«تبریزیان» که در وبسایتاش از او به عنوان «پدر طب اسلامیِ جهان» یاد میشود، در اواسط زمستان ۱۳۹۸، با سوزاندن کتاب «مرجع پزشکی» از «هاریسون»، سرتیتر خبرها شد. «مجید زمانی» که به قول خودش چندهفتهای را به صورت تفننی در درس خارج «شیخ عباس تبریزیان» در فیضیهی قم شرکت کردهاست، در کانال خود مطلبی را در مورد درس نامبرده منتشر کرد که بخشی از آن را بهعلاوهی جهل و خرافات قاجاری در این پست میخوانید.
وی در کانال خود نوشت:
«تبریزیان» در فیضیه درس خارج داشت، با بیش از ۲۰۰ شاگرد، ۵ سال پیش، من هم تفننی چندهفتهای در درسش شرکت کردم. ایشان «ابن سینا» را کافر میدانست، طب «ابن سینا» را یونانی و طب مشرکان تلقی میکرد. (که در این پست نیز به شکل جداگانه به همین وقایع و موارد در مورد «ابن سینا» و تکفیرش پرداختهایم.) چند داروی ترکیبی، برگرفته از روایات ساختهبود و معتقد بود که روایت داریم این داروها، درمان همهی بیماریهاست، و در درمان هر بیماریِ جدید و قدیمی، همین مُرَّکبهای دارویی را توصیه میکرد. معتقد بود که طب اسلامی برای هر بیماری درمان دارد، نه برای هر بیمار، بلکه بیمار برای نتیجهگرفتن باید ایمان داشتهباشد.
داروهای طب جدید را با خاک یکی میدانست و معتقد بود که درمان کوری، مالیدن پیراهن محبوب بر چشم است و بر این ادعا، به آیهای استناد میکرد که «یعقوب» پیراهن «یوسف» را بر چشمانش مالید و میگفت اگر کوری، پیراهن محبوبش را بمالد و بینا نشود، چند حالت دارد: یا محبوب واقعاً محبوب نبوده، یا بیمار اعتقاد نداشته، یا درست نمالیده…! برای بیمارانی که در کُما هستند نسخه دارم، روغن کنجد را در دماغ او بریزید، اگر مؤمن باشد، بعد از یکروز از کُما خارج میشود، اگر کافر باشد میمیرد، ولی اگر منافق باشد، در همان حالت میماند!
میگفت کتابهای من را در دانشگاههای آمریکا تدریس میکنند، قبل از آنکه در کتابفروشیهای قم پیدا شود و قبل از آنکه در ایران کتاب من چاپ شود، یکی از دوستان نسخهای از کتابم را در آمریکا یافته بود! از پیشنهاد رئیس دانشگاه هلند برای ازدواج خبر دادهبود! میگفت که پیشنهادش را رَد کردم. مدعی بود که «ایدز» و «اماس» را چون سرماخوردگی درمان میکند! میگفت مشکل تحریم دارو را بسپارید به طبیبان اسلامی تا حل شود! همان زمان میگفت که من از فروش دارو در قم روزی ۶ میلیون درآمد دارم و این به خاطر وعده و برکت اهل بیت به ما طبیبان اسلامیست…!
در ادامهی همین پست اندکی از تجربهی تاریخیِ ایرانیان را از قلم «جعفر شهریباف» بخوانیم؛ چرا که اسلاف آقای «تبریزیان»، پیشینیان ما را طی سدهها درگیر این خرافات کردهاند. «جعفری شهریباف» در بخشهایی از کتاب «تاریخ اجتماعیِ تهران» از این نوع طب یاد کرده که قطعاً خواندنش خالی از لطف نیست.
به طور مثال در مورد بیماریِ آبله و پیشگیری از آن نوشتهاست:
آبلهرویی امری نبود که ایراد و اشکالی داشتهباشد؛ زیرا دردی بود که خدا داده! میگفتند بد از طرف خدا نیاید، ما چه سگی هستیم که بتوانیم به کار خدا دست ببریم و از هر حراست و پیشگیریِ اصولی و نظافت و بهداشت سر باز زده، خود و فرزندان را عیبدار و منفور کنیم و جامعه را از مشاهدهشان متنفر سازیم. برای جلوگیری از آبله، این دستور بود که از یک جمعه تا جمعهی بعدی، روزی ۹۸۸ مرتبه بر ۹۸۸ عدس «یا حفیظ» گفته، آن را ۷ قسمت کرده، به ۷ جوی آب رو به قبله بدهند. با افراط آنهمه زحمت را بر خود خریده، اما ۱۰ دقیقه سراغ مایهکوبی نمیرفتند! و در مورد آبلهگرفتههایی که از تأثیر دستور مذکور خِیری ندیده، میگفتند که اعتقادشان شکدار است یا بابی هستند…!
برای زنانی که پس از زایمان شیر زیادی داشتهاند نیز چنین گفتهاند:
برای کمکردن شیر هم که امکان داشت زیادبودن از حدش به بدن زنان بیمار صدمه رسانیده و او را رنجور بکند. اگر شیرده سردمزاج بود، بر سینهی زن روغن گُلسرخ با پودر سنگ مردار (بیشتر حجم پودر سنگ مردار یا مرداب را فلزات سنگین؛ از جمله سُرب یا سرب اکساید تشکیل میدهد و همین امروز در عطاریها توصیه میشود که بسیار برای سلامتی خطرناک و عامل ایجاد سرطان است!) بمالند و اگر گرممزاج بود که عدس در سرکه پخته و بخورند و همان را کوبیده و در پستان ببندند، یا لعاب اسفرزه بمالند. دستورات دیگری نیز بود؛ مانند دوشیدن فرد مذکور در آفتاب یا در خاکستر گرم و آتش، یا دوشیدن شیر بر پستان گاو یا گوسفند بُریدهشده و آن را در آفتاب خشکانیدن و از این قبیل کارها…!
در مرگ و میر بچههای اول میگفتند که بچهی اول مال کلاغ است؛ یعنی باید بمیرد! در دیگر بچهها نیز تعدادی رنج و بیماری بود که بچه حتماً باید بگیرد و تا به آنها مبتلا نشود هم بزرگ نمیشود؛ مانند سرخک، آبله، آبلهمرغان، خروسک، مخملک، سیاهسرفه… و امراض دیگری هم مانند کوری و کَری و کچلی و فلج و امثال آن که آنها را هم مقدسین میگفتند خدا خواسته و کچلی که عیبی نداشت، همه کچل بودند و در بقیه هم که نمیشد با تقدیر خدا به جدال برخاست! بیماریهای دیگرشان هم که حکیم و دوا لازم نداشت، خودشان باید جوری در خانه مداوا بکنند؛ مانند تب را که ببرند پیش یک مُلای تَببُر که یک دعانویس بود و به بازوی مریض تَبدار دعا میبست، یا پیش «فلانسید» صاحب نفس چند تَرکه یا چند سیلیاش بزند! (سید چند سیلی به گوش مریض میزد و فریاد میکرد که دیگر حق نداری تَب کنی!)
زخمهایشان را میبردند پیش «حاجی حج اکبری» تا دُورش را برایشان قلم بگیرد! «حج اکبری» به مُلایی گفته میشود که حج رفته و از بخت خوب، روزی که باید قربانی کند، مصادف با روز جمعه شدهاست! قلمگیری آن بود که «حج اکبری» دُور زخم را با قلم خط میکشید و خطاب به زخم «قل هو الله» خوانده و میگفت: اسکن اسکن! (یعنی در همین حد باقی بمان و بزرگتر نشو!) بواسیرشان که از ضعف یا هر عارضهی دیگر بیرون میآمد، با لنگهکفشی که با آن از بیرون یا مستراح آمدهباشند، چندان بر او بکوبند تا جا برود و دیگر امراضشان را رها کنند که خودشان خوب میشوند…!
حال در همین دوره که «جعفر شهریباف» (اواخر قاجاریه و اوایل حکومت پهلوی) یاد کردهاست، کافی بود تا فردی با معلولیت یا ناتوانیِ جسمیِ مادرزادی متولد میشد… که در اینباره نیز مینویسد:
سخن مردم و اولیای این مردم دربارهشان کلاً یک جملهی متحد بر این بود که میگفتند: اینها نطفههایشان در شبِ عزیز بسته شدهاست؛ یعنی در شبهای قتل امامعلی و حسن و حسین و دیگر ائمه، یا در شبهای خسوف و رعد و برق، یا به بلای نفرین اموات مبتلا شدهاند و دَهها از این سخنان میگفتند. ششانگشتی را شوم و بدذات و متقلب و دارای همهی عیوب میدانستند. با دندان آمدهها؛ یعنی نوزادانی که با یک یا چند دندان متولد میشدند نیز بدقدم و سرخورِ پدر و مادر و دشمن سلطان وقت و برانداز او بهشمار میآمدند که باید بدون معطلی از بام خانه به پایین انداخت…!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
کلیپ زیر هم مرتبط با آغاز همین پست میباشد.