مقدمهای بر نسل ساندویچشده
«مهدی تدینی» در مورد نسل ساندویچ مینویسد: فلسفهی وجودِ سیاست این است گرههای جامعه را باز کند، نه اینکه گرههایی مصنوعی بر گرههای طبیعیِ جامعه بیاندازد. برای اینکه سیاست بتواند گرهگشای جامعه باشد، اولویت باید امور اجتماعی باشد (یعنی سیاستها باید معطوف به بهبود وضع جامعه باشد)، نه اینکه جامعه محکوم باشد بارهای مضاعفِ تحمیلشده از سوی سیاست را هم بکشد. البته وقتی هدف نهاییِ سیاست، «مهار جامعه» باشد، دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیماند… یکی از کلانترین مسائل جامعهی امروز ما وضعیت نسل میانی است. در این پُست میخواهم به مسئلهای بپردازم که زندگیِ پُرجمعیتترین نسل ما را تحتالشعاع قرار داده، اما نه کسی از آن صحبتی میکند، نه در سیاستگذاریها کسی توجهی به آن میکند – و شگفتا که حتی در ادبیات و سینمای ما نیز بازتاب درخوری ندارد!
مفهوم نسل ساندویچ
ابتدا باید با مفهوم «نسل ساندویچشده» (Sandwich Generation) آشنا شویم؛ تعبیری که امروزه در اصطلاحات سیاست اجتماعی رایج است. نسل ساندویچشده نسلی است که از یکسو باید مراقب نسل بالادستیِ خود باشد که پیر و شکننده شده و به حمایت فرزندان میانسال خود نیاز دارد، و از دیگر سو باید فرزندان خود را بزرگ کند که هنوز از آبوگل درنیامدهاند، استقلال مالی و زندگیِ مستقل ندارند. هر دو دغدغه برای این نسل میانی بهشدت سنگین و اضطرابآور است. در واقع این نسل میان دو نسل پایین و بالای خود ساندویچ شده یا گیر افتادهاست. طبق آنچه در پاراگراف اول گفتم، گرفتاریِ این نسل قاعدتاً باید یکی از مسائل محوری در سیاستگذاریهای اجتماعی باشد. این نسل ساندویچشده در عین حال زایاترین و مولدترین نسل است: بار اصلیِ فعالیت اقتصادیِ کشور – یعنی ثروتسازیِ ملی – بر دوش این نسل است. به همین دلیل در اینجا مفهوم و موضوع دیگری پیش میآید که باز هم از کلیدواژههای سیاستگذاریِ اجتماعی است: «عدالت میاننسلی». از آنجا که این نسل، ثروتساز اصلی و در عین حال از نسلهای بالا و پایین خود مراقبت میکند، عدالت میاننسلی حکم میکند به این نسل ساندویچشده تسهیلاتی ارائه شود، یاری شود و کمی از بارهایش کاسته شود.
مبارزهی نسل ساندویچ در دو جبهه
همهی اینها مقدمهای بود تا به وضع خودمان از جهت شخصی، اجتماعی و سیاسی بپردازم. نسل ساندویچشدهی ایرانی، بارِ اصلیِ اقتصاد جامعه را بر دوش میکشد و همزمان در دو جبههی فرزندان و والدین خود با استرسهای بیشماری روبهروست. بارهایی که بر دوش این نسل است، بهراستی کمرشکن است: بزرگترین مشکل در شکاف و تضاد میاننسلی نهفته است. استانداردها و معیارهای این نسل از هیچ جهت و هیچ لحاظ به استانداردهای نسل والدینش شباهتی ندارد. استانداردهای زیستیِ این نسل بسیار فراتر از استاندارد والدینش است. در واقع این نسل نهتنها کارهای شگفتانگیز و جانکاهی برای فرزندانش انجام میدهد، برای والدینش هم کارهایی میکند که عموم آن والدین برای والدین خود نکردهاند، یا در ابعاد بسیار کمتری کردهاند (زیرا استانداردهای زیستی بسیار بالا آمدهاست.)
مشکل این نسل ساندویچشده زمانی به اوج میرسد که میبینیم نسل والدین پُرجمعیت و پُربچه بودند، به همین دلیل برای مثال پنج تا هفت فرزند باید گوشهچشمی هم به والدین پیرشان میداشتند (آنهم با آن استانداردهای پایین)، اما نسل ساندویچشده امروز اساساً از خانوادههای کمفرزندتری میآیند و معمولاً بار سنگین والدین فرسوده، عموماً بر دوش یک تا سه فرزند است که خودش احتمالاً فرزندانی دارد با انبوهی از مسئولیتها. (لازم به یادآوری نیست که استانداردهای زندگیِ این فرزندان هم بسیار فراتر از آن چیزی است که خودِ این نسل ساندویچشده در کودکی از آن بهرهمند بودند).
در یککلام، ناعدالتیِ میاننسلیِ آزارهندهای وجود دارد که دو چیز بر آن سرپوش میگذارد: عوامل عاطفی، فرهنگ والدینسالاری و البته اخلاقگراییِ مفرط این نسل. در واقع حتی وقتی والدینسالاری توان سختافزاریِ خود را برای اعمال نفوذ از دست میدهد، استیلای فرهنگی و اخلاقی با عوامل عاطفیِ آن را زنده نگاه میدارد. دربارهی اهتمام وسواسگونه و کمالگرایانهی این نسل ساندویچشده نسبت به سرنوشت و بهزیستیِ نسل فرزندانش هم نیاز به توضیح نیست. جانکَندن این نسل ساندویچشده برای بهروزیِ فرزندانش «حماسی» است. به اینترتیب این نسل لای گیرهی مسئولیت دوجانبه، هر روز فرسودهتر و خستهتر از دیروز میشود و البته این بیعدالتیِ اخلاقی و عاطفی، بیش از هر چیز آزارش میدهد؛ این بخش چندان قابل توصیف نیست…
ملامت حاکمیت بابت اینهمه نُومیدی
اما یکطرف دیگر را هم این وسط باید بهشدت ملامت کرد و آن حاکمیت است. این نسل ساندویچشده بر حسب فشاری که بر دوش دارد، سیاست را ابزاری برای کاستن از فشارهای خود میفهمد. این نسل میخواهد سویهی اصلیِ سیاستهای کلان کشور را به سمتی هدایت کند که همین دغدغههای زیستی و اجتماعی، اولویت سیاستگذاران باشد. این نسل فشار اقتصادیِ شدیدی را تحمل میکند و تأمین امور معیشتی، هر روز برایش دشوارتر و گرانبارتر میشود. این نسل اگر به سیاست توجه دارد، به این دلیل است که حس میکند دنیای سیاست بهجای اینکه بر حسب وظیفهی ذاتیِ خود و با خِرَد جمعی تدابیری بیاندیشد تا بارهای افتاده بر دوش این نسل کاسته شود، برعکس عمل میکند: سیاست، اهداف و برنامههای خود را پیش میبرد، بیاعتنا به اینکه با مقاصد و برنامههایش، فشار زندگیِ این نسل درمانده را بیشتر میکند.
اما در این میان یک لایهی اجتماعیِ قطور دیگر هم وجود دارد که قاعدتاً باید امروز در زمرهی نسل ساندویچشده جای میگرفتند، اما اینان با اینکه حوالیِ سی تا چهلسال عمر دارند، ازدواج نکردهاند. اینان از یکسو خوشحالند که کمتر از ساندویچشدگان زیر فشار نیستند، اما از دیگر سو وضع اقتصادیِ سالهای اخیر هیچ امیدی برایشان نگذاشته است… و چقدر تراژیک است که انسانها بابت «نداشتههایشان» خوشحال باشند! ای کاش اینهمه نُومیدی به ما ایرانیان تحمیل نمیکردید!
نگارش و گردآوری؛ مهدی تدینی، مترجم و پژوهشگر در حوزهی تاریخ و اندیشهی سیاسی/اجتماعی
عکس اول در این پُست؛ مادر و پسر، اثر اسوالدو گوایاسمین