مقدمهای بر آشنایی با «نوال سعداوی»
«نوال سعداوی» متولد ۲۲ اکتبر ۱۹۳۱م نویسنده، کنشگر اجتماعی، فمینیست، روانپزشک، و پزشک مصری بود. به گمان برخی، وی بزرگترین نمایندهی زنان رماننویس عرب است که در رمانهایش بیش از همه به زندگیِ خود پرداختهاست. او مدارک افتخاریِ بیشماری از دانشگاههای گوناگون جهان دریافت کرد. در سال ۲۰۲۰م مجلهی تایم او را بهعنوان یکی از ۱۰۰ زن برتر سال معرفی کرد و روی جلد مجله را به وی اختصاص داد، اما او همواره از اینکه در خودِ مصر از او تقدیر نشده، شاکی بود. وی سالهای پایانیِ زندگیِ خود را در قاهره نزد دختر و پسرش گذراند و سرانجام در تاریخ ۲۱ مارس ۲۰۲۱م پس از گذراندن دورهای بیماری درگذشت. او در ایران نیز با کتاب «چهرهی عریان زن عرب» شناخته میشود.
سخنرانی «نوال سعداوی» در سال ۲۰۰۹م
«من قرار است در مورد آزادیِ نوشتن صحبت کنم، اما آیا آزادیِ نوشتن از سایر آزادیها جداست؟ آزادیِ اقتصادی؟ آزادیِ سیاسی؟ آزادیِ جنسی؟ شما اینجا (آمریکا) بازار آزاد دارید؛ آیا بازار آزاد واقعاً آزاد است؟ کلمهی آزادی گاهی میتواند بسیار گمراهکننده باشد، گاهی یک توهم است، احساس میکنید آزادید، اما در حقیقت آزاد نیستید؛ مانند وقتی که از زنان باحجاب میپرسم چرا حجاب دارید؟ میگویند: «ما آزادیم و حجاب را انتخاب میکنیم.» از زنانی که آرایش دارند نیز همین سؤال را میپرسم؛ آرایش هم نوعی دیگر از حجاب است که من اسمش را «حجاب پُستمدرن» میگذارم؛ از این زنان میپرسم چرا آرایش میکنید؟ میگویند: «ما آزادیم.» یا زنانی که در مهمانیها برهنه هستند و نیمی از سینههایشان نمایان است، از آنها میپرسم چرا برهنه هستید؟ میگویند: «ما آزادیم.» آزادی برای لباسپوشیدن یا نپوشیدن، آزادی در حجابداشتن یا نداشتن یا برهنهبودن! این آزادی نیست، توهم است! واقعاً توهم است! من حقیقتاً آزادیِ نوشتن را در هیچ کشوری ندیدهام؛ آزادیِ نوشتن یا آزادیِ بیان.
در ایالات متحدهی آمریکا سانسور نامحسوس داریم، البته در مصر سانسور بیپرده، شدید و آشکاری داریم، اما در اینجا (آمریکا) شاید سانسور خطرناکتر باشد؛ چون نامحسوس و نامرئیست. من معتقدم که ما در یک جهان زندگی میکنیم، نه در سه جهان. من بهشدت با عبارت «جهانسوم» مخالف هستم. از من میپرسند: «آیا اهل جهانسومی؟» این برای من توهین محسوب میشود. من اهل جهانسوم نیستم و این کشور (آمریکا) جهاناول نیست. نباید از چنین زبانی استفاده کنیم؛ این زبانی بهشدت استعماریست، اما ما در نوشتههایمان از این زبان استفاده میکنیم؛ برای مثال عبار «پسااستعماری» که در فضای آکادمیک استفاده میشود. گویی استعمار به پایان رسیدهاست! ما در دوران «استعمار نُو» هستیم. عبارت «خاورمیانه» نیز همینطور است. میگویند من اهل خاورمیانه هستم. من هر روز کلمهی خاورمیانه را میشنوم و این برایم توهینآمیز محسوب میشود؛ چرا؟ ما توسط استعمارگران بریتانیایی، خاورمیانه نامیده شدهایم.
مصر به نسبت لندن «میانه» محسوب میشد و هند به نسبت انگلستان «شرق دور» به حساب میآمد. ما توسط استعمارگرانمان و بر اساس رابطهمان با آنها نامگذاری شدهایم. اکنون من وقتی از مصر به لندن سفر میکنم، میگویم: «دارم به غرب میانه میروم!» (خندهی حضار) وقتی به ایالات متحدهی آمریکا میآیم، میگویم: «به غرب دور میآیم!» (خندهی حضار) شما میخندید، شما به این زبانِ مضحک میخندید، اما ما این زبانِ مضحکِ استعماری را هر روز به کار میبریم. در نوشتههایمان، در فضای آکادمیک، در رسانهها… و هیچکس نمیخندد. برای آزادبودن باید این زبان را تغییر دهیم؛ زیرا اگر نتوانیم زبان را تغییر دهیم، آزاد نخواهیم بود. مشکل نوشتن این است که آزادیِ نوشتن هم میتواند حجابی برای ذهن باشد، و همچنین برعکس، میتواند حجاب ذهن را بردارد و ما را به دانش حقیقی و فهم حقیقی در مورد سازوکارهای جهان برساند. ما این دانش را در مدرسه و دانشگاه دریافت نمیکنیم، دانشی که به ما دادهمیشود، چندپاره است.
