«بنیتو موسولینی» روزنامهنگار بود، اما خیلی زود راهی کاملاً متفاوت برای زندگیاش انتخاب کرد و نهایتاً به «اولین دیکتاتور فاشیست اروپا در قرون جدید» تبدیل شد. «موسولینی» به وضوح میگفت: فقط وقتی قوی میشویم که هیچ دوستی نداشتهباشیم. او به فاشیسم باور داشت و معتقد بود که این مکتب فکری و نظام حکومتیِ خودکامه، میتواند راه را برای اجرای تمام ایدهها و اهدافش هموار کند.
فاشیسم به او اجازه میداد تا رؤیاهایش را در جامعهی ایتالیا و البته در اروپا تحققیافته ببیند. «موسولینی» واقعاً رؤیاپرداز بود و حتی رؤیای بازگشت امپراتوریِ روم را نیز در سر میپروراند. نزدیکی و اتحاد او با «آدولف هیتلر» هم برای تحققبخشیدن به همین رؤیاها بود. در اواسط دههی ۱۹۲۰م، ایتالیا از لحاظ اقتصادی و اجتماعی اوضاع بدی را از سر میگذراند. کل کشور در آستانهی جنگ داخلی قرار داشت و مردم تشنهی ایجاد تغییری بودند که اوضاع زندگیشان را کمی بهتر کند. جنگ جهانی اول هم باعث شدهبود که اقتصاد ایتالیا بهکلی دچار مشکل شود و آشوبهای همهگیر اجتماعی نیز کشور را به راه تجزیه بکشاند. مجموع این مشکلات، رؤیاپردازیِ مردم را به شدت تقویت کردهبود. به طوری که سخنگفتن از دوران پُرافتخار گذشته و آرزوی تکرار آن، به وضوح مورد توجه قرار داشت.
به این ترتیب، «بنیتو موسولینی» در زمان مناسب و در مکان مناسبی قرار گرفتهبود؛ زیرا سخنوری و لفاظی و اغراقهایش به مذاق مردم ایتالیا خوش میآمد. در همان زمان، بسیاری از رهبران اروپایی گمان میکردند «موسولینی» احمقی بیش نیست که البته با توجه به خاطرات «کلاریتا پتاچی» (منشی و پزشک وفادار «موسولینی») هم همین نظرات را راجع به آنها داشت. «موسولینی» راجع به انگلیسیها اینگونه میگفت: «یک مُشت خوک که فقط با هوسشان فکر میکنند.» همواره تأکید میکرد که «انگلیسیها همیشه از افرادی که از اقشار پاییندست به مراتب بالا رسیدهباشند، متنفر هستند.»
از نظر او؛ اسپانیاییها هم افراد بیمصرف، تنبل و بیخاصیتی بودند که خونشان با خون اعراب مخلوط شدهبود. رهبر آنها، «فرانسیسکو فرانکو» نیز یک احمق بود که در جنگهای داخلیِ کشورش باید به سادگی پیروز میشد، اما نبردها را به راحتی واگذار میکرد! فرانسویها بدترین مردم اروپا هستند. آنها افراد فاسد و منحطی بودند که با آبله گیج و با روزنامههای آزاد، مسموم شدهبودند. فرانسویها کاملاً از دسترفته و مردمی تهوعآور هستند. فرانسویها پسران ناخواندهی «ناپلئون بُناپارت» بودند. او خود را یک فرزند بهحقِ «ناپلئون بُناپارت» میدانست.
در سال ۱۹۲۵م، او به عنوان نخستوزیر ایتالیا معرفی شد، تا جلوی جنگ داخلی گرفتهشود. با وجود آنکه به وضوح از بیدینیاش سخن به میان میآورد، اما از همکاری با «پاپ» ابایی نداشت و داشتن حمایت «پاپ» را در ازای عقد قراردادهای مالی، مهم و مؤثر میدانست. او قدرت کلیسا را به خوبی دریافتهبود. در ماه اکتبر سال ۱۹۲۶م، «بنیتو موسولینی» تمام ملاحظات پیشینش را کنار گذاشت و به وضوح حکومتش در ایتالیا را به عنوان یک «رژیم فاشیستی» معرفی کرد. از آن پس، مقابلهی جدیِ رژیم فاشیستی با احزاب سیاسی، رسانههای آزاد و جامعهی باز آغاز شد و پلیس مخفیِ ایتالیا نیز مأمور ترور مخالفان سیاسی شد و سیاست سرکوب به وضوح در دستور کار قرار گرفت. بسیاری از تاریخنگاران معتقدند که دوران حکومت «آدولف هیتلر» در آلمان، مخوفترین شکل دیکتاتوری بودهاست، اما در واقع «موسولینی» خیلی پیش از قدرتگرفتن «هیتلر» در آلمان، دیکتاتوریِ فاشیستیِ بیسابقهای را تأسیس و اداره میکرد.
«آدولف هیتلر» به سیاستهای «بنیتو موسولینی» علاقه داشت و در برخی موارد، سیاستهای او را الگوی خود قرار داد که از جمله آنها، میتوان به الگوبرداری از پلیس مخفیِ ایتالیا اشاره کرد که به تدریج زمینه را برای فعالیت مخوف «گشتاپو» فراهم کرد. این ۲ دیکتاتور اروپایی، عقاید مشترک زیادی داشتند و در سال ۱۹۳۶م نیز اتحاد مستحکمی را شکل دادند. در سال ۱۹۴۰م، «موسولینی» پابهپای «هیتلر» به فتح اروپا روی آورد. چنین جنگی، حامیان زیادی در ایتالیا نداشت، اما کسی هم شجاعت اعتراض به آن را در خود نمیدید. البته ماشین جنگی ایتالیا در آن زمان قابل مقایسه با «هیتلر» نبود و با وجود پیروزیهایی که در اتیوپی حاصل شدهبود، همگان میدانستند که قدرت نظامیِ ایتالیا اصلاً به اندازهی آلمان نیست. ناتوانیِ «موسولینی» در شکستدادن یونان هم شاهدی بر این مدعا بود.
در همین حال، مردم ایتالیا دیگر از جنگهای پیاپی در اروپا و حکومت فاشیستی در ایتالیا خسته و دلزده شدهبودند. حملهی متفقین به سیسیل شاید اولین ضربهی کاری برای سرنگونکردن حکومت فاشیستیِ «موسولینی» بود. همین فرصتی شد برای پادشاهِ بیقدرتشدهی ایتالیا، تا انتقامش را از «موسولینی» بگیرد. «شاه ویکتور امانوئل سوم» در سال ۱۹۴۳م دستور بازداشت و حبس «موسولینی» را صادر کرد و دیکتاتور فاشیست گرفتار شد، اما «هیتلر» نمیتوانست شاهد شکست «موسولینی» و سقوط او از قدرت باشد. به همین جهت، عملیات حیرتانگیز هواییِ «لانهی عقاب» از سوی آلمان برای نجات «موسولینی» انجام گرفت، اما وقتی «هیتلر» سعی کرد تا «موسولینی» را بار دیگر به رأس قدرت در ایتالیا بازگرداند، دیکتاتور فاشیست را بیانگیزه و بیعلاقه به قدرت یافت.
آلمان در آن زمان کنترل شمال ایتالیا را به دست گرفتهبود و «موسولینی» با حمایت آلمان و مثل یک عروسک خیمهشببازی به قدرت بازگشت، اما او دیگر قدرتی نداشت و عملاً ایتالیا به یک کشور اشغالشده تبدیل گردید. «هیتلر» تا آنجا که میتوانست از متحد سابق خودش استفاده کرد و مردم ایتالیا نیز بدترین تجربهها را در آن زمان از سر گذراندند. در ۲۸ آوریل سال ۱۹۴۵م، در حالی که به اتفاق معشوقهاش در حال فرار از ایتالیا بودند، در مزرعهای توسط پارتیزانهای ایتالیایی دستگیر شده و در همانجا به همراه سایر همراهانشان که از مقامات حکومت فاشیستی بودند، پس از محاکمهی صحرایی به اعدام محکوم میشود.
هنگام اعدام، شخصی با چاقو به او ضربه زد و «موسولینی» نیمهجان از شکنجه به زمین افتاد. مردم به او حمله کردند و با لگد روی جنازهی او رفتند که جمجمهاش متلاشی شد، اما با تیراندازیِ هواییِ نیروهای نظامی، جنازه را رها کردند. جسد «موسولینی» و معشوقهاش در پیازا لورتو در میلان، برای نمایش عموم، وارونه بر قنارهی قصابی، از سقف یک ایستگاه پمپ بنزین آویخته شد و مردم شهر آن را سنگباران کردند. به این ترتیب، «موسولینی» که خودش گفتهبود فقط با ریختن خون میتوان چرخهای تاریخ را به حرکت درآورد، برگی از تاریخ شد! پایان…؟!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
پیشنهاد؛ در همین رابطه و با توجه به این پست، «ویژگیهای خاص فاشیسم» را هم میتوانید بخوانید.
فیلمی کمتر دیده شده از پایان دیکتاتور فاشیست ایتالیا «بنیتو موسولینی»