قبل از رسیدن به روایت «نیکلاس کوپرنیک» باید چنین آغاز کرد که در واقع اگر پیدایش مسیح و گسترش مسیحیت را در اروپا آغازی نُو در تاریخ سیر اندیشهی بشر فرض کنیم، برای دورانی بیش از ۱۵ قرن آنچه که در مجموع بهنام «علوم الاهی»، «الاهیات»، «حکمت آسمانی» یا «علوم غیبی» نامیده میشد، علم، دانش، خرد و معلومات نوع انسان در اروپا بهشمار میرفت. روحانیان یهودی و مسیحی خود را «نگهبانان حکمت آسمانی» میدانستند و از علوم الاهی که از دیدگاه آنان از آسمان به زمین آمدهبود و نوع انسان در آن دخالتی نداشت، با لقب «شهبانوی علوم» یاد میشد. علم و حکمت در انحصار روحانیان بود و فقط آنان بودند که خود را «طبقهی علما» میدانستند. معیار و ملاکِ علم و دانش واقعی، خِرَد و حکمت نوشتههای کتاب مقدس یهودیان و کتاب آسمانیِ مسیحیان بود و هر آنچه که با این نوشتههای آسمانی هماهنگی نداشت، شایستهی توجه و در خورِ اعتنا نبود..!
دستگاه دین که به نیرومندترین نهاد سیاسی، اجتماعی و بهویژه اقتصادیِ کشورهای اروپا تبدیل شدهبود، هر گونه نوآوریِ علمی، فلسفی و فکری را که با آموزشهای کتاب مقدس سازگار نبود، با خشونتی باورنکردنی میکوبید! در برابر علم و حکمتِ کتاب آسمانی که سرچشمهی غیبی و الاهی داشت؛ عقل و شعور نوع انسان، بهرهبرداری از تجربه و آزمایش و بهکار انداختن منطق و استدلال، بیارزش و بیمعنی جلوه میکرد. حقایق کل جهان هستیِ زمین با جایگاه زندگیِ انسان، سرگذشت نوع انسان از آغاز تاریخ تا ابد در کتاب آسمانی بیان شدهاند؛ پس بشر هم شایستگیِ فضولی و چون و چرایی در کار پروردگار بزرگ را ندارد…
در چنین محیط و دورانی اگر انسانی سرچشمهی علم و حکمت را عالم غیب نداند، به آنچه که در کتابهای آسمانی نوشته شدهاست، شک روا دارد و روحانیان را عالم و دانشمند نشناسد، او را باید پرچمدار پیشرفت اندیشهی بشر و از جمله انسانهای نادر و بزرگ بهشمار آورد. یکی از این پیشاهنگان بزرگ «نیکلاس کوپرنیک» ستارهشناس لهستانی بود. وی با اینکه باورهای دینیِ نیرومندی داشت، با بهرهبرداری از روش علمی، به حرکت زمین در آسمان پی برد و نظریهی «ساکنبودن زمین» را که از جمله اساسیترین اعتقادهای جهان مسیحیت بود، کنار گذاشت. با انتشار نظریه های علمیِ «نیکلاس کوپرنیک» در قرن ۱۶م، تعبیر و تفسیر آنها و برخورد بسیار شدیدی که با دین آسمانی دارند، دوران تازهای در جهانبینیِ انسان و رابطهی علم و دین آغاز گشت.
البته قبل از این کشف، بیش از ۲۵۰۰ سال پیش «فیثاغورس/فیثاغورث»، فیلسوف یونانی گفتهبود که زمین حرکت میکند و در قرن سوم پیش از میلاد، نخستین ستارهشناسی که به حرکت زمین پی بردهبود «آریستارخوس ساموسی» ستارهشناس و ریاضیدان یونانیِ برجسته و حتی بعد از آن دانشمندان ایرانی هم به حقیقت رسیدهبودند، اما به این اظهار نظرها توجه لازم نشدهبود. البته شاید به این علت بود که نظریات خورشید مرکزی قبل از «نیکلاس کوپرنیک»، بدون اینکه به محاسبات ریاضی و هندسی و طراحیِ مدلهای هر سیاره منجر شود، ارائه شدهبود. در نتیجه، پذیرش آن اصلاً معقول و منطقی نبود.
واکنش کلیسا در برابر آراء «نیکلاس کوپرنیک» خشمگینانه بود. نقل است که «مارتین لوتر»، پایهگذار مذهب پروتستان، به محض آگاهشدن از نظریه، با آن به مخالفت برخاسته و گفتهبود: «فقط احمقها نجوم را وارونه میکنند. طبق نص کتاب مقدس، این خورشید بود نه زمین که یوشع فرمان داد تا بایستد!» به باور «مارتین لوتر» و همفکرانش، نظریهی «کوپرنیک» نه فقط مخالف عبارات کتاب مقدس بود، بلکه جایگاه رفیع آدمی را که بهعنوان برترین آفریدگان باید در مرکز جهان هستی قرار داشتهباشد، از او میگرفت. «کوپرنیک» برای انتشار کتاب خود و اعلام کشفهای تازه (با توجه به پاداش هراسناکی که در انتظارش بود) نه عجلهای داشت و نه جسارت آن را… او شاید بهتر از هر کس دیگری به معنا و مفهوم و بهویژه به تفسیرهای کفرآلود نظریههایش پی بردهبود. «کوپرنیک» میدانست که اعلام حرکت زمین در آسمان، چون مخالف نظر «الهام آسمانی» است، برای جاریشدن خونش کافی خواهد بود، اما کفرگویی در اینجا به پایان نمیرسید.
وی در کتابی که نوشته و هنوز انتشارش ندادهبود، خورشید را بسیار بزرگتر از زمین اعلام کردهبود و برخی از سیارهها نیز بزرگتر از زمین اعلام شدهبودند. هر یک از این نظریهها برای چندینبار اعدام کافی بود! نخستین تفسیر این نظریهها، این نکتهی بزرگ و خطرناک است که «کتاب مقدس» اشتباه است و از آن خطرناکتر اینکه پروردگارِ روحانیان، اشتباه فرموده و برخلاف پیام ایشان، زمین کانون جهان هستی و بیحرکت نیست. «کوپرنیک» کتاب کفرآود خود را از ترس به پاپ تقدیم کردهبود، نظریههای خود را به حقیقت، بلکه فرض و تصور دانستهبود و با توجه به اهمیت دایره در دنیای روحانیان، نوشتهبود که زمین و سیارهها در مداری دایرهشکل (شکل هندسیِ محبوب پروردگار) بر گردِ خورشید، گردش میکنند. کتاب «کوپرنیک» در سال مرگ او؛ یعنی ۱۵۴۳م انتشار یافت و روحانیان مسیحی از مجازاتش محروم شدند.
پس از چندی فیلسوف و دانشمند بیباک ایتالیایی بهنام «جوردانو برونو» به پخش نظریههای «کوپرنیک» پرداخت و با سرسختیِ بسیار، اندیشههایش را انتشار داد. روحانیانِ ضدِ علم او را به زندان انداختند، اما او بیش از هفت سال شجاعانه ایستادگی کرد. چون هرگز حاضر نشد از نظریههای علمی دست بردارد، پس از محاکمهای طولانی، او را در نخستین سال قرن ۱۷م زنده در آتش افکندند و همراه با کتابهایش سوزانیدند. در تمامیِ لحظاتی که «جوردانو برونو» در آتش روحانیان میسوخت و خاکسترش بر آسمان برمیخاست، سیارهی زمین هم چنان بر گرد خورشید میگردید و بر درستیِ نظر انسانی که در آتش میسوخت، گواهی میداد!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم