به دار آویختن «شیخ فضل الله نوری» یکی از وقایع مهمی بود که در انقلاب مشروطیت ایران روی داد و اگر بگوییم که یکی از اتفاقاتی بود که در قرون اخیر نظیر آن به ندرت دیده شدهبود، گزاف نگفتهایم… افرادی که در ایران در مقام روحانیت جای دارند، حتی اگر فاسدترین مردم باشند، خود را دارای مصونیت میدانند؛ روحانیون طراز اول که خود را نایب امام میدانند و احکامشان روی اجتهاد و نظر شخصی استوار است، عقیده دارند که در هر کاری (اعم از بد یا خوب)، چون به قوهی اجتهاد آن راه را پیش گرفتهاند، کسی حق اعتراض و انتقاد از آنها را ندارد و نباید به آن خُردهگیری و اعتراف نمود و همینکه مجتهدی گفت در فلان مسأله و یا فلان راه، اجتهاد من چنین است، کسی حق چونوچرا ندارد. به همین علت است که اعدام «شیخ نوری» از وقایع کمنظیر تاریخ ایران بهشمار میآید.
همانطور که میدانید «شیخ فضل الله نوری» در اوایل جنبش مشروطهخواهی همانند دیگر علمای طراز اول تهران به حمایت کجدار و مریز از مشروطه پرداخت، اما بعد از امضای قانوناساسی، در ردیف مخالفان سرسخت مشروطه قرار گرفت. بیشتر اعتراضات طبقهی روحانیون آنزمان به جنبش مشروطه، شامل ایجاد مدارس دخترانه و اختصاص بودجهی روضهخوانی برای تأسیس کارخانهها و ایجاد صنایع اروپایی بود، اما «شیخ فضل الله نوری» مدعی بود که ایجاد مجلس شورای ملی، باعث ترویج آداب و رسومی خواهد شد که کفر و بیدینی را در بین افراد جامعهی مسلمان اشاعه خواهد کرد.
وی همچنین معتقد بود که چون طرفداران قانوناساسی معتقدند که قوانین و مقررات اسلامی به ۱۳۰۰ سال قبل تعلق داشته و با مقتضیات زندگیِ جدید کنونی قابل انطباق نیست، لذا مجلس شورای ملی سبب تحریف قوانین و مقررات اسلامی خواهد شد. همچنین «شیخ نوری» ادعا میکرد که ایجاد مجلس شورای ملی، باعث استهزاء مسلمانان و اهانت به روحانیون، ترویج فحشاء و طرفداری از آزادیِ مطبوعات که با شرع مقدس اسلام مباینت دارد خواهدشد. «شیخ فضل الله نوری» اعلام کردهبود که هدف اصلیِ او از مبارزه بر ضد مشروطیت و قانوناساسی، محافظت از سنگر اسلام بر ضد منافقین و بدعتگزاران در دین است.
حتی اگر در باب انقلاب مشروطه مطالعهای گسترده نداشتهاید، با توجه به پُستها و پادکست رادیو قجرتایم که پیشتر منتشر کردهایم و در همین پُست نیز لینک شدهاند، حتماً میدانید که از مهمترین اصولی که مشروطهخواهان برای آن جانفشانی کردند، اصل «مساوات» (تساوی و برابریِ همهی افراد ملت، با هر عقیده و مرام و مذهب و دین، در برابر قانون) و «حریت» (آزادیِ عقاید، قلم و بیان، اجتماعات، احزاب…) بود. روحانیون مشروعهخواه، این پرسش اساسی را مطرح میکردند که چگونه ممکن است زرتشتی، کلیمی، مسیحی و مردم بیدین با مسلمان در برابر قانون از حقوق مساوی و برابر برخوردار باشند؟ چنین چیزی را با شرع و قانون شریعت مخالف میدیدند و درست هم میگفتند؛ «شیخ فضل الله نوری» بر سر همین اصل و اصل دوم متمم قانون اساسی، به کشمکش و مخالفت با مجلس برخاست. با آنکه به واسطهی مبارزات و مخالفتهای «شیخ فضل الله» (و البته به علاوهی همدستان او که داستان بلندی دارد)، مجلس عقبنشینی کرد و آمادگیِ خود را برای تغییر پارهای از این قوانین به نفع شرع و به خواست مخالفان اعلام کرد، اما کماکان این تغییرات، رضایت مخالفان مشروطه و روحانیون مشروعهخواه را فراهم نیاورد!
«شیخ فضل الله نوری» میگفت:
«اصل حریت (آزادی)، اصل موذیِ خرابکنندهی قوانین الهیست؛ زیرا بنای قرآن بر آزادنبودن قلم و زبان است و با جاریشدن اصل حریت، ملاحده و زنادقه خواهند توانست که نشر کلمات کفریهی خود را در منابر و لوایح بدهند. یکی از مواد همین ضلالتنامهای که اسمش را قانوناساسی گذاشتهاند، این است که افراد مملکت متساویالحقوق هستند، در صورتی که تلفیق اسلام و اصل مساوات از محالات است؛ چرا که بنای اسلام بر تفریق و تفاوت است؛ مانند تفاوت حقوق میان زن و مرد و مسلمان و غیر مسلمان، و ای بیشرف، ای بیغیرت، ای بیناموس! ببین صاحب دین برای مسلمان، برای تو شرف مقرر فرموده و امتیاز داده تو را، و تو خودت از خودت سلب امتیاز میکنی و میگویی: من باید با مجوس و ارمنی و یهودی برادر و برابر باشم؟!»
«شیخ فضل الله نوری» با استفاده از مبانیِ اسلام، شروع به یارکشی به زیانِ قانوناساسی و مجلس شورای ملی کرد. «میرهاشم تبریزی»، «میرزا حسن» (مجتهد تبریزی)، «میرزا لطفالله» (روضهخوان)، «میرزا ابوطالب زنجانی»، «حاجآقامحسن عراقی»، «ملا قربانعلی زنجانی» و بسیاری دیگر از روحانیون را به دشمنی با مشروطهخواهان بسیج کرد. در روضهخوانیها نیز بنای دشمنی با مشروطه گذاشتهشد و کار از تکفیر و اتهام بابیگری هم بالاتر رفت؛ تا آنجا که «سیدمحمدکاظم یزدی» و «سیداکبرشاه» به منبر رفته و میگفتند: «زنا بکن، دزدی بکن، آدم بکش، اما نزدیک این مجلس مرو، خدا همهی گناهان شما را میبخشد…!»
سرانجام در تاریخ آذرماه ۱۲۸۷، ارازلواوباش تهران در حالی که مشروبات الکلی استعمال کرده و از حال طبیعی خارج بودند، به همراهیِ مشروعهخواهان و در جلوی همهی آنها «شیخ نوری» در میدان توپخانه تظاهراتی بر ضد مشروطیت و پارلمانتاریسم برپا کردند. مرحوم «استاد شمیم» مینویسد: «روحانیون مستبد، مشروطیت را دین مزدک اعلام کردند و مشروطهطلبان را بابی گفتند و ریختنِ خون و بُردن مال آنها را بر مسلمین، حلال فتوی دادند. تمام شهر تعطیل بود و تمام دکانها نیز بسته شدهبود. اشرار و الواط که عدهی آنها به چندین هزار نفر میرسید، به غارت و مجروح و مقتولکردن مردم بیگناه دست زدند و سپس کُشته و یا اقلاً مجروح نمودند.»
پیشتر به ماجرای کودتای میدان توپخانه پرداختهایم و در این پُست از آن میگذریم. اندکی بعد از این واقعه، مجلس شورای ملی را به توپ بستند و دورهی استبداد صغیر آغاز شد، اما یکسال بیشتر دوام نداشت. پس از فتح تهران توسط آزادیخواهان بختیاری و گیلان و فرار «محمدعلیشاه قاجار» به سفارت روسیه، مجاهدین برای دستگیریِ «شیخ فضل الله نوری» که خانهاش شبیه به یک پایگاه نظامی شدهبود، راهی شدند. پس از چند روز درگیری با چند تَن باقیمانده از مریدان «شیخ نوری»، او را دستگیر کرده و به محبس منتقل نمودند. دادگاه او به ریاست «شیخ ابراهیم زنجانی» برگزار شد و ادعانامهی مفصلی نیز از خیانتها، رشوهها و وقایع میدان توپخانه قرائت شد. «شیخ نوری» در دفاع از خود گفت: «من مجتهد هستم؛ بر طبق الهامات قوهی اجتهاد و درک فقهی، از راهی که مطابق شرع تشخیص دادم پیروی نمودم.»
سرانجام به حکم «شیخ ابراهیم زنجانی»، «شیخ نوری» به اعدام محکوم شد. چوبهی دار او را همانجایی گذاشتند که حدود یکسالونیم پیش «شیخ فضل الله نوری» منبرش را گذاشتهبود و از بالای منبر، مشروطهخواهان را تکفیر میکرد. دو تَن از مجاهدین طناب را دُور گردنش انداختند و به نقل از «ناظمالاسلام کرمانی»؛ «شیخ فضل الله آویزان شد و عالمی را از شَرّ خود آسوده ساخت!» همچنین «شیخ نوری» حامیان بسیاری از روحانیون در سرتاسر ایران داشت؛ فتواها و تلگرافهای آنان به زیان مشروطهخواهی و تکفیر آزادیخواهان در تاریخ ثبت است، اما اکثر اشخاص نامدار در این جبهه پس از اعدام «شیخ فضل الله نوری» رنگ عوض کرده و به طرفداران مشروطه تبدیل شدند (!) که مقایسهی نامههای قبل و بعد آنان از صفحات جذاب تاریخ معاصر ماست. حتماً در پُستی جداگانه به این موضوع میپردازیم.
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
یک پاسخ
امیدوارم باز طبق گفته ناظم الاسلام باز هم اویزان شوند و خیال ملتی اسوده گردد