من در حالی از دانشکدهی پزشکی فارغالتحصیل شدم که درکی از سیاست نداشتم؛ باید در مورد سیاست، ادیان، جنسیت یاد میگرفتم. ما حتی در مورد جنسیت چیزی نخوانده بودیم؛ این مشکل بزرگی است. ما باید نگاهی نقادانه داشتهباشیم؛ حتی نسبت به مقدسات. ما باید خدا را نقد کنیم، حاکمان را نقد کنیم، همهچیز را باید نقد کنیم. بدون ذهن نقادانه نمیتوان خلاق بود، و بدون ذهن نقادانه و خلاقیت، انقلاب امکانپذیر نیست. نمیتوانیم انقلاب اجتماعی و انقلاب جمعی داشتهباشیم؛ چرا که نویسندگان میتوانند به تغییر و به انقلاب کمک کنند و یا اینکه مانع آن باشند؛ و مشکل اینجاست. نوشتن، عملی بسیار قدرتمند است و میتواند ضد دانش باشد یا همراه دانش؛ بستگی دارد که دیدگاه شما چه باشد. آیا اهل بازار هستید؟ آیا برای بازار مینویسید؟ برای جایزهی نوبل؟ برای منصب و مقام؟ برای ثروتمندشدن؟ برای اینکه در امان باشید و به زندان نیفتید؟ برای اینکه از شکنجه یا زندان میترسید؟ برای چه؟ مسئله این است.
میخواهم بگویم ما نیاز به یک انقلاب داریم؛ یه انقلاب جمعی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، و نویسندهها میتوانند عهدهدار این کار شوند؛ همه میتوانند در آن نقش داشتهباشند و به آن کمک کنند؛ ما باید در این اقدام سهیم شویم، این یک مسئولیت است. بدون مسئولیت، هیچ آزادیای وجود نخواهد داشت. اگر آزادم، پس مسئولیت دارم، اما هیچکس دربارهی مسئولیت با دیگران صحبت نمیکند. در حقیقت، خلاقیت یعنی مسئولبودن نسبت به خود و دیگران؛ یعنی مبارزه برای رهاییِ خود و رهاییِ دیگران. یادم میآید در زندان هر روز زندانبانان به سلولم میآمدند و به دنبال قلم و کاغذ، همهجا را میگشتند؛ رئیسشان به من میگفت: «اگر در سلول تو قلم و کاغذ پیدا کنیم، از اسلحه خطرناکتر است!» میبینید نوشتن و قلم چقدر مهم است؟ چقدر قدرتمند است؟ اگر واقعاً از آن علیه بیعدالتی استفاده شود، علیه دورویی و دروغ، اگر از قلم با مسئولیت و آزادی استفاده شود، آنگاه میتوان جهان را تغییر داد.»
انقلاب چیست و چگونه رخ میدهد؟
بخش پایانی را با سخنان «چالمرز جانسون» به پایان میرسانم که میگوید:
«انقلاب چیست و به چه دلیل یا دلایلی رخ میدهد؟ آیا میتوان انقلابها را تقسیمبندی و از آن مهمتر و جالبتر، آیا میتوان وقوع انقلابها را پیشبینی کرد؟ اینها سؤالاتی هستند که ذهن هر پرسشگر علاقهمندی را درگیر میسازد. برای پاسخ به سؤالاتی از این قبیل، تنها آگاهی از جزئیات یک یا چند انقلاب و مطالعهی تطبیقیِ آنها کافی نیست، بلکه ابداع یک چارچوب نظریِ منسجم و محکم ضرورت کامل دارد و تنها با مراجعه به یک چنین نظریهایست که میتوان انقلاب را بهطور علمی تعریف کرده و زمینههای عینیِ بروز آن را تشخیص داد.»
نظریهپردازان سیاسی از گذشته تا به امروز در باب انقلابها به قلمفرسایی پرداخته و نظریههای متعدد و متفاوتی را عرضه داشتهاند تا بلکه بتوانند چرایی و چگونگیِ وقوع این پدیدهی شگرف را روشن سازند، هر چند موفقیت آنها زیاد نبوده و یافتههایشان هم به دلایلی مانند سطحینگری، مسامحهکاری و البته ایرادهای هستیشناختی، انسانشناختی، روششناختی و تناقضات درونی در نظریهها، مشحون از ایراد و ابهام بودهاست.
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم