مقدمهای بر چگونگیِ آغاز جنگ جهانی دوم
در تاریخ ۳۱ آگوست ۱۹۳۹م، تعدادی از نیروهای آلمانی با لباسهای نظامیان لهستانی، وارد ایستگاه رادیوییِ گلایویتس شدند که در منطقهی مرزیِ آلمان و لهستان بود؛ اکنون زمان حمله، صحنهسازی و بهانهتراشی است! واقعیت این است که «آلفرد ناویوکس» فرماندهی آلمانیِ «عملیات گلایویتس»، بعدها در دادگاه نورنبرگ به این صحنهسازی اعتراف کرد و جزئیات آن را افشا نمود. یکروز بعد از عملیات مذکور در تاریخ یکم سپتامبر ۱۹۳۹م، در ساعات بامداد بود که با شلیک پیاپی نیروهای لهستان، آلمان به لهستان حمله کرد و جنگ جهانی دوم رسماً آغاز شد، اما موضوع اصلی، سخنرانیِ «آدولف هیتلر» پس از حمله به لهستان و دربارهی آن بود که در این سخنرانی که یک سند مهم تاریخی نیز محسوب میشود، بهطور مختصر به علل اصلیِ تهاجم ارتش آلمان به لهستان اشاره میکند و «پیمان ورسای» را نیز به باد انتقاد میگیرد.
سخنرانی «آدولف هیتلر» دربارهی حمله به لهستان
«من از چهار ماه پیش تاکنون تنها با سکوت و آرامش وضعیت را نظاره نمودم. با این حال مکرراً هشدارهایی دادم و اخیراً این هشدارها را تشدید نمودم. من سههفته پیش به سفیر لهستان اطلاع دادهام که اگر لهستان باز هم به ارسال یادداشت و اولتیماتوم به دانتسیگ بپردازد و چنانچه اقدامات تبعیضآمیز دیگری را علیه آلمانیهای آن ناحیه اجرا نماید و همچنین اگر کوشش نماید تا با تحمیل سیاستهای گمرکیِ خود، دانتسیگ را از لحاظ اقتصادی نابود کند، در آنصورت نباید از آلمان انتظار داشت که بایستد و هیچکاری نکند. من شک ندارم که در این زمینه، این یک اشتباه بزرگ خواهد بود که لهستانیها کوششهایی انجام دادند تا با اتهامات متقابل بر ضد آلمانیتبارها، رفتار ظالمانهی خود را با این بهانه که یک پاسخ به اقدامات تحریکآمیزِ اقلیت آلمانی میباشد، توجیه نمایند. من نمیدانم مگر این زن و بچهها چه اقدامات تحریکآمیزی انجام دادهاند که آنها را اینقدر مورد بدرفتاری و حتی آدمدزدی قرار میدهند.
من نمیدانم مگر آنها چه اقدامات تحریکآمیزی انجام دادهاند که لهستانیها، آنها را به شیوهای سادیستی مورد آزار و اذیت قرار میدهند و در نهایت به زندگیِ آنان خاتمه میدهند. با این حال من یکچیز را میدانم؛ یک کشور بزرگ و آبرومند، بیش از این نمیتواند با آرامش، چنین وضعیتی را تحمل کند. با این وجود، من آخرین کوشش خود را انجام دادم و اگرچه قلباً اعتقاد داشتم که دولت لهستان که تحت تأثیر احساسات دار و دستهی سربازان قرار گرفته، خواهان یک تفاهم حقیقی نیست. با این حال من پیشنهاد میانجیگریِ دولت بریتانیا را پذیرفتم. بریتانیا پیشنهاد نمود که اگرچه خود مایل نیست وارد مذاکره شود، اما یک خط ارتباطیِ مستقیم میان آلمان و لهستان را برقرار کند، تا بتوان مذاکرات را از سر گرفت. من نیز خود را مجبور میبینم تا اظهار نمایم که این پیشنهاد را پذیرفتم و برای دُور جدید این مذاکرات، پیشنهاداتی ارائه دادم که از آن آگاه میباشید. سپس من و دولتم دو روز تمام را انتظار کشیدیم که ببینیم آیا دولت لهستان یک نمایندهی تامالاختیار میفرستد یا خیر؟! تا شب پیش هیچ نمایندهای از طرف دولت لهستان اعزام نشد و این دولت به سفیر خود اطلاع داد که آیا در چه وضعیتی میتواند پیشنهادات انگلیس را مورد ملاحظه قرار دهد؟! و بعداً تصمیم خود را به اطلاع انگلیسی میرساند.
آقایان نمایندگان! اگر کسی آنقدر گستاخ است که انتظار دارد رایش آلمان و رئیس دولت آن، چنین وضعیتی را تحمل کرده و بپذیرد، و رایش آلمان و رئیس دولت آن، چنین وضعیتی را تحمل کند، در آنصورت ملت آلمان سزاوار آن است که کاملاً از صحنهی سیاست کنار برود. این قضاوت نادرستی خواهد بود که علاقهی من به صلح و صبر و بردباریِ من، به اشتباه ضعف و یا حتی ترس قلمداد شود. شب پیش به دولت بریتانیا اطلاع دادم که در چنین شرایطی من دیگر علاقهای از طرف دولت لهستان برای انجام مذاکرات جدی با ما مشاهده نمیکنم؛ زیرا که پاسخ لهستان به پیشنهادات چنین بود: نخست بسیج عمومی در لهستان و دوم تشدید بیرحمیهای رویدادهای مشابهی که طیِ شب پیش رخ دادند. ۲۱ حادثهی مرزی تنها در یکشب ثبت شده و شب گذشته نیز ۱۴ تجاوز مرزی که سهتا از آنها جدی بودهاند، ثبت گردیدهاست. بنابراین من تصمیم گرفتهام با لهستان به همان زبانی سخن بگویم که این کشور طیِ ماههای گذشته با ما سخن گفتهاست.»
حمله به لهستان و جنگی برقآسا
لهستان نه کشوری کوچک بود و نه کمجمعیت؛ این کشور در سال ۱۹۳۹م، تقریباً ۳۵ میلیون نفر جمعیت داشت. ارتش این کشور مرکب از ۳۰ لشکر با استاندارد مناسب و ۵۰ لشکر داوطلب بود، اما چرا در برابر ۱۴ هزار کشتهی آلمانی، ۳۰۰ هزار نفر تلفات داد؟ «بلیتسکریگ» (واژهای آلمانی به معنای جنگ برقآسا)، اولینبار در نبرد لهستان به اجرا درآمد. این شیوهی مبارزه که بعدها، بارها و بارها توسط ارتشهای آلمان، اسرائیل و آمریکا (علیه عراق) به اجرا درآمد، از یک اصل طلایی در نبردها پیروی میکند و بسیار هم مورد علاقهی «آدولف هیتلر» بود؛ به عبارتی «دستوپای حریف را قبل از آنکه بتواند آن را به کار بیاندازد، از کار بیانداز…!» «نویل چمبرلن» و «ادوارد دالادیه» رهبران انگلیس و فرانسه در حالی که خود را آمادهی مبارزه با آلمان در لهستان میکردند، وحشتزده متوجه شدند که دیگر لهستانی وجود ندارد، اما در مقابل، جنگ دوم جهانی تازه آغاز شدهبود. اگر نبرد لهستان به آن سرعت حیرتانگیز به پایان نمیرسید، انگلستان و فرانسه میتوانستند ارتشی بزرگ را در غرب اروپا سامان دهند که مانع از پیشرویهای بعدیِ آلمان شود، اما اینگونه نشد و لهستان عملاً ظرف دو هفته و رسماً طیِ نزدیک به یکماه، کاملاً خُرد شد.
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم