قولنج و انگشتر شرف شمس بود که از صبح زود دستبهکارِ اینگونه اعمال شده، تا پاسی از شب به آن میپرداختند. از پیش از آفتاب این روز، جلوخانهای مسجدشاه و کوچهی پشت مسجد سپهسالار و پشت سیداسماعیل، جمعیت زن و مردی بود که برای حکاکیِ اینگونه طلسمها و انگشترها، اطراف بساط حکاکهای آن اجتماع کرده، نسخههایی را که همراه داشتند ارائه میکردند. بعد از اینها اعمال، دیگری بختگشایی در این شب بود که دل گوسفند سیاهی را زیر منبر مسجد دفن بکنند. دیگر اینکه قفل بستهای را در بیرونیِ درِ مسجد به اولین مردی که بعد از نماز، از مسجد خارج شود بدهند، تا باز کند و شخصِ بختبسته هنگام بازنمودنِ او نیت کند.
دیگری عمل مباشرت و مقاربت در این شب در ماه رمضان بود که نباید تعطیل شود و از واجبات میدانستند که به خوشنودیِ بهدرکواصلشدنِ دشمن «علی»؛ یعنی «ابن ملجم»، حتماً انجام شود. اگرچه راه کربلا بسته است، از قم بروند! بیمروت را در خلا اندازند! روز بیستوهفتم، روز پیراهن مراد بود و این پیراهنی بود که باید از پول گدایی میدوختند و عقیده داشتند که با پوشیدن آن پیراهن، هر مراد و مطلبی داشتهباشند، تا سال دیگر برآورده خواهد شد، که تقریباً بیشتر آن را دخترانِ بختبستهی خانهمانده و بیوهزنها دستوپا میکردند.
بنابراین از اول ماه رمضان، دُورِ کوچهمحلهها بهراه افتاده، از هر مرد جوان، چیزی گدایی میکردند و شب بیستوهفتم، پارچهاش را که معمولاً سفید به دلشان مینشست خریده، روز بیستوهفتم از صبح زود، چرخخیاطیها را به مسجدها که پاتوق مخصوص و مناسبترینِ آنها مسجد سپهسالار بود میکشیدند و مشغول میشدند و در همین روز بود که چرخها و جماعاتِ دوزنده و حاجتمندان پیر و جوان، صحن و شبستان مسجد را به صورت کارخانهی دوزندگی درآورده، صدای قِرقِر چرخهای آنها، تا بیرون در مسجد به گوش میرسید!
باید گفت دوختنیهای این روز در ماه رمضان، تنها منحصر به پیراهن مراد نبود، بلکه کیسهی مراد، چادرنماز و چارقد مراد و دیگر دوختنیهای حاجت که در نظر داشتند، در این روز میدوختند و باور داشتند زمانی این کار فایده میرساند که کوکها یا بخیههای آخر آن حتماً میان نماز ظهر و لااقل تا عصر به اتمام رسیده، به مغرب و تاریکیِ شب نکشیدهباشد و بلافاصله پیراهنها را که معمولاً جهت بخت و طالع و شوهر و وصال معشوق و مانند آن بود پوشیده، کیسهها را که جهت برکت جیب و پولدارشدن بود، سکهای در آسترش دوخته، در جیب میگذاشتند و دستمالها که برای عزت و آبرو و زیادتر آنها دستمال شب(!) بود و برای شیرینشدن به زائقهی شوهر دوخته شدهبود، از زیر چادر به خود مالیده، ۲ رکعت نماز حاجت با آن بهجا میآوردند و این رسم هم به پایان میرسید!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منبع؛ طهران قدیم، ج۳، جعفر شهریباف، انتشارات معین
پینوشت؛ جالب اینجاست که مردم در آندوره نمیدانستند که خوارج بهترین دوستان ما در مقطعی از تاریخ بودند. حتی بسیاری از بزرگان ایران؛ همانند «یعقوب لیث صفاری» (رادمان پورماهک) به مذهب خوارج بودند. ایرانیان و خوارج بارها در کنار هم با سپاه خلفای عرب جنگیدند. حکایت آن طولانیست، شاید در یک اپیزود «پادکست رادیو قجرتایم» به این موضوع بپردازیم، شاید…!