باید از «لاچینخان گرجی» شروع کنیم؛ مرد دلیری که در ماجرای حملهی روسها به گرجستان با همهی توان در برابر قوای روس جنگید و پس از شکست، مال و اموالش را رها کرد و به تبریز آمد؛ در جنگ ایران و روس شانه به شانهی «عباس میرزا» جنگید. نقل است که «ابراهیم آبدار»[چی] خواهرزادهی «لاچینخان» بوده، و چون «عباس میرزا» نامهای نوشت که به بازماندگان «لاچینخان» توجه شود، «ابراهیم» غلامبچهی حرمسرای داییِ «ناصرالدینشاه قاجار» شد و سپس توسط برادرش به آبدارخانهی دربار راه یافت! هرچه هست، شروع پیشرفت «ابراهیمخان» از همین آبدارخانه بود و کمکم به «امین السلطان» ملقب شد! ادارهی ضرابخانه، انبار غله، گمرک و هر اداره و وزارت نانداری که در مملکت بود، به «امین السلطانِ» اول رسید.
فرزند دومِ «ابراهیمخان» پسر زیرکی بهنام «علیاصغر» بود که از نوجوانی کنار دست پدر کار آموخت و بهسرعت پیشرفت کرد! «آقا علیاصغر»، نخست مسئول قاطرخانهی دربار شد و به «صاحبجمع» ملقب گشت و سپس «امینالملک» لقب گرفت. پس از درگذشت پدرش «ابراهیمخان»، «ناصرالدینشاه قاجار» لقب و ثروت نجومی و امتیازهای پدر را به «علیاصغرخانِ» ۲۵ ساله داد و همینطور این جوان را وزیر اعظم دربار خود کرد. «اعتمادالسلطنه» در یادداشتهای خود مینویسد: «مخفی نماند که میرزا علیاصغرخانِ امینالسلطان ۲۵ سال دارد، وزیر دربار، خزانه، گمرک و صاحب ۴۴ منصب بزرگ و فیالواقع صدراعظم ایران است!» و چندی بعد اضافه میکند: «امینالسلطان را نمیدانم طاعون مصرش خوانم و یا وبای هند! بلاییست که حتماً بهجان دولت و ملت خواهد افتاد و ایران را به باد فنا خواهد داد، جامع تمام رذائل و فاقد کلیهی فضائل است!»
بهنظرم بعد از این پیشبینیِ دقیق «اعتمادالسلطنه»، نوشتن متن اضافهکاری است! «امین السلطان» در دورهی سه پادشاه از جمله «ناصرالدینشاه»، «مظفرالدینشاه» و «محمدعلیشاه» صدراعظم بود و در این مدت تقریباً به هیچ تقاضای خارجی نه نگفت! از امتیاز کشتیرانی در رود کارون تا رژی و دارسی به انگلیسیها و استخراج معادن، گمرکات، بانک استقراضی و… به روسها! در حالی که به سفر دُور دنیا مشغول بود، به اصرار «محمدعلیشاه» در سال ۱۲۸۶ برای نخستوزیری به تهران آمد که موجب نارضایتیِ مشروطهخواهان شد. در تاریخ ۲۹ مردادماه همانسال نامهای به او نوشتند که در ۱۰ روز یا استعفا بدهید، یا جانتان را! خبری از استعفا نشد و در نهایت خیارخورِ اعظم در روز هشتم شهریورماه در صحن بهارستان با ضرب سه گلوله توسط «عباسآقا تبریزی» (عباسآقا صراف آذربایجانی یا تبریزی) به قتل رسید. «عباسآقا» هم در حال فرار (در همان روز) خودش را کُشت! هنگام مرگ ۲۲ ساله بود. در جیب کارتی داشت که روی آن نوشته بود: «عباسآقا صراف آذربایجانی عضو انجمن نمرهی ۴۱. فداییِ ملت!»
در همین دوره «شیخ فضلالله نوری» با یارانش برای براندازیِ مشروطه در عبدالعظیم بست نشسته بودند، که چند روز بعد از مرگ «امین السلطان» بستنشینی را تمام کردند! این حرکت دو دلیل عمده داشت: اولی ترس از جان که نکند یک عباسآقایی پیدا شود و جانش را بگیرد! و دیگری را «احمد کسروی» در کتاب «تاریخ مشروطهی ایران» چنین ذکر میکند: «بهدلیل آن بود که پول بستنشینیِ شیخ و یارانش را امین السلطان میپرداخت!» نکتهی آخر آنکه چیزی به اسم انجمن نمرهی ۴۱ که روی کاغذی در جیب «عباسآقا» بود، در تاریخ وجود ندارد و احتمالاً برای ترس دیگر مستبدین نوشته شدهاست. «عباسآقا» احتمالاً از شاگردان «حیدرخان عمو اوغلی» بوده و عضو انجمن آذربایجانیها، یا اطلاعات دیگر مانند نقشداشتن «سیدحسن تقیزاده» در قتل «امین السلطان» و…، قابلیت راستیآزمایی ندارد! در ادامه تصاویری جذاب از «میرزا علیاصغر اتابک» ملقب به «امین السلطان» را مشاهده میکنید.
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم