اوپنهایمر یا همان «پدر بمب اتمی» که بود و چه کرد؟ فیلم+تصاویر

اولین ساعات بامداد روز ۱۶ ژوئیه ۱۹۴۵ بود و اوپنهایمر در مرکز کنترل، در پناهگاهی بتونی در انتظار لحظه‌ای بود که دنیا را برای همیشه تغییر می‌داد؛ بزرگترین انفجاری که بشر تا آن روز دیده بود. ناخودآگاه سطری از متن«بهاگاواد گیتا» به ذهنش خطور کرد که می‌گفت «اکنون من خود مرگ شده‌ام، ویرانگر دنیاها.»
اوپنهایمر

این روزها با توجه به آخرین ساخته‌ی «کریستوفر نولان»، نام «اوپنهایمر» حتی شاید بیشتر از دوران زندگی‌اش برسر زبان‌ها افتاده است. اما جایگاه او در تاریخ کجاست؟ «جولیوس رابرت اوپنهایمر» در سال ۲۲ آوریل ۱۹۰۴ در شهر «نیویورک» به‌دنیا آمد و والدینش جزو اولین نسل مهاجران یهودی آلمانی بودند که با تجارت پارچه پوشاک پولدار شده بودند. در آپارتمانی بزرگ با سه خدمتکار شخصی و یک راننده زندگی می‌کردند و آثار هنری اروپایی دیوارهای خانه‌شان را پوشانده بود. به‌گفته دوستان کودکی‌اش با وجود زندگی پر ناز و نعمت، بچه لوسی نبود؛ اما علاقه‌ای هم به برآوردن انتظاراتی که جنسیتش از او ایجاد می‌کرد نداشت. آن‌طور که یکی از بستگانش گفته علاقه‌ای به ورزش و «کتک‌کاری‌های همسن و سال‌هایش» نداشت و «غالبا به خاطر این که مثل بقیه نبود،‌ مسخره‌اش می‌کردند.» اما پدر و مادرش به نبوغ او باور داشتند و خود «رابرت» هم با هوش سرشارش دیگران را وادار کرد که به او احترام بگذارند. «جین دیدیشایم»،‌ یکی از دوستان مدرسه‌اش به یاد می‌آورد که «خیلی زود همه می‌فهمیدند که با بقیه متفاوت و از همه سر است

تصویری کمتر دیده‌شده از «اوپنهایمر» به همراه پدرش! حدود ۱۹۰۵ میلادی
تصویری کمتر دیده‌شده از «اوپنهایمر» به همراه پدرش! حدود ۱۹۰۵ میلادی

در ۹ سالگی به‌زبان یونانی و لاتین فلسفه می‌خواند و شیفته علوم مربوط به «مواد معدنی» و «کانی‌شناسی» بود و حتی برای باشگاه کانی‌شناسان «نیویورک» درباره یافته‌هایش نامه می‌نوشت. نامه‌هایش به قدری درست و حسابی بود که باشگاه فکر کرد او یک آدم بزرگسال است و برای سخنرانی دعوتش کرد. شاید همین هوش سرشارش بود که دوره‌ی نوجوانی و جوانی را در انزوا سر کرد؛ کمااینکه وقتی برای تحصیل در رشته شیمی در دانشگاه هاروارد خانه را ترک کرد، شکنندگی روحی و روانی «اوپنهایمر» آشکار شد.

«اوپنهایمر» در کودکی؛ احتمالا حدود هشت سالگی!
«اوپنهایمر» در کودکی؛ احتمالا حدود هشت سالگی!

در نامه‌ای در سال ۱۹۲۳ -که سال ۱۹۸۰ در مجموعه‌ای از نامه‌های «اوپنهایمر» منتشر شد- نوشت: «من روی تعداد بیشماری تز، یادداشت، شعر،‌ داستان و چیزهای به‌دردنخور کار می‌کنم، در سه آزمایشگاه مختلف بوهای عجیب و غریب راه می‌اندازم… به یک سری آدم‌ از همه جا بی‌خبر چای می‌دهم و برایشان حرف‌های عالمانه می‌زنم، آخر هفته‌ها بیرون می‌روم تا ته‌مانده انرژی را با خنده و خستگی تلف کنم، یونانی می‌خوانم، گاف می‌دهم، میز کارم را به دنبال نامه‌ها می‌گردم، و آرزو می‌کنم که مُرده بودم. همین!» نامه‌های بعدی هم نشان می‌دهد که مشکلات او در دوره تحصیلات عالی در «دانشگاه کمبریج» انگلستان هم ادامه داشته است. استادش اصرار داشته که کار عملی آزمایشگاهی انجام دهد در حالی که کار آزمایشگاهی همواره یکی از نقطه ضعف‌های «اوپنهایمر» بوده است.

شاید این پست هم برای شما جالب باشد:  جورجو وازاری؛ نقاش و مبتکر ایده‌ی نگارش تاریخ هنر در جهان! + آثار و تصاویر
«اوپنهایمر» در دوره‌ی نوجوانی...
«اوپنهایمر» در دوره‌ی نوجوانی. حدود ۱۹۲۵ میلادی

سال ۱۹۲۵ در نامه‌ای نوشته بود «اوضاع خوبی ندارم. کار آزمایشگاه واقعا ملال‌آور است. آن قدر در این کار بدم که اصلا نمی‌توانم تصور کنم چیزی یاد بگیرم.» همان سال کله‌شقی «اوپنهایمر» نزدیک بود برای همیشه کار دستش بدهد. سیبی را که عمدا با مواد شیمیایی آزمایشگاهی مسموم کرده بود، روی میز کار استادش گذاشت. استاد سیب را نخورد اما ادامه کار «اوپنهایمر» در کمبریج تنها به شرطی امکان‌پذیر شد که سراغ روان‌پزشک برود. تشخیص روان‌پزشک، روان‌پریشی بود اما بعدا به این نتیجه رسید که درمان فایده‌ای ندارد و او را مرخص کرد. روان‌درمانی که نه، اما بعدها با کمک ادبیات توانست از این وضعیت اندکی خلاص شود و با روحیه‌ای بهتر یا به قول خودش «خیلی مهربان‌تر و بردبارتر» به تحصیل ادامه داد.

«اوپنهایمر» در دوره‌ی نوجوانی...
«اوپنهایمر» [در سمت چپ] با و «ارنست لارنس» در یک سفر تفریحی در نیومکزیکو ۱۹۳۰
اوایل سال ۱۹۲۶ با مدیر موسسه فیزیک نظری «دانشگاه گوتینگن» آلمان دیدار کرد و به‌طور مشخص به حوزه «فیزیک» گرایید؛ تاآنجا که اندکی بعد دکترایش را گرفت. بعد از بازگشت به آمریکا چند ماهی را در «هاروارد» گذراند و بعد از آن برای دنبال کردن تحقیقاتش در فیزیک به «کالیفرنیا» رفت و بعدها گفت که در «دانشگاه برکلی» خودش را تنها کسی یافته که می‌فهمیده ماجرا از چه قرار است. اوایل دهه ۱۹۳۰ میلادی، هم‌زمان با تقویت و تحکیم جایگاه آکادمیک، «اوپنهایمر» علاقه‌اش به علوم انسانی را هم پی می‌گرفت. همین دوره بود که با متون قدیمی هندی آشنا شد و «سانسکریت» آموخت تا بتواند متن اصلی «بهاگاواد گیتا» را بدون نیاز به ترجمه بخواند؛ همان متنی که نقل قول مشهور «اوپنهایمر» از آن آمده است: «اکنون من خود مرگ شده‌ام.»«بهاگاواد گیتا» که داستان جنگ میان دو شاخه یک خانواده اشرافی است، بنیانی فکری و فلسفی برای «اوپنهایمر» ایجاد کرد که به‌وضوح در مواجهه با ابهام‌ها و تناقض‌های اخلاقی در هنگام کار روی «پروژه Y» به‌کارش آمد. داستان بر مفاهیمی مانند سرنوشت و قائل بودن به وظیفه و نه نتیجه، استوار است و تاکید می‌کند که هراس از پیامدها نباید توجیهی برای بی‌عملی باشد.

شاید این پست هم برای شما جالب باشد:  آلبوم تصاویر؛ خالکوبی اعضای یاکوزا و کوتاه از اصل مهم نین-جو!
نگاره‌ای از کتاب «بهاگاواد گیتا»
نگاره‌ای از کتاب «بهاگاواد گیتا»

«اوپنهایمر»
کارکنان آزمایشگاه تشعشع دانشگاه کالیفرنیا [از جمله «اوپنهایمر»، رابرت آر. ویلسون، و برندگان جایزه نوبل ارنست لارنس، ادوین مک میلان و لوئیس آلوار]، ۱۹۳۸میلادی
سال ۱۹۳۹، فیزیکدان‌ها خیلی بیشتر از سیاستمداران نگران تهدید هسته‌ای بودند و اولین بار نامه‌ای از «آلبرت اینشتین» بود که توجه رهبران ارشد دولت آمریکا را به این موضوع جلب کرد. واکنش آنها کند بود اما زنگ خطر در مجامع علمی به صدا درآمده بود و در نهایت رئیس‌جمهور ترغیب شد که اقدامی صورت دهد. «اوپنهایمر» به عنوان یکی از برجسته‌ترین فیزیکدان‌های کشور،‌ در میان دانشمندانی بود که برای مطالعه و ارزیابی جدی‌تر درباره توانایی بالقوه تسلیحات هسته‌ای انتخاب شد. سپتامبر سال ۱۹۴۲ با کمک تحقیقاتی که تیم «اوپنهایمر» در آن نقش مهمی داشت، معلوم شد که ساخت یک بمب هسته‌ای امکان‌پذیر است و برنامه‌های دقیقی برای ساخت آن آغاز شد. «اوپنهایمر» همیشه لاغر و ترکه‌ای بود اما بعد از سه سال مدیریت «پروژه Y» -شاخه علمی پروژه منهتن برای طراحی و ساخت بمب- وزنش به ۵۲ کیلوگرم رسیده بود. با ۱۷۸ سانتی‌متر قد، تنها پوست و استخوانی از او مانده بود. چهار ساعت در روز می‌خوابید و اضطراب و سرفه‌های دود سیگار او را بی‌خواب کرده بود. «اوپنهایمر» در قلب اندیشه «پروژه منهتن» قرار داشت. او بیش از هر فرد دیگری در تحقق بخشیدن به ساخت بمب نقش داشت. «جرمی برنشتاین» که بعد از جنگ با او کار کرده بود، باور داشت که هیچ کس دیگری نمی‌توانست این کار را انجام دهد.

«اوپنهایمر» و «لسلی گرووز» رئیس نظامی پروژه «منهتن» سال ۱۹۴۲ میلادی
«اوپنهایمر» و «لسلی گرووز» رئیس نظامی پروژه «منهتن» سال ۱۹۴۲ میلادی
کره هسته‌ای با نام «گجت»
این کره هسته‌ای که با نام «گجت» شناخته می‌شد، برای انجام آزمایش ترینیتی در سال ۱۹۴۵ بالای یک برج قرار گرفت.
«اوپنهایمر» و «آلبرت اینشتین» در حدود سال ۱۹۵۰ میلادی باهم در مورد فیزیک صحبت می‌‎کنند.
«اوپنهایمر» و «آلبرت اینشتین» در حدود سال ۱۹۵۰ میلادی باهم در مورد فیزیک صحبت می‌‎کنند.
«رابرت اوپنهایمر» و ژنرال «لسلی گرووز»
«رابرت اوپنهایمر» و ژنرال «لسلی گرووز» بقایای برج فولادی محل آزمایش ترینیتی را بررسی می‌کنند.
تصویری از آزمایش «ترینیتی» پروژه‌ی «منهتن»، که اولین انفجار هسته‌ای تاریخ بود!
تصویری از آزمایش «ترینیتی» پروژه‌ی «منهتن»، که اولین انفجار هسته‌ای تاریخ بود!

واکنش‌های متفاوتی که از «اوپنهایمر» بعد از دیدن نتیجه کارش در« هیروشیما» و «ناگاساکی» نقل شده کاملا گیج‌کننده است؛ گاهی او را افسرده و پشیمان از کارش توصیف می‌کنند و گاهی او را در جلسه‌ای درحال توضیح چگونگی بالاتر بردن تاثیر انفجار هسته‌ای می‌بینند! هرچه بود بعد از جنگ رفتار «اوپنهایمر» به‌نظر تغییر کرد. او تسلیحات هسته‌ای را ابزاری برای «خصومت، غافلگیری و وحشت» و صنعت تولید سلاح را «کاری شیطانی» توصیف کرد.در جلسه‌ای در اکتبر ۱۹۴۵ در جمله‌ای مشهور به «هری ترومن»،‌ رئیس‌جمهور وقت آمریکا گفت: «حس می‌کنم که دستانم به خون آلوده شده است.» «ترومن» بعدها گفت: «به او گفتم که دستان من به خون آلوده شده تا او را از نگرانی رها کنم.» در جریان ساخت بمب،‌ «اوپنهایمر» از استدلال مشابهی برای فرونشاندن تردیدهای اخلاقی خود و همکارانش استفاده می‌کرد. به آنها می‌گفت که به عنوان دانشمند مسئول نحوه استفاده از بمب نیستند و تنها دارند کارشان را انجام می‌دهند. اگر خونی ریخته شود مسئولیتش با سیاستمداران خواهد بود. با وجود این به نظر می‌رسد بعد از استفاده از بمب اتمی، اعتقاد و اطمینان «اوپنهایمر» به این دیدگاه متزلزل شد؛ چنانکه در دوره عضویتش در کمیسیون انرژی اتمی در دوره بعد از جنگ مخالف ساخت تسلیحات بیشتر بودِ، از جمله بمب قوی‌تر هیدروژنی که کارهای او راه را برای ساختش هموار کرده بود.

شاید این پست هم برای شما جالب باشد:  «مانوئل نوریگا» دیکتاتوری که با صدای بلند موسیقی دستگیر شد! + تصاویر
ابرهای قارچی بمب اتمی بر «هیروشیما» [چپ] و ناکازاکی (راست)
ابرهای قارچی بمب‌ اتمی بر «هیروشیما» [چپ] و «ناگاساکی» [راست]
«هیروشیما» بعد از انفجار هسته‌ای در سال ۱۹۴۵ میلادی
«هیروشیما» بعد از انفجار هسته‌ای در سال ۱۹۴۵ میلادی

این موضع‌گیری‌ها باعث شد که دولت آمریکا درباره او تحقیقاتی صورت دهد مجوز امنیتی او را در سال ۱۹۵۴ لغو کند. اما جامعه دانشگاهی به حمایت از او برخاست. در آخرین دهه حیاتش با احساساتی دوگانه دست و پنجه نرم می‌کرد: غرور و افتخار برای دستاورد فنی ساخت بمب هسته‌ای، و عذاب وجدان به دلیل به کار بردن آن. در گفته‌هایش نوعی تسلیم و پذیرش هم دیده می‌شد. بارها گفت که ساخت بمب اتمی اجتناب‌ناپذیر بود. «اوپنهایمر» ۲۰ سال آخر عمرش مدیر «موسسه مطالعات پیشرفته» در پرینستون در ایالت نیوجرسی بود و آنجا با انیشتین و فیزیکدان‌های دیگر کار می‌کرد. «اوپنهایمر» که از نوجوانی به شدت سیگاری بود،‌ چند بار در طول عمرش مبتلا به بیماری سل شد؛ سرانجام او در سال ۱۸ فوریه‌ی ۱۹۶۷ در سن ۶۲ سالگی از سرطان حنجره درگذشت. پیکر او را سوزاندند و خاکسترش را همسرش در دریا ریخت.

«اوپنهایمر» با خانواده‌اش
«اوپنهایمر» با خانواده‌اش – او با «کاترین هریسون» ازدواج کرد که یک زیست‌شناس بود و برای کار در «پروژه Y» به او پیوست!
«اوپنهایمر» سخنرانی در «اسرائیل»
«اوپنهایمر» در حال سخنرانی در «اسرائیل» یک سال پیش از مرگ او در سال ۱۹۶۶ میلادی

«اوپنهایمر» در این مصاحبه با «س‌ بی‌اس» در پاسخ به خبرنگار در مورد ساخت «بمب اتمی» گفت: «پایان دادن جنگ به این وسیله، قطعا بی رحمانه است و به سادگی هم انجام نشد؛ اما من تا امروز مطمئن نیستم که مسیر بهتری در آن دوره وجود داشت! من پاسخ خوبی برای این سوال ندارم

شما در مورد «بمب اتمی» و استفاده از آن برای پایان دادن به «جنگ جهانی دوم» چه فکر می‌کنید؟ اگر دوست داشتید، دو پُست «بمباران اتمی؛ تسلیم ژاپن و پایان جنگ جهانی دوم!» و «روزی که جنگ جهانی دوم در اروپا پایان یافت! + آلبوم تصاویر ویژه» هم در ارتباط با همین موضوع بخوانید و در اینستاگرام ما را دنبال کنید.

اگر به «تاریخ» علاقه‌مند هستید؛ پیشنهاد می‌کنیم حتما در اینستاگرام خود به خانواده‌ی بزرگ ۳۴۰,۰۰۰ نفری «قجرتایم» بپیوندید! صفحه‌ی اینستاگرام ما به صورت «روزمره»، بروزرسانی می‌شود؛ پس همین حالا افتخار بدهید و در اینستاگرام خود شناسه‌ی «QajarTime» را جستجو و فالو کنید.

3.2/5 - (16 امتیاز)

2 پاسخ

  1. جنگ همیشه بوده وخواهد بود ولی چگونه پیروز شدن و چگونه شکست را پذیرفتن انسانیت رو به تصویر میکشه و چه خوب که بازنده و یا برنده‌ای با شرافت باشیم و به هر قیمتی ترازو رو یه سمت خودمان سنگین نکنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *