«ابوالقاسم» از مردم مهرآبادِ اراک بود. پدرش «میرزا بزرگ قائممقامِ فراهانی» پیشکار شاهزاده «عباس میرزا» در تبریز و مادرش دختر «میرزا محمدحسین وفای فراهانی» از وزیران دولت زندیه بود. در تهران علوم متداول زمان را آموخت و برای کسب تجربه نزد پدر رفت. به سرعت پیشرفت کرد و در دفتر شاهزاده «عباس میرزا» نویسندگی میکرد. در سفرهای جنگی با «عباس میرزا» همراه بود و پس از چندی بهجای پدر، پیشکار آذربایجان شد. در جلسهی مشورتی که «فتحعلیشاه قاجار» برای ادامهی جنگ یا صلح با روس تشکیل داد، «قائم مقام فراهانی» یکی از کسانی بود که با مقایسهی وضعیت اقتصادیِ ایران و روس، نتیجهی جنگ را پیشبینی کرد و خواستار صلح شد. روحانیون او را به علت ایماننداشتن به پرندگان ابابیل و حمایت خدا از مسلمین در جنگ با کفار، تکفیر کردند. در نتیجه از کار برکنار شد و به خراسان تبعیدش کردند.
جنگ با روسها ادامه یافت تا به شکست ایران انجامید. شاه، «قائم مقام فراهانی» را از خراسان خواست و دلجویی کرد و با دستورهای لازم و اختیارنامهی عقد صلح بهنام ولیعهد، به تبریز روانهاش نمود. «میرزا ابوالقاسم» در کارِ صلح و بستن پیمان با روس، جدیت فراوانی کرد و در ضمن معاهده، تزار را حامیِ خانوادهی «عباس میرزا» ساخت و پادشاهی را با وجود برادران بزرگ و مقتدر دیگر، در فرزندان او مستقر کرد. پس از درگذشت شاهزاده «عباس میرزا»، «قائم مقام فراهانی» پیشکار ولیعهد جدید «محمد میرزا» شد و پس از درگذشت «فتحعلیشاه قاجار» نیز توانست با سیاستی کمنظیر «محمد میرزا» را به تخت سلطنت بنشاند و خود نیز مقام صدراعظمیِ ایران را بر عهده گرفت. زمانی که «قائم مقام فراهانی» نخستوزیر ایران شد، همهچیز از هم پاشیده شدهبود. برای مثال؛ از نظر نظامی، ایران از روسیه شکست خوردهبود. شکست ایران از روس، روحیهی سرخوردهای برای مردم باقی گذاردهبود. در خزانهی دولت پولی برای یک مسافرت کوتاه ولیعهد از تبریز به تهران یافت نمیشد. قراردادی بین ایران و روس به امضاء رسیدهبود که هم متضمن تحمیل کاپیتولاسیون و هم تحمیل تجارت آزاد و اقتصاد درباز بود. بنیهی اقتصادیِ ایران قابل توجه نبود، نظام اقتصادی همان نظام سنتی بود. طلایهی اقتصاد جدید در هیچ زمینهای و در هیچکجا مشاهده نمیشد. نظام اقتصادیِ قدیم نیز قدرت ایستادگی در مقابل روسها را نداشت.
«قائم مقام فراهانی» اولیننفر در سلسلهی نخستوزیران ایران بود که این مصائب را خوب میشناخت و بنا بر آن داشت که با آنان به «مردی و نامردی» گلاویز شود. از طرف دیگر، روس و انگلیس و دربار و اقشاری که از پراکندگیِ قدرت و بینظمی سود میبردند، در براندازیِ او دستبهدست شدند. از نظر فکری، «قائممقام» در زمان خود و به نسبت فرهنگ ایران پیشکسوت بود. از نظر شخصیتی نیز مانند کوه باصلابت و استوار و فسادناپذیر بود. از حد زمان خود البته فرزانهتر بود. جزئیات مسائل سیاسی و اقتصادی را به نیکی میدانست. صلابت شخصیت، او را اولین «قدیس» در جمع قاذوراتی کرد که تاریخ معاصر، نخستوزیریِ ایران را به ننگ و رنگ خود آلودند. «قائممقام» برای تنظیم امور مالیِ دولت، دست مُفتخوران را از خزانهی دولت کوتاه کرد و برای خود دشمن بیاندازه تراشید. پنداری این ویژگیِ ایرانیان است! همیشه نظامهای سیاسیِ آنها به شدت به فسادهای مالی آلودهست و هر کسی نیز اقدام به سر و ساماندادن آن کند، مثل آن میماند که دست در لانهی عقرب کردهباشد. به هر جهت او از حقوق شاه و دیگران کاست و حقوقهای مربوط به روحانیون را حذف کرد. اینهم تکیهکلام اوست که میگفت: «دولت سرباز میخواهد، روضهخوان و دعاگو نمیخواهد!»
«قائم مقام فراهانی» در زمان پیشکاریِ «عباس میرزا» در زمینهی آموزش، پیشرفتهای فنی/علمیِ غرب را دنبال میکرد و اقدامات زیادی جهت راهاندازیِ صنایع نُو و معادن و به کارگیریِ صنعتگران خارجی و فرستادن دانشجو به خارج به عمل آورد. اصلاحات دیگری نیز در کارنامهی سیاسیِ او موجود است، اما حقیقت این است که «قائممقام» ابزار انجام کارهای مورد نظرش را نداشت. در فکر تربیت نیروهایی برای اصلاحات خود بود که دشمنانش بر وی پیروز شدند. مردم عامی هم که ضررشان برای «قائممقام» بیش از نفعشان بود، حمایتی از او نمیکردند؛ نه سیاستهای او را میشناختند و نه ابزار اجرای کار به دست میدادند. بررسیِ علل براندازیِ دولت «قائممقام» نیاز به مقالهی بلندتری دارد که در این فضا و شرایط، قابل انتشار نیست، اما مهمترین دلیل، جلوگیری و مقاومت «قائممقام» در برابر زیادهخواهیِ انگلیس بود. بعد از «عهدنامهی ترکمانچای» همواره کارداران انگلستان در ایران به دنبال گرفتن امتیازهای تجاری و بازرگانی برای دولت متبوع خود بودند. «قائممقام» با تمام توان مخالفت میکرد و میگفت: «ما در ترکمانچای به زور زیر بار این قرداد رفتیم، شما به چه جهت طالب چنین قرداد ننگینی با ما هستید؟!» سفیر انگلیس در گزارشات خود به لندن نوشت: «آنقدر به صدراعظم مراجعه و التماس کردم و تهدید نمودم که خسته شدم!»
کشاکشها ادامه داشت تا «سر جان کمبل» وزیرمختار انگلیس به وزارت خارجه و حکومت هندوستان اطلاع داد که قصد نابودکردن «قائممقام» را دارد و در گزارش خود نوشت: «برای برانگیختن مردم و خرجکردن پول بین علما و مُلاها مبلغی در حدود ۵۰۰ لیره لازم دارم. امامجمعه به من قول دادهاست که این پول را در موقع مناسب و بهطور صحیح خرج کند.» پس از اینکه پولها به امامجمعه و روحانیون رسید، «کمبل» طیِ گزارشی مورخ هفتم ژوئن ۱۸۳۵م نوشت: «احساسات مردم علیه «قائممقام» روزبهروز شدیدتر میشود. ظرف ۱۰ روز اخیر چندنفر از مُلایان بالای منبر علیه او به درشتی سخن گفتهاند، تکفیرش کرده و دشنام دادند و هر کجا نام او برده میشود، همراه با دشنام است!»
در اینکه امروز «قائم مقام فراهانی» به چه میاندیشد، هیچکس نمیداند! سرانجام آنچه که «کمبل» آرزو میکرد، به حقیقت پیوست؛ جاسوسان انگلستان شهرت دادند که «قائممقام» در روز ۱۹ ژوئن قصد داشتهاست تا «محمدشاه قاجار» را بکشد و دیگری را به تخت سلطنت بنشاند؛ در نتیجهی این شهرت و فشار روحانیون، شاه نیز «قائممقام» را معزول کرد و «سر جان کمبل» در گزارش روز ۲۱ ژوئن ۱۸۳۵م راجع به این حادثه نوشت:
«بامداد امروز سوار اسب شده، به شهر رفتم. در راه کسی را دیدم که فرستادهبودند تا مرا از دستگیریِ «قائممقام» و پسران و دوستان او که به امر شاه صورت گرفتهبود، آگاه گرداند. سواره از وسط شهر گذشتم، خیابانها را بیشتر از آنچه تابهحال دیدهبودم، جمعیت فرا گرفتهبود و هر کس دوستی را میدید، بهعنوان ابراز مسرت و تبریک در آغوش میگرفت. شنیدم که مساجد پُر از جمعیت است و مُلایان به دعاگوییِ «محمدشاه قاجار» مشغولند که مردم را از چنین طاعون وحشتناکی نجات بخشید. چون به سفارتخانه رسیدم، دیدم چندیننفر انتظار بازگشت مرا دارند تا مبارکباد گویند. از آن جمله بعضی از «خویشاوندان شاه»، «رئیس دیوانخانه» و «میرزا ابوالحسنخانِ ایلچی» و چند تَن از ریشسفیدان شهر. آنها تمنا داشتند که از «محمدشاه قاجار» استدعا کنم تا «قائممقام» را بکشند و جسدش را در میدان عمومی برای تماشای مردم آویزان کنند!»
جالبترین گزارش «کمبل» به تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۸۳۵م ارسال شد که در آن نوشتهبود:
«امروز شخصی از جانب امامجمعه به دیدنم آمد تا دستگیریِ «قائممقام» را به من تبریک گوید و همچنین مراتب شادمانی و خرسندیِ امامجمعه و تمام طبقات مردم را ابراز دارد. این اشخاص همگی معتقدند که بر اثر کوششهای من بود که خوشبختانه توانستند از این آفت بدتر از طاعون رهایی یابند. چندیننفر دیگر نیز آمدند و همین سخنان را تکرار کردند. ضمناً، امامجمعه ابراز علاقه کرده که مرا ببیند…!»
چندی از دستگیریِ «قائممقام» نگذشتهبود که «اسماعیل قراچهداغی» رئیس فراشان خلوت در حوضخانهی باغ نگارستان به «قائم مقام فراهانی» قهوهی قَجَری دادند و چون دیر مؤثر افتاد، سهنفر از فرومایگان بر سرش ریختند و با دستمالی خفهاش کردند. جسدش را شبانه بر آستری پیچیده، در بقعهی شاهعبدالعظیم بدون غسل و کفن به خاک سپردند. برای یکنفر یکه و تنها و اینهمه لشگر فساد و خیانت، تکلیف روشن بود! یادش گرامی و راهش پُررهرو باد…
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
پینوشت؛ عزیزانم همانطور که میدانید «میرزا تقیخانِ امیرکبیر» فرزند آشپزِ «قائممقامِ فراهانی» بود که توسط این بزرگ مرد پرورش یافت و جالب است بدانید این امامجمعهای که برای مبلغی ناچیز به این شکل به مملکت خیانت کرد، اولین امامجمعهی تهران «آقامحمدمهدی» بود که پس از او، پسر برادرش «میرزا ابوالقاسم» امامجمعهی تهران شد! این «میرزا ابوالقاسم» همان آخوندی بود که انفیهدان الماس از سفارت روس گرفت و برای امپراتور روس خطبه میخواند! هر چند «امیرکبیر» او را سیاست کرد، اما همواره در حال توطئه بود. نوهی همین «میرزا ابوالقاسم» هم «سیدابوالقاسم» امامجمعهی بعد از «ظهیرالاسلام» بود که دشمن سرسخت مشروطهخواهان بود و تکفیر «سیدجمالالدینِ واعظ» (پدر جمالزاده) نیز کار او بود. پس از پیروزیِ انقلاب مشروطه هم تبعید شد…! شما ببینید ملت ایران فقط از همین خانواده چه بدبختیای کشیدهاست!