کالابرگ؛ خاطراتی سیاه از عصر کوپن در دهه‌ی شصت! + تصاویر

کوپن (کالابرگ امروزی!) شاید یکی از آزاردهنده‌ترین خاطرات مشترک ایرانیان باشد. اگر با چراغ‌قوه به خاطرات دهه‌ی ۶۰خ برویم و به گوشه‌های تاریک حافظه‌مان نور بیندازیم، تصاویر صف‌ها و جنجال‌های «عصر کوپن» و جیره‌بندی را می‌بینیم. چقدر با آن‌دوران آشنایی دارید؟ خاطرات خود را بنویسید.
کالابرگ
نگاهی به «عصر کوپن» در دهه‌ی ۶۰خ

کوپن (کالابرگ امروزی!) شاید یکی از آزاردهنده‌ترین خاطرات مشترک ایرانیان باشد. اگر با چراغ‌قوه به خاطرات دهه‌ی ۶۰خ برویم و به گوشه‌های تاریک حافظه‌مان نور بیندازیم، تصاویر صف‌ها و جنجال‌های «عصر کوپن» و جیره‌بندی را می‌بینیم – حتماً می‌دانید که کوپن اصلاً به معنای جیره‌بندیِ حجم مشخصی از کالا، به قیمتی مشخص است. پدرم بقالی داشت و من هم از سن خیلی‌کم با او به مغازه می‌رفتم؛ مثلاً برای کار و کمک و در واقع برای سرگرمی. البته بیش‌تر در کوچه در حال بازی بودم و لحظه‌های آخر قبل از بازگشت به خانه خیلی نامحسوس، جوری که انگار من از پشت دخل تکان نخورده‌ام، پس از چندساعت غیبت می‌آمدم داخل مغازه و خودم را چنان عمیق و جدی سرگرم یک کار نشان می‌دادم که دل سنگ برای این سخت‌کوشی و جان‌فشانیِ من آب می‌شد. ولی واقعیت این بود که در اولین فرصت که پدرم حواسش نبود، در کوچه بودم؛ گرم بازی و یارکشی و شوت و درآوردن توپ از جوی آب… و اصلاً نام کاملم «میتیِ آقاسید» بود… برگردیم به بحث چندش‌آور کوپن!

صف کوپن در ایران
مردم در صف بلند نفت کوپنی در دهه‌ی ۶۰خ
اختلاف قیمت جنس کوپنی با آزاد

بخش بزرگی از توزیع کالاهای کوپنی از طریق بقالی‌ها انجام می‌شد. توزیع جنس کوپنی کار بسیار دشواری بود و فروشگاه‌ها و مراکز دولتی و مغازه‌های خصوصی کار توزیع را انجام می‌دادند. به همین دلیل، از دوران کودکی خاطرات زیادی از «کوپن» دارم. نکته‌ی اول این بود که آمدن جنس کوپنی هیچ برنامه‌ی مشخصی نداشت. تعلیق و بی‌اطلاعیِ مطلقی در این‌باره وجود داشت – هم قضیه نابسامانی بود و هم‌این‌که اصلاً چه لزومی داشت به خلق‌الله بگویند چه روزی چه کالایی توزیع می‌شود! هر چه سال‌ها را عقب‌تر می‌رویم، شهروند ایرانی به طرز عجیبی کم‌تر آدم حساب می‌شود! ناگهان کامیون روبه‌روی مغازه می‌ایستاد، کارگر باربر می‌پرید پایین و قند و شکر، روغن و چای یا برنج را گونی‌گونی یا حلب‌حلب خالی می‌کرد. از این‌جا به بعد دردسر و هجوم و ازدحام شروع می‌شد: دو صف زنانه و مردانه ایجاد می‌شد و همه‌چیز توفانی پیش می‌رفت. دقیقاً انگار جنگ بود! در عرض چند دقیقه کل اهل محل همسایه‌ها را خبر می‌کردند که «صغرا خانوم، حاجی احمد بدوید که روغن کوپنی اومد!»

شاید این پست هم برای شما جالب باشد:  به بهانه‌ی سالروز درگذشت آیت‌الله خمینی؛ کوتاه از گران‌ترین مقبره در دنیا!

دو سوی در مغازه دو صف طولانی ایجاد می‌شد؛ از هل‌دادن و جازدن و دعوا سر این‌که شما جلوی منی یا پشت من بگیرید تا دعوا سر این‌که این کوپن پنج‌نفره که روی زمین افتاده مال کیست! و همیشه چند نفر تأکید می‌کردند که وقتی آمدند، آن آقا یا آن خانم اصلاً نبود، حالا آن جلو چه‌کار می‌کنند! هر کس کوپن‌به‌دست پشت ترازو می‌آمد می‌گفت کوپنش چندنفره‌ست. به‌ازای هر نفر وزن مشخصی تحویل داده‌می‌شد. برای مثال، اگر به یک‌نفر نیم‌کیلو روغن تعلق می‌گرفت، پنج‌نفره می‌شد دو کیلو و نیم… و حالا باید روغن جامد نیمه‌مایع را نفر به نفر از حلب‌های ۲۰ کیلویی بکشی و توزیع کنی و هم‌زمان کوپن را بگیری و مبلغی هم دریافت کنی. قیمت جنس کوپنی با آزاد اختلاف زیادی داشت. این کار ممکن بود نصف روز یا حتی دو روز طول بکشد. سخت و طاقت‌فرسا بود و هر چه زمان می‌گذشت، پدرم بداخلاق‌تر می‌شد. کافی بود آن وسط یکی خود را از لای جمعیت داخل مغازه بچپاند و بطریِ خالی را بگذارد روی تراز و بگوید «آقاسید یه‌نوشابه بده» که پدرم همان بطری را به شکل تهدیدآمیزی که معانیِ متعددی داشت، به طرف پس می‌داد و فلان و بهمان. حق هم داشت. دست‌تنها باید با تیشه، حلب‌های روغن را تُندتُند باز می‌کرد، لبه‌ی حلب تیز بود، دست را سریع می‌بُرید. کشیدن روغن سخت بود. گرفتن کوپن و دقت‌کردن به تعداد نفرات کوپن و خُرده‌کاری‌های منزجرکننده‌ی دیگر.

کوپن های قدیمی
نمونه‌هایی از کوپن‌های دهه‌ی ۶۰خ (کالابرگ)
چگونگیِ عورت‌نماییِ کل اقتصاد!

البته توزیع جنس کوپنی سود چندانی هم نداشت و نمی‌دانم پدرم بابت چقدر سود چنین زحمتی به خود می‌داد. جدای از این‌که روزی دو هزار بار باید پاسخ این سؤال را هم می‌داد که «آقاسید روغن اومد؟» «قند اومد؟» «امروز می‌آد؟» «تموم کردید؟» و… شاید بیش‌ترین فایده‌اش این بود که خودش جایی برای گرفتن این کالاها صف نمی‌ایستاد و اگر پدرم به من رفته‌باشد، حتماً همین یک نکته راضی‌اش می‌کرده‌است! ۲۰-۳۰ سال بعد از آن‌روزها، هنگام خواندن آثار «فون میزس» اقتصاددان لیبرال، فهمیدم این کوپن از کجا می‌آید… قضیه‌ی کوپن دقیقاً مانند آن‌قسمت از کارتن پلنگ‌صورتی است که وقتی سوار تِلسی بود، نخ لباس ابریشمیِ مردی را کشید. هر چه کشید، نخ هم آمد و آخر کل لباس آن مادرمُرده را شکافت! قضیه‌ی کوپن هم از یک نخ کوچک شروع می‌شود و به عورت‌نماییِ کل اقتصاد می‌رسد! خلاصه‌ی آن این می‌شود که دولت برای این‌که کالاهای اساسی به قیمت معقول و قابل‌تحمل به دست مردم برسد، قیمت دستوری روی کالاهای اساسی می‌بندد، اما تولید کالا به آن قیمت ناممکن است و بدتر باعث محوشدن کالا از بازار می‌شود. دولت دائم باید دامنه‌ی دخالتش در بازار را بیش‌تر و بیش‌تر کند، اما فایده‌ای ندارد و پس از کلی کش‌و‌قوس مشخص می‌شود به‌رغم دخالت همه‌جانبه‌ی دولت در بازار، آخر سر باز هم کالا گران می‌شود و تنها راه‌حل، دادن سوبسید به تولیدکننده است. حالا این سوبسید (همان یارانه‌ی زهرماری!) باید به‌صورت سرانه به مردم تعلق پیدا کند که این یعنی جیره‌بندی و کارت و کوپن… برگردیم به مغازه‌ی کوچک ما…

شاید این پست هم برای شما جالب باشد:  زنان آلمان؛ پرهای ققنوسی که از خاکستر برخاستند! + فیلم و آلبوم تصاویر
کوپن های قدیمی
نمونه‌هایی از کوپن‌های دهه‌ی ۶۰خ (کالابرگ)
معجون شترگاوپلنگ در اقتصاد ایران!

شب که روغن تمام شده‌بود، پدرم حلب‌ها را جمع می‌کرد، ته‌شان را هم با تیشه درمی‌آورد تا حلب را مثل مقوا تا بزند و کنار بگذارد. من هم کوپن‌ها را دسته می‌کردم و مهر «باطل شد» پشت‌شان می‌زدم. البته ناگفته نماند که برای مثال سیگار «کارت» داشت. چند مدل سیگار کوپنی بود: «ویژه» و «شیراز» و «هما». پیرمردها با سیبیل‌های سفیدی که دود سیگار زردشان کرده‌بود، صف می‌ایستادند، جیره‌ی سیگارشان را می‌گرفتند و کارت‌شان قلم می‌خورد. هر چه بود، روزگار خوشی نبود. نظام اقتصادیِ ایران معجون شترگاوپلنگی بود از مالکیت خصوصیِ فلج‌شده و ایده‌های سوسیالیستیِ ناقص تا مداخلات نابخردانه در بازار و شعارزدگی‌های ایدئولوژیک! معجونی که معده‌ی اقتصادی را پیچ می‌اندازد و هم‌زمان روده‌اش را یُبس می‌کند! نتیجه این شد که در دهه‌ی ۶۰خ باتلاق کوپن و جیره‌بندی پدید آمد. بازگشت به آن‌دوران، منزجرکننده‌ترین رخداد و زنده‌کردن کابوس چهار دهه پیش است. البته سلسله‌ای بی‌پایان از تدابیر سیاسی و اقتصادیِ نادرست، ما را به این‌جا رسانده که درست‌کردن‌شان هم سال‌ها زمان می‌برد، اما درد این است که نه‌تنها بویی از درست‌کردن به مشام نمی‌رسد، که هر روز هر کسی می‌آید و گرهی بر گره می‌زند و هم‌زمان می‌گوید «بحمدالله اوضاع خیلی بهتر شده!» مقصر همه‌ی این گره‌ها شمایید!

کوپن های قدیمی
نمونه‌هایی از کوپن‌های مخصوص دفترچه‌ی بسیج اقتصادی (کالابرگ) در سال‌های پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران

نگارش و گردآوری؛ مهدی تدینی، مترجم و پژوهش‌گر در حوز‌ه‌ی تاریخ و اندیشه‌ی سیاسی/اجتماعی

اگر به «تاریخ» علاقه‌مند هستید؛ پیشنهاد می‌کنیم حتما در اینستاگرام خود به خانواده‌ی بزرگ ۳۴۰,۰۰۰ نفری «قجرتایم» بپیوندید! صفحه‌ی اینستاگرام ما به صورت «روزمره»، بروزرسانی می‌شود؛ پس همین حالا افتخار بدهید و در اینستاگرام خود شناسه‌ی «QajarTime» را جستجو و فالو کنید.

امتیاز دهید!

2 پاسخ

  1. سلام
    آی گفتی یاد صف های مزخرف کوپن افتادم که چه داستانی داشت. تازه یادمه اخبار کوپن رو اعلام میکرد کهمثلا کوپن شماره فلا از فردا برای گرفتن روغن به توزیع کنندگان مراجعه کنند.
    یه شغلی هم وجود داشت به اسم کوپن فروش 🙂 همین دلال یا کارگزار امروزی خودمون بودن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *