«هلن کلر» در ۲۷ ژوئن ۱۸۸۰ در تاسکامبیا در ایالت آلاباما متولد شد. او هنگامی که ۱۸ ماه بیشتر از زندگیاش نمیگذشت، در اثر ابتلا به بیماریِ مننژیت، بینایی و شنواییِ خود را از دست داد و ارتباطش بهطور کامل با دنیای بیرون قطع شد. هنگامی که «کلر» شش سال داشت، او را به «الکساندر گراهام بلِ» مشهور نشان دادند و «گراهام بل» نیز پس از معاینه، یک معلم ۲۰ ساله بهنام «آن سالیوان» را که در مؤسسهی آموزش نابینایان پرکینز در بوستون فعالیت میکرد، برای آموزش او فرستاد.
چنانکه «کلر» بعدها دربارهی خود مینویسد: «زندگیِ واقعیِ من در یکروز از ماه مارس سال ۱۸۸۷م، وقتی که تقریباً هفت ساله بودم، با ورود معلم عزیزم آغاز شد.» او از این روز بهعنوان مهمترین روزی که در زندگی بهخاطر دارد یاد میکند. «آن سالیوان» نیز معلم سختکوش و فوقالعادهای بود که از مارس ۱۸۸۷م تا پایان عمر خود در اکتبر ۱۹۳۶م، در کنار «هلن» ماند. «سالیوان» با فشاردادن علاماتی توسط انگشتان خود (بهعنوان حروف) بر کفِ دستِ «هلن»، با او ارتباط برقرار میکرد و از این راه برای آموزش کلمات استفاده مینمود. در عرض چندماه «کلر» یاد گرفت که چگونه اشیایی را که لمس میکند، به آن حروف ربط دهد و آنها را هجی کند. او همچنین موفق شد تا به وسیلهی لمس کارتهایی که حروف برجسته بر روی آنها نوشته شدهبود، جملههایی را بخواند و با کنارِ هم چیدن حروف در یک لوح، خود جمله بسازد.
بین سالهای ۱۸۸۸م تا ۱۸۹۰م، «کلر» زمستانها را در مؤسسهی پرکینز، برای آموزش خط بریل گذراند. سپس زیر نظر «سارا فولر» در بوستون، برای آموختن صحبتکردن، دورهای آموزشی و تدریجی را آغاز کرد. او همچنین لبخوانی از طریق لمس دهان و گلوی شخص صحبتکننده را نیز فرا گرفت. «هلن» حتی وقتی که دخترک کوچکی بود، بسیار مشتاق ورود به دانشگاه بود؛ پس در سن ۱۴ سالگی در یک مدرسهی مخصوص ناشنوایان در نیویورک ثبتنام کرد و در ۱۶ سالگی به «مدرسهی کمبریج بانوان جوان» در ماساچوست راه یافت. «کلر» در سال ۱۹۰۰م توسط کالج رادکلیف پذیرفته شد و ۴ سال پس از آن، به کمک «آن سالیوان» معلم خود که درسها را در کفِ دستِ او مینوشت، بهعنوان اولین فرد نابینا و ناشنوا در تاریخ فارغالتحصیل شد. در این مدت او توانست با فشاردادن انگشت بر گلوی «آن» و تقلید ارتعاشات صوتیِ او، صحبتکردن را بیاموزد. «هلن کلر» از زمانی که در دانشگاه رادکلیف دانشجو بود، نگارش را آغاز کرد و این حرفه را ۵۰ سال ادامه داد.
او علاوه بر کتاب «زندگیِ من»، ۱۱ کتاب و مقالات بیشماری در زمینهی نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان به رشتهی تحریر درآوردهاست؛ چرا که هرگز نیاز نابینایان و ناشنوایان دیگر را از نظر خود دور نمیکرد. «هلن کلر» در سراسر زندگیاش با عدهی زیادی از افراد مشهور و سرشناس ملاقات کرد و تجربیات بسیاری نیز به دست آورد. او همچنین همهی افرادی که در دوران زندگیاش به ریاستجمهوریِ آمریکا منصوب شدهبودند را ملاقات کرد. جالب است بدانید که «هلن» به واسطهی ویولون و استعداد «یاشا هایفتز» ویولونیست مشهور قرن ۲۰م لذت موسیقی را تجربه کرد. «هلن» با حسکردن ارتعاشات ویولون میتوانست بگوید که آهنگسازِ موسیقیِ نواختهشده کیست!
«کلر» یک قهرمان برای نابینایان شد. وی کتابهای متعددی را در طول زندگیاش منتشر کرد و در اعتراضات علیه استخدام تماموقت کودکان زیر ۱۲ سال در آمریکا و علیه قانون اعدام نیز شرکت میکرد. «مارک تواین» نویسندهی بزرگ و شوخطبع آمریکایی که نوشتههایش طرفداران بیشماری دارد، در یکی از آثار خود نوشت: «جالبترین شخصیتهای قرن ۱۹م به نظر من، دو نفر بودند؛ ناپلئون بناپارت و هلن کلر!» زمانی که «مارک تواین»، این سخنان را به زبان آورد، «هلن کلر» تنها ۱۵ سال داشت و هنوز مشهور نشدهبود. به عبارت دیگر، «مارک تواین» با تیزهوشیِ خاص خود فهمیده بود که روزی «هلن» یکی از جالبترین و شگفتانگیزترین زنان قرن خواهد شد! یکیدیگر از نکات جالب در مورد زندگیِ «هلن»؛ معرفیِ سگهای نژاد آکیتا به ایالت متحدهی آمریکاست.
در ماه جولای ۱۹۳۷م، «هلن کلر» به استان آکیتای ژاپن سفر کرد. در آن زمان او در مورد سگ مشهوری بهنام «هاچیکو» که اسطورهی وفاداری در ژاپن شناخته میشود پرسوجو کرد. هر چند که این سگ دو سال پیش از سفر «هلن کلر» به ژاپن؛ یعنی در سال ۱۹۳۵م مُرده بود، اما فردی ژاپنی، سگی از نژاد آکتیا را در اختیار او گذاشت. این سگ «کامیکازه-گو» نام داشت. پس از آنکه «کامیکازه-گو» به دلیل بیماریِ هاری مُرد، در سال ۱۹۳۸م برادرش که «کنزان-گو» نام داشت، بهعنوان یک هدیهی رسمی از سوی دولت ژاپن به «هلن کلر» تقدیم شد. «هلن کلر» در این مورد چنین مینویسد: «اگر فرشتهای در پوست و خز وجود داشتهباشد، آن کامیکازه بود. میدانم، هیچگاه چنین احساسی را به هیچ حیوان خانگیِ دیگری نخواهم داشت. سگ آکتیا تمام ویژگیهایی که مرا جذب کند را داشت. او همدمی مهربان و قابل اعتماد بود.»
مدال طلای مؤسسهی ملیِ علوم اجتماعی در سال ۱۹۵۲م به وی دادهشد. در سال ۱۹۵۳م مراسم بزرگداشتی در دانشگاه سوربون فرانسه برای او برپا شد و در سال ۱۹۶۴م نیز بالاترین نشانهی گرامیداشت کشور ایالت متحده؛ یعنی مدال آزادیِ ریاستجمهوری، از سوی رییسجمهور وقت «لیندون بی. جانسون» به وی دادهشد. سرانجام این بانوی شهیر در روزی چون امروز؛ یعنی یکم ژوئن ۱۹۶۸م در سن ۸۸ سالگی درگذشت. یادش گرامی و راهش پُررهرو باد…
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم