«احمد کسروی» دست به آهن گداختهای زد! عبور از حصاری که قرنهاست با لشکر جهل و نادانی محافظت میشود، طبیعیست که سخت مشکل، اما غیر ممکن نیست. عبور از جاده ناهموار سنت و قدمگذاردن در جامعهی باز، روشنگری و دستزدن به آهنهای گداختهست! میتوان گفت از سال ۱۳۱۲، قبل از «ترور کسروی»، او دیگر یک مورخ و محقق و دانشمند و زبانشناس نبود، بلکه دغدغهی اصلاح جامعه و به قول خودش، برانداختن پندارها را در سر داشت و در همین راستا، آثاری را در زمینهی نکوهش روحانیت و مبانیِ شیعیگری، صوفیگری و بهاییگری به رشتهی تحریر درآورد. افکار «کسروی» را از میان ۱۷ کتاب و رساله و همچنین مقالههای متعددش در روزنامهی پرچم میتوان شناخت.
او بر این باور بود که رنسانس اسلام سیاسی و کوشش برای برقراریِ قوانین شریعت در ضدیت با ارزشهای مدرن و نهادهای برآمده بر انقلاب مشروطهای که خودِ «کسروی» در جوانی همراه آن بود میباشد. انتقادات «کسروی»، بهویژه در زمینهی گسترش خرافات، خشم واپسگرایان را که پس از شهریورماه ۱۳۲۰ آزادیهای کمنظیری در تبلیغ افکار خود را داشتند، به شدت برمیانگیخت. روحانیون و مراجع تقلید در نجف و قم با خشم بسیار، «کسروی» را زیر تیغ حملهی خود گرفته و نهایتاً با صدور فتوا، فرمان قتل وی را صادر میکنند.
«سیدمجتبی نواب صفوی» (میرلوحی) که طلبهایست در نجف و از مراجع تقلید، دستور لازم را برای کشتن «کسروی» گرفته است و راهیِ تهران میشود تا به وظیفهی شرعیِ خود عمل کند. برای اولینبار در ۸ اردیبهشتماه ۱۳۲۴، «نواب صفوی» به همراه فردی بهنام «محمد خورشیدی» در چهارراه حشمتالدوله بهجان «کسروی» سوءقصد میکنند. ضاربان از چاقو و اسلحهای استفاده کردهبودند که با اعانهی «شیخ محمدحسن طالقانی»، روحانیِ مشهور مسجد سیفالدوله تهران خریداری شدهبود. «کسروی» به شدت زخمی شد و به بیمارستان منتقل شد. ضاربان او برای مدت کوتاهی بازداشت شدند و با وثیقهای که تاجران ثروتمند بازار تأمین کردهبودند، آزاد شدند. «نواب صفوی» پس از آزادی از زندان با صدور اعلامیهای تشکیل «جمعیت فداییان اسلام» را اعلام میکند. همزمان فشار به دولت وقت برای جلوگیری از انتشار آثار «کسروی» نیز افزایش مییابد و «حجتالاسلام سراج انصاری» و «سیدنورالدین شیرازی» به دادگستریِ تهران بر علیه «کسروی» شکایت میکنند.
پیشنهاد؛ در مورد اعدام «نواب صفوی» به همراه ۳ تن از یارانش و کوتاه از عقاید او را میتوانید در این پست بخوانید.
در این سالها، دربار به دنبال حفظ رابطهی حسنه با مراجع مذهبیست. با پشتیبانیِ دربار شکایت پیگیری میشود و «کسروی» برای روز ۲۰ اسفندماه ۱۳۲۴ به دادسرای تهران احضار میشود. «فداییان اسلام» از روز دادگاه وی باخبر شده و تصمیم میگیرند تا در این روز برای بار دوم به جان وی سوءقصد کنند. ۸ نفر برای این عملیات انتخاب میشوند و با همکاریِ مستقیم و غیر مستقیم حاکمان زمان، او را در کاخ دادگستری، در مقابل چشمان فرشتهی عدالت(!) در شعبهی ۷ دادسرای تهران با منشی و یارش «حدادپور» به وضع فجیعی در مقابل میز بازپرسی بهنام بلیغ به قتل رسانیدند و حکم الهی را به مرحلهی اجرا درآوردند. قمهای که با آن بدن «حدادپور» را پاره کردهبودند، به گواهیِ پزشکیِ قانونی، ۴ دنده را از بند جدا کردهبود! پس از سلاخیِ «حدادپور»، به پیکر تیرخوردهی «کسروی» حمله کردند. ۱ ضربه؟! ۲ ضربه؟! ۳ ضربه؟! خیر! بیش از ۳۰ ضربهی کارد برای پارهپارهکردن بدن «کسروی» لازم بود. سپس از کاخ دادگستری بدون هیچ مانعی با فریاد «اللهاکبر» بیرون آمدند، سوار درشکهای شدند و قرآنبهدست بیضهی اسلام را نجات دادند. قاتلان «کسروی»؛ برادران «سیدحسین امامی» و «سیدعلیمحمد امامی» بودند. آنان تنها نبودند و یک درجهدار از ارتش، کمکهای لازم را برای ورودشان به اتاق بازپرس فراهم کرد. تأیید این نکته که دست حاکمان زمان مستقیم و غیر مستقیم در این قتل فجیع دیده میشود ضروریست.
«پاکدامن» در اینباره چنین مینویسد:
پس از قتل «کسروی»، برادران امامی و دیگر اعضای تیم حملهی «فداییان اسلام» دستگیر شدند. ۸ ماه پس از قتل «کسروی»، دادگاه بدوی نظامی برای هر یک از متهمان ۱۰ هزار تومان وثیقه صادر میکند. ۵ نفر از ۷ نفر آزاد میشوند و ۲ برادر امامی در زندان میمانند. در منزل «آیتالله حاج حسین قمی» یکی از افراد حاضر سؤال میکند که اینها به دستور کدام مرجع دست به این عمل زدند؟! «آیتالله قمی» با صدای بلند فرمودند: «عمل آنها مانند نماز از ضروریات بوده و احتیاجی به فتوا نداشته؛ زیرا کسی که به پیغمبر و ائمهی اطهار جسارت و هتاکی کند، قتلش واجب و خونش هدر است!» بر اثر این فشارها، دادگاه تجدید نظر نظامی به ریاست «سرتیپ باستی» حکم برائت متهمان را صادر کرد و برادران امامی با تجلیل و تکریم خاصی آزاد شدند و اولین نبرد افتخارآمیز «فداییان اسلام» با پیروزی و موفقیت بسته شد!
تنها حاکمان زمان نبودند که خفتبار در مقابل فشار روحانیون سر خم کردند، نشریات و احزاب نیز همگی در مقابل این قتل ننگین سکوت کردند!
استاد «سعید نفیسی» میگوید:
من از سرِ درس خود از دانشکدهی ادبیات بیرون میآمدم که در باغ دانشسرای عالی خبر کشتهشدن وی را در دادگستری به من دادند. جهان پیش چشمم تیره شد. واقعهای ناگوارتر از این به یاد ندارم. مردی را در جایی که همه، حتی جانی و آدمکُش باید در آن امان داشتهباشند، در پای میز بازپرس با جوانی که همراه با وی آمدهبود کشتهبودند! زشتتر از این، کاری در جهان ممکن نبود. آن هم چه مردی؟! مردی دانشمند به تمام معنیِ این کلمه! اگر هم خطایی کرده و نادرستی گفتهبود، پاسخ او کشتن نبود. میبایست با او بحث کنند، هر چند که مجابکردن «کسروی» کار دشواری بود. کاری که با او کردند، زشتتر از کاری بود که با سقراط و حلاج و دیگران که در راه عقیدهشان کشتهشدند کردند؛ زیرا که در آن زمان دیگر به قانون و دادگستری آنهمه که امروز مینازند نمینازیدند. اینک آن مرد نیست، اما کارهای او در میان ما هست. او را بزرگ میداریم و اگر گاهی زیادهرَوی و سرکشی و افراط وی ما را متعجب کردهاست، در برابر دانش و بینش و پشتکار و جهدی که در راه علم داشتهاست سر فرود میآوریم.
سپس پیکر «کسروی» و «حدادپور» برای دورماندن از دسترس مرتجعین مذهبی، توسط یاران و دوستانشان در کوههای شمال تهران دفن میشوند.
«ناصر پاکدامن» به نقل از یکی از شاهدان در مورد دفن آنها چنین آوردهاست:
متولیِ گورستان از شستوشو و مراسم کفن و دفن از من پرسید؟! گفتم که هیچکدام را لازم ندارند. بسیار زیرک و به کار خود وارد بود و گفت: «شهید که این چیزها را لازم ندارد. حق با جنابعالیست.» به پاسبانی که همراه ما بود گفت: «سرکار بُدو به جناب سروان و آقای شهردار بگو موافقت شد، جا آماده است، کنار چشمهی آبک. جنازهها را همانطور که گفتم از همان راه بیاورید.» محل دفن و تل بزرگی سیمان ماسه و سنگ آماده شدهبود. هر ۲ جنازه را با همان بدنهای پاره و خونین در امتداد هم در آن گودال قرار دادند، بهطوریکه صورت متلاشیشدهی «کسروی» و «حدادپور» به طرف هم قرار داشت، گویی به چهرهی هم نگاه میکنند. «سروان سیمنو» بالای سر جنازه ها قرار گرفت و با صدایی رسا در اینباره گفتنیها گفت که همه را به تأسف و تفکر واداشت: «تأسف به حال مردمی که با اندیشمندان و راهبران فکریِ وطنشان اینچنین رفتار میکنند و تفکر به آیندهی تاریکی که در انتظار ملتیست که نیکخواهان و دلسوزان جامعه را با چنین رفتار دژخیمانهای از بین برمیدارد.» با سیمان و خردهسنگهایی که از دل کوه بیرون آوردهبوند، گودال را پُر کردیم و روی آن را صاف کردیم، انگار نه انگار که در این مکان کنار چشمهی آبک اتفاقی افتادهاست. یکی از دانشجویان دانشگاه خطاب به خفتگان کنار چشمهی آبک هم گفت: «جانفشانیهای شما بینتیجه نخواهد ماند و نسل آینده، پیروزیِ عقل و منطق را بر جهل و تعصب و چیرگیِ آزاداندیشی و روشنبینی را بر یکسونگری و تاریکاندیشی خواهد دید…» پایان…؟!
«جامعهای که در برابر اقدام تروریستیِ فداییان اسلام سکوت کرد، تاوان آن را بعدتر پرداخت…!»
نقلقولی از «محمد امینی»
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منابع؛
قتل کسروی، دکتر ناصر پاکدامن، چاپ سوم، نشر فروغ، آلمان
مقالهی قتل کسروی قتل فرهنگ بود، ایرج هاشمیزاده
پینوشت؛ زمانی که «کسروی» در تبریز بود و به قول خودش که میگفت «از مُلایان آزار بسیار دیدم»، تصمیم گرفت تا مدتی به قفقاز برود. در واگن قطار یک افسر روس، صندلیِ کنار «کسروی» را اختیار کرد و نشست. ۶ ساعت برای رسیدن تا جلفا شاید برای هر کس زمانی نباشد، ولی «کسروی» هر کس نبود! جالب اینجاست با زبان بیزبانی، با نشاندادن شکلها به افسر روس توانست در این ۶ ساعت بیش از صد کلمهی روسی یاد بگیرد و در ادامهی راه نیز با یک زن و شوهر آمریکایی همسفر میشود که روسی میدانستند. «کسروی» هم انگلیسی بلد بود و از همین راه تا رسیدن به مقصد، توانست به حدی روسی یاد بگیرد که نیاز ابتداییِ خود را برطرف کند.
این را گوشهی ذهن خود نگاه دارید و یک مثال دیگر را بخوانید؛ «کسروی» زمانی که در عدلیه بود، مأمور شد تا به ساری برود. ماجرای سفرش به مازندران و گُمشدن در جنگلها بسیار خواندنیست، اما در ساری خانهی یک مجتهد بهنام «میرزا موسی» را کرایه میکند. مجتهد فوت کرده و همسرش پیرزنی بود که تنها زندگی میکرد. چون میبیند «کسروی» هم تنهاست، گاهی برای او شام و ناهار میفرستاد. «کسروی» از او خواهش میکند که بهجای شام و ناهار، کتابهای شوهرش را بدهد! پیرزن هم قبول میکند. «کسروی» نوشته در میان کتابها، بیشترش را خواندهبودم، اما یک دفتری دیدم که نوشتهی مجتهد بود. از متن عربیِ یک حدیث قدسی ایراد گرفتهبود و چون نخواسته بنویسد که این حدیث جعلیست و سازندهی آن عربی را به درستی نمیدانسته، پاسخی دادهاست. «کسروی» مینویسد: «خشنود گردیدم که نادانستهای را دانستم و گفتم از مستأجری هم سود توان برد!» یادش گرامی و راهش پُررهرو باد…
این ۲ مورد را خواندید؟! حال اندکی تأمل کنید! چقدر زمان نیاز است تا چنین دانشمندی در یک مملکت پیدا شود؟! کدامیک از ما از هر فرصتی برای فهمیدنِ نادانستهای استفاده میکنیم؟! و چگونهست که امروز نام خیابانها بهنام این «قاتلانِ اندیشه»ست…؟!
«سخنان ما بسیار ریشهدار است و هیچگاه با طپانچه از میان نخواهد رفت…!»
نقلقولی از زندهیاد «احمد کسروی»
13 پاسخ
کسی که به اعتقادات میلیونهاانسان وهموطن توهین میکندجایی برای دفاع ندارد.
کدام توهین؟از قاتل دفاع نکن
مسلمانان هم به اعتقادات بهاییان توهین میکنند باید اونها راکشت؟
روحش شاد که عاقبت ملت خرافه پرست را خوب میدید
پس محمد رسول الله هم استغفرالله اگر کشته می شد دفاع نداشت.اوج حماقت در گفته شما مشخص است
۱۴۰۰ سال هست به تو دروغ گفتن. اعتقادات که جز ویرانی و نابودی چیزی همراهش نیست همون بهتر که در مستراح ریخته بشه.
همین الان اعتقادات ۸۰ درصد مردم خلاف اعتقادات ابلهانه امثال شماست آیا این دلیلی بر این هست که شما رو سروته دار بزنن؟؟
حقانیت مذهب شیعه با علمای باطن بین و با اخلاصی که چشم برزخی داشتند و مریض شفا میدادند و صاحب کرامات بودند ثابت شده. علمایی که با ریاضت و شب زنده داری و رعایت احکام خدا و اخلاص در بندگی به این مقامات رسیدند. البته افراد سودجو و دنیا طلب و بندگان شهوات هم به نام دین به مطامع خود رسیدند و باعث بدنامی دین شدند. خداوند که همه زیباییها و پاکیها از او صادر شده قطعا انسانهایی را به عنوان پیامبر و امام معصوم به سوی ما فرستاده تا با پاکی خود که ذره ای از پاکی خداوند است به ما نشان دهد که من وجود دارم و پیامبر ذره ای از پاکی و حسن خلق و زیبایی مرا به شما نشان داده. توهین به فرستاده خدا که معصوم و بی گناه است بزرگترین کفران نعمت است و شرط انصاف و عدالت نیست که ما از زیبایی یک شاخه گل و یا دیگر آفریده های خدا لذت ببریم اما به فرستاده او که پاک و معصوم است و اختیار به انجام گناه داشته و گناهی انجام نداده توهین کنیم.
کسروی هم بیماران راشفا میداده
… عزیزم،
اول:
کسروی به پیغمبر هیچ وقت توهین نکرده.
دوم:
شما چند تا از اون چشم برزخی ها رو دیدید و میشناسید؟
سوم:
این لحن رمانتیک شما اصلا تناسبی با جنایتی که در دادگستر ی و در ترور کسروی شد نداره، از گل و سنبل صحبت می کنید،
اما طرفدار تروریست ها هستید!
منم بیمار شفا میدم، چشم برزخی هم دارم. واقعا در این دوره زمونه هنوز به این مزخرفات اعتقاد داری. شما رو فقط باید بزارن در زمان سختی ها بگن چشمت کور برو از همون اعتقادات جواب بخواه نه از علم و دارو و… یعنی من از این درجه حماقت بعضی ها میخوام دق کنم.
امثال شماها کسروی هارو کشتن و این بخش از تاریخ ایران رو که به حق کثیف ترین و احمق ترین دوره اون هست رو رقم زدن
روحش شاد.که هنوزم از دست این خرافه پرستی کوران با این همه هشدار دانشمند و عارف و عاقل در امان نیستیم
روحش شاد. هرکاری می کرد عقلانی بود . چون سخن حق می گفت. ملا ها خوشش نمیداند. چون نون آنها بریده میشد
چه امیرالمومنین امام علی چه احمد کسروی چه هر اندیشمندی جلوی بی عقلان متعصب مذهبی ایستاد شهیدش کردند چون فقط همین راهو بلدن وذهنشو از استدلال عاجزه ونجس شده.روحش شاد و یادش گرامی