«ابوریحان بیرونی» با نام کامل «ابوریحان محمد بن احمد بیرونی» در تاریخ ۱۳ شهریورماه ۳۵۲خ در «بیرون» حومهی شهر کاث (یا کات)، یکی از دو شهر مهم خوارزم در جنوب دریاچهی آرال (واقع در ازبکستان کنونی) به دنیا آمد. نام پدرش «احمد» و از حیث مالی، خانوادهای بسیار ضعیف و فقیر بودند. در مورد ظاهر «ابوریحان» میگویند که مردی گندمگون بود و ریشی انبوه داشت و شاگردانش نیز او را با لقب «استادالرئیس» و «استادالامام» میخواندند. «بیرون» محل تولد «ابوریحان» و حومهی شهر کاث را نویسندگان معاصر و یا مؤلفینِ بعد از وی و همچنین برخی از مردم آنزمان، چنان تصور میکردند که در درهی سند بودهاست؛ اگرچه در این زمینه شواهد و مدارک اساسی و قانعکنندهای وجود ندارد، ولی در هر صورت شهر کاث حتی پیش از «ابوریحان» هم در طول قرنها بهعنوان محلی آباد و مهم شناخته شدهبود. او بعدها به سبب ناآرامیهای خوارزم، زادگاه خود را تَرک کرد و به ری و گیلان گریخت، و پس از حدوداً نُهسال دوباره به خوارزم بازگشت.
در میان دانشمندان دورهی اسلامی، «ابوریحان بیرونی» مقامی ویژه دارد؛ افزون بر وسعت دانشی که در زمینههای مختلف از جمله ریاضیات، نجوم، فیزیک، زمینشناسی، داروشناسی، پزشکی، جغرافیا، ادبیات، تاریخ و گاهشماری، فلسفه، ادیان و جامعهشناسی داشتهاست، اعتبار و دقت آثارش نیز همواره مورد توجه پژوهشگران بوده و با توجه به آموزههای بسیار علمی و آشنایی با زبانهای متعدد، توانست در علوم یونانی، ایرانی و هندی به بحث و تحقیق بپردازد. «ابوریحان» به زبانهای عربی، فارسی، سانسکریت، سُغدی، سُریانی، عبری و تُرکی تسلط داشت و نوشتههایی به همهی این زبانها دارد. خود در نوشتهی معروفش بهنام «آثار الباقیه عن القرون الخالیه» (اثرهای مانده از سدههای گذشته) دربارهی ساکنان خوارزم مینویسد: «آنان بخشی از ایرانیان و شاخهای از آن درخت تناورند.»
همچنین وی در مقدمهی کتاب «الصیدنه فی الطب» (داروشناسی در پزشکی) که به عربی نگاشتهاست، زبان فارسی را برای داستانهای خسروان و افسانهسرایی مناسب میداند و برای بیان مطالب علمی، زبان عربی را برتر میشمرد؛ این اندیشهایست که ایرانیان دانشمند در آن روزگار داشتند و کموبیش به علت توجه و علاقه به حفظ زبان فارسی، در صدد برآمدهبودند که کتب علمی را به فارسی بنویسند و رفتهرفته برای اصطلاحات علمی، معادلهای فارسی پیدا کنند. اگرچه ترکیبات و واژههای فارسی در کتب علمی به کار میرفت، اما دانشمندان ایرانی میکوشیدند تا زبان فارسی را برای بیان مطالب علمی آماده سازند و نقصی را که به نظر میآمد در این زبان وجود دارد، رفع کنند.
«ابوریحان بیرونی» ۲۵ سال اول عمر خویش را (تقریباً تا سال ۹۹۸م) در سرزمین موطن اصلیِ خود بهسر برد؛ جاییکه او تحصیلات علمیِ خود را زیر نظر اساتیدی چون «ابونصر منصور بن على عراقی» و «عبدالصمد حکیم» فرا گرفت و با بزرگان معاصر خود مانند «ابنسینا»، «ابوسهل مسیحی» و «ابن خمار» نیز حشر و نشر داشت. در واقع «ابوریحان» تحصیلاتش را در خوارزم شروع کرد و سپس دست به سفرهایی به خراسان، ری، طبرستان و گرگان و… زد. در ری با «قابوس بن وُشْمْگیر» (ملقب به «شمسالمعالی»؛ چهارمین پادشاه زیاریان) ملاقات کرد، در طبرستان به خدمت باوندیان درآمد و حتی کتابی بهنام «مقالید علمالهیئه» را بهنام «مرزبان بن رستم بن شروین طبری» نوشت.
سپس «ابوریحان» بار دیگر از طبرستان به گرگان آمد و به نقلی، کتاب «آثار الباقیه» را برای «قابوس بن وُشْمْگیر» که به آن شهر مسافرت کردهبود، نگارش کرد. سپس به خوارزم برگشت و در خدمت مأمونیان به کار علمی پرداخت. در این زمان پادشاه مأمونیان «ابوعلی مأمون بن محمد» بود. سپس «ابوریحان» علاوه بر فعالیتهای علمی، به کمک «ابوالحسن سهلی» (وزیر هنردوست وقت) به دربار فرهنگپرور مأمونیان راه یافت و به «ابوالعباس مأمون» (سومین فرمانروای خوارزم از آلمأمون و بازپسین خلیفهی خاندان مأمونیان) نزدیک شد و مدت هفتسال؛ یعنی تا زمان لشکرکشیِ «سلطان محمود غزنوی» به آن سامان، در آنجا ماند که مشاور پادشاه بود و در کارهای بزرگ کشوری نیز سِمَتهایی گرفت.
«ابوریحان بیرونی» آن هفتسال در دربار حاکم خوارزم «ابوالعباس مأمون» بود، تا اینکه «سلطان محمود غزنوی» به خوارزم لشکر کشید و «بیرونی» را با خود به غزنه (واقع در نیمهی شرقیِ افغانستان کنونی) برد؛ هر چند رابطهی «بیرونی» و «سلطان محمود» خوب نبود، اما «سلطان محمود» در لشکرکشیهایش به هند، «بیرونی» را نیز همراه خود میبرد. در این اثنا، «بیرونی» فرصت یافت تا مطالب بسیاری دربارهی علم، فرهنگ، آداب و رسوم و زبانهای هندی بیاموزد. پس از مرگ «سلطان محمود» نیز «بیرونی» همچنان در غزنه ماند و در همانجا هم درگذشت، اما دربارهی عزیمت وی به غزنین دو نظر وجود دارد؛ نظر اول این است که «ابوریحان» بر اثر اغتشاشها جلای وطن کرد و به خدمت «سلطان محمود» رفت؛ زیرا «محمود غزنوی» قصد حمله به خوارزم داشت.
نظر دیگر این است که «ابوریحان» تا هنگام فتح خوارزم توسط «سلطان محمود» در خوارزم بود و در آنجا توسط «محمود غزنوی» اسیر شد. «یاقوت حَمَوی» (جغرافیدان و تاریخنویس عربزبانِ یونانیتبار) نقل کردهاست که یکی از علل عزیمت «ابوریحان» به غزنه آن بود که «سلطان محمود» بر خوارزم چیره شد، و «ابوریحان» و استادش «عبدالصمد حکیم» را به اسارت درآورد و «عبدالصمد» را به اتهام کفر و الحاد به قتل رساند و میخواست همین عمل را نیز با «ابوریحان» انجام دهد، اما وقتی فهمید که او بزرگترین منجم آن عصر است، از این کار منصرف شد. به هر حال «ابوریحان» در دربار چند پادشاه غزنوی از جمله «سلطان محمود غزنوی»، «سلطان محمد غزنوی» و «سلطان مسعود غزنوی» و «سلطان ابوالفتح مودود بن مسعود» خدمت کرد.
«ابوریحان بیرونی» در اینمدت به گرگان سفری کرد و همانطور که قبلتر نوشتیم، چندسالی هم در دربار پادشاه دانشپرور زیاری «قابوس بن وُشْمْگیر» بهسر برد و کتاب «آثار الباقیه» را بهنام آن شهریار دانشپرور نوشت؛ در این کتاب دربارهی جشنهای ملتهای خاور نزدیک مانند ایرانیان، سُغدیان، خوارزمیان، پارسیان و نیز یونانیان و یهود و مسلمانان گفتوگو میکند. «قابوس» چنان شیفتهی هوش سرشار و دانشوبینش «ابوریحان» شدهبود که میخواست رشتهی کارهای کشورداری را به دست وی بسپارد، ولی او به پذیرش چنین کاری تَن نداد و سرانجام دوباره به زادگاه خویش بازگشت؛ در همین زمان شورش مردم خوارزم و کشتهشدن «ابوالعباس مأمون» و لشکرکشیِ «سلطان محمود غزنوی» به خوارزم (به بهانهی خونخواهی) و گشودن آن سرزمین را به چشم خود دید و بیرون از آن رخدادها، کتابی بهنام «تاریخ خوارزم» را به فارسی نوشت؛ چند اصل این کتاب از دست رفته، ولی خوشبختانه چند قسمت از آن را «ابوالفضل بیهقی» در پایان «تاریخ مسعودی» (یا تاریخ بِیهَقی) آوردهاست.
«ابوریحان بیرونی» دربارهی گذشتهی خوارزم در «آثار الباقیه» مینویسد: «سردار عرب «قتیبه بن مسلم» هر کس را که با خط خوارزمی آشنا بود و روایتهای تاریخ خوارزم را میدانست و آنچه را در میان ایشان رواج داشت، بهکلی از بین برد. به این ترتیب خبرهای مربوط به خوارزم چنان نابود شد که به سرچشمههای خبرهای آنجا، حتی آنبخش که به زمان اسلامی برمیگردد نیز به هیچوجه دسترسی نیست.» و باز در جای دیگر میگوید: «وقتی «قتیبه» کتابهای اهالیِ خوارزم را نابود کرد، هیربدان را کُشت، کتابهایشان را سوزاند و کسانی را بهجای گذاشت که اندکسوادی هم نداشتند و به ناچار تاریخ سرزمین خود را به حافظه سپردند. و چون روزگار درازی گذشت، تنها آنچه بر آنها اتفاقنظر داشتند باقی ماند.»
«ابوریحان بیرونی» بیش از ۱۲۰ رساله و کتاب نوشت، اما فقط ۲۶ اثر از او باقی مانده که از این میان، ۲۴ اثر تا سال ۲۰۱۹م چاپ شدهاست. البته بنابر گفتهی خودش، مجموع آثار وی تا سال ۴۲۷ه.ق، ۱۱۳ عنوان بوده که تا پایان عمرش به بیش از ۱۶۰ عنوان رسیدهاست؛ هر چند بخش عمدهای از آثار وی، بهخصوص آثار ادبیاش به دست ما نرسیده، اما فهرستی که خود از آثارش در زمان حیات ارائه کرده، مهارتش را در ترجمهی آثار ادبی و شعرسرایی به زبان عربی اثبات میکند. همچنین دو رسالهی باقیمانده با عنوانهای «فی اخراج ما فی قوه الاسطرلاب الی الفعل» و «مقاله فی التطریق الى استعمال فنون الاسطرلابات» برای نخستینبار در سال ۲۰۱۹م منتشر شدند؛ چنانکه از عناوین مذکور برمیآید، موضوع هر دو رساله کاربرد اسطرلاب است. از میان آثار باقیمانده از «بیرونی» چند رسالهی دیگر نیز به اسطرلاب اختصاص دارند که وی در آنها به ساختار اسطرلاب پرداختهاست. اسطرلاب یک ابزار نجومیِ کهنِ قابل حمل است که تصویری دوبُعدی از کرهی آسمان به دست میدهد و با آن میتوان موقعیت اجرام آسمانی را تقریباً بدون انجام محاسبات پیچیده مشخص کرد.
«ابوریحان بیرونی» به معنای واقعی یک دانشمند جامع بود؛ او در زمینهی تاریخ، جغرافیا، گاهشماریهای ملتهای گوناگون، زمینشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی، ریاضیات و اخترشناسی نیز پژوهشهایی دارد که بسیاری از آنها هنوز هم میتوانند مورد تأیید باشند. او انسانی سنتشکن بود و جز به حقیقتی که با آزمایش و استدلال ثابت شدهباشد، گردن نمیگذاشت. در تاریخ دانش غرب، «راجر بیکن» که ۱۷۲ سال بعد از مرگ «ابوریحان» به دنیا آمده و سپس «رنه دکارت» که ۵۵۰ سال بعد از درگذشت «ابوریحان» پای به عرصهی وجود گذاشتهاند را مبتکر «تجربه» و «عقلانیت» میدانند، در حالی که «بیرونی» سدهها پیش از آنها بر «تجربه» تأکید داشتهاست.
چنانچه «ابوریحان» در کتاب «الجماهر فی الجواهر» (کتابی برای کانیشناسی) مینویسد: «…این سخنان را نقل میکنند، بدون آنکه پژوهشی کردهباشند. کسی برایم سنگ بارانزایی آورد و گمان داشت که آن را با شادی خواهم پذیرفت. بیآنکه به بررسیِ آن بپردازم گفتم: اگر بتوانی با این سنگ باران بیاوری، هرچه بخواهی به تو میدهم. سنگ را در آب فرو برد و آب آن را به آسمان پاشید. چون تجربه تمام شد، باران نیامد و خود شگفتزده شد که چگونه خواص در اینباره همگی همقولاند…» و باز در همان «الجماهر فی الجواهر» در بخش دیگری میگوید: «…در اینجا گمان من بر این است که این مطلب درست است، ولی نتوانستم آن را با تجربه به دست آورم» یا «…با اینکه این مسأله بارها گفته شدهاست، ولی حقیقت مسأله با تجربه تأیید نمیشود.» در کتاب «آثار الباقیه» نیز مینویسد: «…من آنچه را با علم دانستم میآورم، و آنچه را دربارهی آن یقین نکردم و از کسی که مورد اعتمادم باشد، نشنیدم، نیاوردم.»
به اعتقاد «ابوریحان بیرونی» تاریخ دریچهایست برای شناخت هر آنچه که در گذشته روی داده و اگر آثاری مکتوب از گذشتگان نبود، ما چگونه از احوال ملتهای پیشین اطلاع مییافتیم، اما او در مطالعات تاریخیِ خود نسبت به دیگر مورخان مسلمان، نگاه و روشی متفاوت داشته و به «حقیقتجویی» و «حقیقتگویی» نیز توجه ویژهای کرده و بهعنوان تاریخنگاری متعهد، همواره کوشیدهست تا راههای نوینی برای کشف حقیقت اتخاذ کند؛ چرا که نقل روایات تاریخی و گزارشات دروغ (چه سهوی و چه عمدی) مورخ را از دستیابی به حقایق تاریخی بازمیدارد و این آفت بزرگیست؛ بنابراین او وظیفهی مورخ را سنگین میداند و آنان را مسئول دروغ در تاریخ!
اگر نگاهی به کارنامهی تاریخنگاران همعصرش داشتهباشیم، درمییابیم که مورخان در تألیف آثار خود غالباً به دلیل عدم احاطه بر زبانهای مختلف، از منابع محدودی بهره بردهاند و از سوی دیگر، به جهت علل روانی و اجتماعی مانند تعصبات شخصی، خودبزرگبینی، مقلدبودن، جهل، ترس، شرارت، محبت، کینه و یا جلوگیری از آسیبهای احتمالی از سوی پادشاهان، به نگارش تاریخیِ فرمایشی و نقل روایات دروغ و ناصحیح و صرفاً ثبت حوادث و مسائل سیاسی و نظامی اکتفا کردهاند؛ زیرا چنانکه «بیرونی» مینویسد: «در عادت جاریِ مردمان، خبردادن از هر شیءِ ممکنالوجود، بیگمان احتمال صدق و کذب وجود دارد؛ زیرا روحیه و اخلاقیات خبردهندگان با یکدیگر متفاوت است.»
در حالی که او به واسطهی تسلط بر زبانهای مختلف، نهتنها از منابع دستاولی بهره برده که مورخان دیگر قادر به استفاده از آنها نبودهاند، بلکه با بهرهگیری از مشاهدات عینی و تحقیقات میدانی، شنیدهها، تواریخ عمومی و کتب آسمانی و… کوشیدهست تا اطلاعاتی صحیح و علمی ثبت کند، اگرچه کاری دشوار بودهاست. او در مقدمهی کتاب «آثار الباقیه» مینویسد: «دستیافتن به علم صحیح، کاری بس دشوار است؛ زیرا در اخبار و احادیث، اباطیل فراوانی راه یافتهاست؛ لکن این اباطیل همه در حد امتناع نیستند و به آسانی نمیتوان آنها را مردود شمارد؛ زیرا بسیاری از آنها در شرایط و زمانهای دیگر امکان صحت دارند.»
«ابوریحان بیرونی» خود بهعنوان یک مورخ، از طریق مشاهدهی نزدیک رویدادها یا حیات اجتماعی و فرهنگیِ ملل دیگر، به تاریخنگاری پرداخته؛ از اینرو، باید گفت که «مشاهدهگرایی» معیار اصلیِ سنجش و اعتبار روایات تاریخی در تاریخنگاریِ او بهشمار میرود و از جایگاه ویژهای نیز برخوردار است. همانطور که ذکر شد «ابوریحان» زبانهای گوناگونی را میدانست، اما زبان عربی را برای بیان مقاصد علمیِ خویش تواناتر میدید و در عین حال از تألیفات گوناگون دانشمندان پیشین به زبانهایی که میدانست نیز بهره میبرد. «بیرونی» بدون تعصب مذهبی، عقیدتی، زبانی، نژادی یا علمی، تنها با اتکا به آنچه که قابل تجربهست، به آزمایش نظریات خود میپردازد و کموکِیف آن را بدون اینکه بر درستیِ مدعای خود اصرار ورزد مینگارد. همچنین مؤلفههای انسانگرایانه در آثار «ابوریحان» که با دورهی مدرن زندگیِ انسان در پیوند است، کانون توجه مخاطب را از «ایدهی جهان به مثابهی آفریده» به «ایدهی جهان به مثابهی سوژهی شناخت» تغییر میدهد. توجه به دانش در این دیدگاه، به معنیِ روشنشدن عظمت آفرینندهی جهان نیست، بلکه تمرکز را بر چگونگیِ پیشرفت امور جهان قرار میدهد و جایگاه انسان را هم که شناسندهی این چگونگیست، بالا میکشد؛ اینچنین است که تفرد، خِرَدگرایی، نفیِ تعصب، واقعنگری و تعادل، مجال ظهور مییابند.
«ابوریحان بیرونی» چونان سردمدار و پیشرو جغرافیای نوین، از رهگذر پژوهشها، آزمون و خطاها و سفرهای بسیار، مجموعهای از آثار را گردآوری کرده که امروز به جرأت میتوان از جایگاهی یگانه و منحصربهفرد برای او نام برد. گویی به استعاره میتوان کنیهی «بیرونی» را تعبیر به مفهومی واقعی و برازندهی سیرهی علمی و عملیِ او دانست که از خود بیرون میرود و به کشف جهان پیرامون، هم در عرصهی عین و هم در عرصهی ذهن میپردازد؛ رسم و شیوهای که برخاسته از ذهنیت حکمی و فلسفی بوده و در سرلوحهی پژوهش علمیِ خود «ز گهواره تا گور»، طلب علم را حتی تا دوردستترین نقاط ضروری میدارد.
از اینرو میتوان ادعا کرد که «ابوریحان» جزء اولین کسانیست که همانند دانش امروزی، جغرافیا را بررسی کرده، و تجربه و بررسی را در این رشته پایه گذارده و اساس علم طبیعی را بر پایهی ریاضی بنا نهادهاست. دانشنامهی علوم چاپ مسکو «ابوریحان بیرونی» را دانشمند قرون و اعصار خوانده و نام وی در بسیاری از کشورها بر در دانشگاهها، دانشکدهها و تالار کتابخانهها نهاده شده و لقب «استاد جاوید» به او دادهاند. در جغرافیا، بدون شک «ابوریحان» را باید یکی از بزرگترین دانشمندان جغرافیا در سراسر زمانها بهشمار آورد. خدمت وی به جغرافیا در زمینههای گوناگون قابل مشاهدهست؛ بهطوریکه جنبهی ریاضیِ این دانش را توسعه داد و با صحت قابل توجهی مختصات جغرافیاییِ تعداد بسیاری از مکانها و موقعیتها را اندازه گرفت؛ برای مثال، توصیف وی از هندوستان، اثر جغرافیاییِ بزرگیست که اهمیت زیادی دارد.
همچنین «ابوریحان» پیدایش چشمههای طبیعی و چاههای آرتزین را از روی قوانین ایستابشناسی (هیدرو استاتیک) توضیح داد. همو بود که متوجه شد درهی سند محتملاً بستر دریایی قدیمی بوده که رفتهرفته با رسوبات پُر شدهاست. «ابوریحان» در ارائهی نظرات جغرافیاییِ خود، بیشتر رهرو آراء و دیدگاهها و روشهای دانشمندان یونانی مانند «مارینوس صوری» و «تئون اسکندرانی» و بهطور ویژه «بطلمیوس» و «اراتوستن» بود. وی علاوه بر تأثیرپذیری از دانشمندان یونانی، از دانش جغرافیاییِ هندوان، ایرانیان قدیم و بهطور خاص جغرافینگاران و سیاحان پیش از خود در دورهی اسلامی مانند «ابن خردادبه»، «قدامه بن جعفر»، «یعقوبی»، «ابن فقیه همدانی» و «مسعودی» نیز بهره گرفتهبود.
«ابوریحان بیرونی» با نگاه علمی و فلسفی و دور از احساسات تند و افراطیِ ملیگرایانه، به بشریت و تحقق یک جامعهی جهانیِ مبتنی بر عقل و منطق، باورهای اعتقادیِ راسخ، اخلاقمداری و به دور از هر نوع سلطه، تبعیض و بیعدالتی میاندیشید. از اینرو، شخصیت وی بیشتر وجههی علمی دارد تا سیاسی؛ ولی در بعضی رفتارها و گفتارهای او نشانههایی از درایت و آگاهیِ عمیق وی به مسائل بیرون از قلمرو علم و پژوهش وجود دارد، و اینکه او در مواجهه با ظلم نیز بیتفاوت و سازشکار نبودهاست، هر چند که موقعیت خود را در خطر میدیدهاست؛ برای مثال در زمان ویرانگری و تاختوتازهای «سلطان محمود» در هندوستان میگوید: «کسی که تبهکارانه زمین را به نابودی میکشاند، همانا او بر ضد خداوند است، نه ظل خدا؛ حاشا که نمایندهی او بر روی زمین با چنین رفتاری نسبت به آفریدگانش باشد.»
آنچه سبب شد تا «فراملیگرایی» (یا جهانوطنی) در اندیشههای «ابوریحان» جستوجو شود، نخست باورهای او برای هدایت جهانیان و دیگر حضور فعال وی در عرصهی علم و پژوهش، حتی در خارج از مرزهای ایران و نگاه انساندوستانهاش به همهی بشریت است که زمینهی مقبولیت وی را در میان دانشمندان سایر سرزمینها فراهم آورد؛ زیرا که معمولاً دانشمندان با افق اندیشگانی بسیار گسترده به دنبال کشف حقیقت از هر فرد دیگر، حتی اگر بیگانه یا مخالف باورهای او باشد هستند. ذات دستیافتن به حقیقت برای او مهمتر از ملیت و سرزمین است، و نژاد و همهی آنچه که هویت ملیِ هر قومی را تعیین میکند. در کتاب «تحقیق مالِلْهِند» و «آثار الباقیه» نیز نشانههایی از فراملیگرایی وجود دارد.
«ابوریحان بیرونی» هیچگاه ثروت نیاندوخت و با قناعت و میانهروی روزگار میگذراند. بر اساس گفتهی «یاقوت حموی»، «سلطان مسعود غزنوی» در ازای تألیف کتاب «قانون مسعودی»، یک بار فیل از نقره به او اهدا کرد و او هم نپذیرفت. «ابوریحان» همچنین به خاندان، اجداد و تبار اعتقاد نداشت و ارزش هر کس را به «جوهر وجود» او مربوط میدانست. در مورد پردهی آخر زندگانیِ وی میگویند که در هنگام بیماری و احتضار، دانشمندی بهنام «ابوالحسن بن عیسی ولواجی» (زنده پس از ابوریحان) به دیدار او شتافت. «ابوریحان» بیمار و محتضر از آن استاد دربارهی جدّات فاسده پرسش نمود! استاد پاسخ داد: اکنون زمان پرسش و تحقیق نیست، تو در حال احتضار و سکرات موت بهسر میبری! «ابوریحان» اما به استاد خود گفت: کدامیک از این دو بهتر است؟ اگر بدانم و بمیرم بهتر است، یا ندانم و قالب تهی کنم؟ استاد سؤال او را تا اندازهای پاسخ گفت و از نزدش بازگشت؛ چند قدمی دور نگشتهبود که صدای فغان و فریاد از خانهی او برخاست و جان به جانبخش تسلیم کرد. «ابوریحان بیرونی» در تاریخ ۲۲ آذرماه ۴۲۷خ در غزنه (مرکز شرقیِ افغانستان) درگذشت. یادش گرامی و راهش پُررهرو باد…
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم