از منشیگری تا صدارت
نامش «میرزا محمدتقیخان فراهانی» ملقب به «امیرکبیر» بود و در روستای هِزاوه (از توابع شهر اراک) متولد شد. در خانهی «قائممقام فراهانی» تربیت شد و در جوانی سِمَت منشیگریِ او را داشت. دو مرتبه ازدواج کرد و از همسر اولش در زمان صدارت جدا شد و به دستور شاه با خواهر شاه «عزتالدوله» ازدواج کرد. از همسر اول خود سه فرزند و از دومی دو دختر داشت. هنگام ازدواج با خواهر شاه ۴۳ سال داشت و خواهر شاه ۱۶ ساله بود. در ۲۲ سالگی مأموریت یافت تا بههمراه «خسرو میرزا» به دیدار تزار روس (برای عذرخواهی از دولت روس بهخاطر قتل یکی از افراد روس) برود. دومین مأموریت سیاسیِ او بهعنوان نمایندگیِ ایران در کنفرانس ارزنهالروم برای حل اختلافات مرزی با دولت عثمانی بود.
بعد از مرگ «محمدشاه قاجار» کاردار سفارت روسیه خبر را به «ناصرالدینشاه قاجار» داد و «محمدتقیخان» نیز مأمور حفظ جان شاه، آوردن وی به تهران و تدارک نظامی برای مشایعت شاه شد. او نیز بعد از ششهفته با رعایت اصول درباری و رفتاری در شأن شاه، او را وارد تهران کرد. در اینمدت «مهد علیا» (مادر شاه) در تهران مشغول هماهنگی با سفارت انگلیس بود تا بتواند افراد مورد نظر خودش را در سِمَتهای کلیدی قرار دهد. یکی از افراد مورد نظر «مهد علیا»، «حاجی میرزا آقاسی» بود، اما شاه تمام معادلات مادرش را بهم ریخت؛ زیرا به محض ورود به تهران، «میرزا تقیخان فراهانی» را به صدارت برگزید و لقب «امیرکبیر» به او داد.
دشمنیها و خدمات بسیار
«مهد علیا» که چنین دید، به کمک عوامل خود با جمعآوریِ ۲۵۰۰ سرباز، خانهی «امیرکبیر» را محاصره کردند و خواستار عزل او شدند! مردم تهران به حمایت از «امیرکبیر» برخاستند، دکانها را بستند و به مقابله با یاغیان به خیابانها ریختند. بعد از درگیری و کشتهشدن چند تَن، سرانجام با وساطت «میرزا ابوالقاسم» (امامجمعهی وقت تهران) غائله فرو نشست. «امیرکبیر» بر مصدر صدارت نشست و از همان اول کار، سازندگی را شروع کرد. خدمات «امیرکبیر» در مدت کوتاه صدارتش بسیار زیاد است؛ بهطوریکه اگر بخواهیم توضیح دهیم، در این پُست کوتاه نمیگنجد، اما اهمّ آنها به شرح زیر است:
۱. القاب فرمایشی را، حتی برای خودش حذف کرد.
۲. ارتش را نظم داد و فرمانی صدار کرد که باید لباسهایی بپوشند که پارچهاش ایرانی باشد و همچنین برای تأمین مهمات جنگی، کارگاههای تولید باروت ساخت.
۳. در تهران قراولخانه ساخت و هر قراولخانه ۱۲ سرباز داشت که برای حفظ امنیت مردم فعالیت داشتند.
۴. در کشورهای همسایه، کنسولگری ایجاد کرد و گروهی را برای ترجمه و روابط خارجی تربیت نمود و سیاست موازنهی منفی را در پیش گرفت؛ به این شکل که دیگر به هیچ قدرت خارجی باج نمیداد.
۵. برای تضعیف روسیه و انگلستان، سعی کرد که به آمریکا و فرانسه نزدیک شود.
۶. رسم قمهکشی و لوطیگری را برانداخت.
۷. با اینکه به علما احترام زیادی میگذاشت، اما قاعدهی بَستنشینیِ علما را ممنوع کرد و همچنین مقرریهای بیجای آنها را از خزانه قطع نمود و این کار باعث دشمنیِ شدید روحانیت با او شد؛ بهطوریکه امامجمعهی تهران و بسیاری از علما به مخالفت با «امیرکبیر» پرداختند.
۸. رشوهگیری و هر نوع هدیهگرفتن را ممنوع اعلام کرد.
۹. ساخت مدرسهی دارالفنون و اعزام دانشجو به خارج برای رشتههای پزشکی و مهندسی
۱۰. ایجاد روزنامهی وقایعالاتفاقیه و مجبورکردن کارمندان به خواندن روزنامه.
و دَهها موارد اصلاحات بنیادیِ دیگر در سطح کشوری، لشکری و درباری.
عزل از صدارت و تبعید
«مهد علیا»، روحانیت، «اعتمادالدوله» و «میرزا آقاخان نوری» (صدراعظم بعدی!) از مخالفان سرسخت «امیرکبیر» بودند و بهخاطر قطعشدن عایداتشان توسط «امیرکبیر»، کینهی سختی از او به دل داشتند. عاقبت هم توانستند که به شاه القاء کنند که «امیرکبیر» داعیهی سلطنت دارد و او را واداشتند تا او را از صدارت برکنار کند. «امیرکبیر» که از رفتار شاه رنجیده بود، در مراسم سلام شاهانه شرکت نکرد و همین مسئله شائبهی دشمنیِ او با شاه را تقویت کرد. شاه بعد از این ماجرا، از «امیرکبیر» تعهدی کتبی گرفت که فرمان شاه را مانند وحی منزل بپذیرد. کمکم تمام اختیارات را از او گرفتند؛ عزل و نصبهایی که میخواستند را انجام دادند. صدارت به خادم «مهد علیا» یعنی «میرزا آقاخان نوری» رسید، اما «مهد علیا» میدانست که شاه قلباً «امیرکبیر» را دوست دارد؛ نتیجتاً با هر حیلهای که بود، شاه را راضی کردند تا «امیرکبیر» را به کاشان بفرستد. «امیرکبیر» بههمراه زن و فرزندانش به کاشان تبعید شد. ۴۰ روز از رفتنش نگذشتهبود که باز ترسیدند که شاه دلتنگ «امیرکبیر» شود.
قتل و شرم
خلاصه اینکه فرمان قتل او را از شاه گرفتند؛ سپس بهدروغ به «امیرکبیر» گفتند که شاه او را خواسته. او نیز به حمام رفت تا خود را آماده کند که فراشباشیِ خودِ «امیرکبیر» مأمور قتلش شد. فراشباشی و چند تَن دیگر به داخل حمام رفتند و در را از داخل بستند. «امیرکبیر» دیگر متوجه موضوع شد و فقط گفت: «فراشباشی! تو را چرا مأمور این کار کردند؟» ابتدا رگ هر دو دستش را زدند و هنگامیکه ضعف بر او عارض شد، میرغضب با لگدی محکم بین دو کتفش، او را بر زمین زد، دستمالی در دهانش فرو کرد و آنقدر نگهداشت تا «امیرکبیر» جان دهد؛ سپس بهسرعت از محل گریختند. سهروز بعد در وقایعالاتفاقیه (روزنامهی خودِ امیرکبیر!) نوشتند که حال «محمدتقی» خوش نیست و دستوپایش ورم کرده و دو روز بعد نیز با تیتری کوچک نوشت: «محمدتقی درگذشت! او مدتی در مقام صدراعظم بودهاست!» و دیگر هیچ… اما روزنامههای خارجی (از جمله روسی و انگلیسی) دربارهی مرگ او نوشتند: «ایرانیان چنان مردمی هستند، که نه قانون دارند و نه ایمان…!» یادش گرامی و راهش پُررهرو باد…
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منابع؛
امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت
تاریخ بیداریِ ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی
یک پاسخ
هعب