دوران ۵۰ سالهی پادشاهیِ «ناصرالدینشاه قاجار» موسوم به تاریخ ناصری نیز مانند دوران سلطنت «فتحعلیشاه قاجار»، دورهی قدرت سراسریِ طبقهی روحانیون در همهی شئون مملکتی بود. تقریباً همهچیز از یک «خُدعه» شروع شد…! عدهای از مجتهدان در اوایل سلطنت «ناصرالدینشاه»، برای مرعوبکردن او شایع کردند که ایل قاجار در واقعهی کربلا به «یزید» کمک کردهاست!
این موضوع شاه جوان را واداشت تا با غلوِ بیش از معمول، وارد میدان «اسلامپناهی» شود. این روند تا آنجا پیش رفت که «ناصرالدینشاه» خود را خلیفهی اسلامی در عالم تشیع و همردیف خلیفهی عثمانی در عالم تسنن دانست! و به همین مناسبت است که مورخان دوران قاجار، تهران را «دارالخلافه» نامیدند. در اثبات شئون این خلافت، وی از تظاهرات کودکانهای نیز کمک گرفت؛ مثلاً به نوشتهی «دوستعلیخانِ معیرالممالک» در کتاب «زندگانیِ خصوصیِ ناصرالدینشاه» اسم کوچک خود را برای اثبات ارادت به امام هشتم «غلامرضا» گذاشت و «هرگز نان نمیخورد، مگر از آرد گندمی که از مزارع موقوفهی امامرضا آورده و پختهباشند!»
این در همان هنگامیست که وزیر انطباعات او «اعتمادالسلطنه» در خاطرات روزانهی خود بارها و بارها مینویسد که در هر وعدهی غذای شاه، شیشهای از شرابهای فرنگی جای خاص خودش را داشت. در «روضهالصفای ناصری» نیز در همین زمینه آمدهاست که بعد از سقوط هرات، یک تابلوی نقاشی از آنجا برای «ناصرالدینشاه» آوردند که میگفتند تمثال «علی بن ابیطالب» است که در زمان خودِ او توسط یک راهب مسیحی ترسیم شدهاست. به دستور شاه، «میرزا ابوالقاسمخانِ نقاشباشی» تصویری از روی آن به صورت مدال کشید و وقتی تصویر تمام شد، در روزی که مُنجمین دربار مناسب دانستند، عدهای از علمای اعلام شیعه دعوت شدند تا مراسم آویختهشدن تمثال جواهرنشان به گردن شاه با حضور آنان انجام گیرد. در روز ۲۵ نوامبر ۱۸۵۶م (۴ آذرماه ۱۲۳۵خ) که روز اجرای مراسم بود، علما در ۲ طرف تخت پادشاهی ایستادند و تمامیِ شاهزادگان پشت سرِ آنها و «میرزا آقاخان نوری» (صدراعظم) مدال جواهرنشان را آورد و یک روضهخوانی هم بهنام «شیخ رضا» آن را با تشریفاتی به گردنش آویخت و همانوقت ۱۱۰ تیر توپ شلیک شد.
و به موازات این، در «خاطرات سیاسیِ امینالدوله» میتوان خواند که:
در راه حضرت عبدالعظیم عدهای از سربازان اصفهانی که به آنان نه حقوق دادهمیشد و نه مرخصی، عریضهای در این خصوص به «ناصرالدینشاه قاجار» نوشتند و خواستند که آن را در هنگامی که شاه در کالسکه بود، بدو تقدیم کنند، ولی پیشخدمت مخصوص محض خودنمایی به شاه گفت که آنها به کالسکهی او سنگ انداختهاند. شاه دستور داد تا همانجا ۹ نفرشان را بدون سؤال و جواب طناب بیاندازند و خفه کنند و بقیه را به چوب ببندند و آنقدر بزنند که گوشتشان بریزد!
در «خاطرات اعتمادالسلطنه» که قبلاً ذکر آن رفت، بیش از صد مرتبه صحبت از این به میان آمدهاست که به امر قبلهی عالم فلانکس را طناب انداختند، فلان را شَقّه کردند، فلان دیگر را قهوهی قَجَری دادند، فلان را نعل زدند، فلان را حلقآویز کردند و فلان را گچ گرفتند! همهی این اوامر صرفاً به خواست و تشخیص قبلهی عالم و تحت تأثیر خشم یا رنجش آنیِ او صادر میشد و تقریباً همیشه ظالمانه و دور از عدالت و انصاف بود. و تازه وی از فرط خودخواهی همیشه مسئولیت اشتباهاتش را به گردن نوکران خود؛ یعنی وزراء و بلندپایگان دستگاه سلطنت میگذاشت تا در کار خودِ قبلهی عالم ایرادی وارد نباشد! سلسلهمعجزهآفرینیهای امامزادهها و کرامات بزرگان دین و بَستنشینیهای مذهبی نیز که بعداً به صورت یک رکن اساسیِ اجرای سیاست انگلستان در ایران درآمد، در زمان همین پادشاه رونق فراوان یافت.
به توضیح «میرزا مَلْکَمخان»؛ تنها در دورهی پنجاهسالهی سلطنت «ناصرالدینشاه قاجار» بیش از ۵۰ امامزادهی تازهی در گوشهوکنارهای مملکت کشف شدند که برای هر کدام مقبره و زیارتنامه و متولیِ خاصی ساخته شد. سیاست «ناصرالدینشاه» در مورد سازش با آخوندهای متنفذ، دنبالهی سیاست «فتحعلیشاه» بود، هر چند که با خلوص مذهبیِ «فتحعلیشاه» همراه نبود. در این راستا، این پادشاه تنها در عرض چندماه بعد از «قتل امیرکبیر»، تمام آن تلاشی را که او برای لگامزدن به سوءاستفادههای روحانیون به کار بستهبود، با بازگذاشتن دست آنها در غارتگری خنثی کرد.
به نوشتهی «اعتمادالسلطنه»:
شاه در تبریز «میرزا جواد آقای مجتهد» را امامجمعه کرد. این مجتهدی که با دست خالی به تبریز آمدهبود، در مدت کوتاهی چنان قدرتی بههم زد که تنها بیش از ۲۰۰ ملک مزروعی داشت و دیری نگذشت که با اتکاء به همین ثروت و قدرت خود، از اطاعت شاه سر باز زد! قدرت «میرزا جواد آقا» مجتهدِ تبریز به قدری زیاد شد که «امیرنظام»، والیِ آذربایجان را به دلیل اینکه لباس کُتوشلوار اروپایی به تَن ولیعهد کردهبود از تبریز اخراج کرد!
با چنین اختیارات و امتیازاتی، طبعاً انتظار کمترین تغییری در وضع قرونوسطایی ایران نمیرفت و این موضوع در آزمایش نیز به خوبی به ثبوت رسید. در همین دوران با توجه به کثرت رفتوآمد بین تهران و شاهزاده عبدالعظیم، یک کمپانیِ بلژیکی راهآهن پیشنهاد کرد که در فاصلهی چند کیلومتریِ تهران و شهرری راهآهنی بسازد و امتیاز بهرهبرداری از آن را داشتهباشد. وقتی که امتیاز این راهآهن به بلژیکیها دادهشد، علما بلافاصله با کشیدن راهآهن مخالفت کردند و گفتند که راهآهن مکروه است؛ چون نمایندهی فرنگ است.
«حاج مُلا علی کَنی»، مجتهد نامدار، به «ناصرالدینشاه قاجار» نوشت:
راهآهن موجب میشود که جماعت فرنگی به ایران سرازیر شوند و با هجوم آنان در بلاد اسلام، دیگر کدام عالمی در ایران خواهد ماند؟! و اگر بماند، جایی و نقشی خواهد داشت که یکبار وادینا بگوید؟!
پیشنهاد؛ در اپیزود هفتم «پادکست رادیو قجرتایم» از «حاج مُلا علی کَنی» نیز سخن گفتهایم.
و همین اشکال از جانب روحانیون در مورد همهی نوآوریهای بسیار ساده و ابتدایی وجود داشت. برای مثال؛ در صدارت «میرزا علیخانِ امینالدوله» برای پرداخت مالیات معاملات، مقرر شد که به رسم کشورهای اروپایی به روی اسناد تمبر زدهشود، ولی بلافاصله فریاد علما بلند شد که هر سندی فقط باید با امضای علمای شرع صادر شود و آنان با تمبر و امثال آن موافق نیستند. نتیجهی جنجال این شد که «ناصرالدینشاه» دستور صدراعظم خود را در مورد تمبر لغو کرد، ولی آنچه از همهی اینها مهمتر بود، پیشرفتهای علمی و صنعتیِ بسیار مهمی بود که بهطور مستمر در جهان غرب در آن سالها انجام میگرفت و ما همچنان در حال عقبگرد بودیم.
به عنوان مثال؛ در ۱۰ سال آخر سلطنت «ناصرالدینشاه»، بشر شاهد کشف باسیلهای سل و وَبا توسط «روبرت کخ» در آلمان، ساختن نخستین موتور، اختراع گرامافون در آمریکا، اختراع سینماتوگراف در فرانسه و آمریکا، اختراع الفبای مورس و اختراع آنتن رادیو الکتریک در فرانسه، اختراع چراغ گاز در اتریش، کشف اشعهی X توسط «رونتگن» در آلمان، اختراع گیرندهی امواج تلگراف بیسیم در آمریکا، اختراع موتور بنزینی در آلمان، کشف امواج الکترومانیتیک در آلمان، اختراع ماشین چاپ تازهای برای ذوبکردن و ریختن خودکار حروف در آلمان، اکتشافات پزشکیِ «لویی پاستور» در فرانسه و… بود، اما در همان دوران، ایران عزیز ما در اقیانوس بیکران جهل و خرافات دستوپا میزد! شاید پایان…!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منابع؛
چهل سال تاریخ ایران در دورهی پادشاهیِ ناصرالدینشاه، اعتمادالسلطنه، ایرج افشار
یادداشتهایی از زندگانیِ خصوصیِ ناصرالدینشاه، دوستعلی معیرالممالک، نشر تاریخ ایران
عصر بیخبری یا تاریخ امتیازات ایران، ابراهیم تیموری، انتشارات اقبال
ایران در دورهی سلطنت قاجار، علیاصغر شمیم
فکر آزادی و مقدمات نهضت مشروطیت ایران، دکتر آدمیت، انتشارات سخن
پینوشت؛ بد نیست یک نکتهای هم در مورد این «میرزا جواد» مجتهدِ تبریزی و خاندان او در همین پینوشت بنویسم. این مجتهد ۴ برادر داشت که هر ۴ تَن مثل خودش مجتهد بودند. ۳ تَن از برادران وَبا گرفتند و همزمان مُردند. یک تَن باقی ماند که «میرزا باقرِ مجتهد» بعد از برادر، امامجمعهی تبریز شد. همانطور که در این پست آمد، این خاندان با یکدست لباس به تبریز آمدند و بعد از مدتی با احتکار و… به مال و اموال فراوانی رسیدند. «میرزا باقر» هم از این همین روش به ثروت و قدرت زیادی رسید. جالب است بدانید که این آدم، همان کسیست که «میرزا تقیخانِ امیرکبیر» دستور داد تا سرِ ماجرای «گاو امامزمان» به تهران بیایند و خودش و یکی از پسرانش از تبریز تبعید شدند. با سفارت انگلستان رابطهی نزدیکی داشت و چیزی نماندهبود که به دستور «امیرکبیر» سرش را بر باد دهد!
پسر دیگر این «میرزا باقر»، «میرزا حسنِ مجتهد» بود که مشروطهخواهان تبریز و مخصوصاً «ستارخان» را تکفیر کرد. بعد از پیروزیِ مشروطه ورق برگشت و انجمن ایالتیِ آذربایجان، پسرش و چند تَن دیگر را به جرم احتکار در زمان محاصره و خیانت به ملت اعدام کردند و خودِ «میرزا حسنِ مجتهد» را هم با پَسگردنی از شهر بیرون انداختند! فقط دقت کنید که حدود ۶۰-۷۰ سال مردم آذربایجان از این خاندان چه کشیدند!
یک پاسخ
مشکل نسبتا پیچیده ای در صد سال اخیر گریبانگیر فرهنگ و ادب ایران و ایرانی شده که قسمتی از ریشه های این مشکل به پروژه ملت سازی برمیگردد ، آن مشکل بدگویی و تخریب شخصیت های بعضی حکومت های قبلی است (بدیهی است هر شخصیت حکومتی نقاط ضعف و نقاط قوتی داشته ولی جاهل نامیدن ۵۰ سال یک شخصیت همون مشکل بیمارگونه معرف هستش. به امید نرمال شدن جو ایران