سرلشکر «سر جان ملکم»، دارای نشان شوالیهی حمام و نشان شیر و خورشید، در تاریخ دوم مِی ۱۷۶۹م به دنیا آمد. وی نُه برادر و شش خواهر داشت. «جان» چهارمین پسر «جُرج مَلْکُم»، کشاورزی تهیدست بود که در اسکادل (از شهرهای مرزیِ اسکاتلند و انگلستان) به همراه همسرش «مارگارت پاسلی» زندگی میکرد. پدربزرگ «جان» بهنام «رابرت مَلْکُم» کشیش بود، اما پسرش نتوانستهبود که راه او را ادامه بدهد؛ چون در گفتار و فنِّ آدمفریبی مشکل داشت و از این رو، «جرج ملکم» همواره در فقر میزیست!
در سال ۱۷۸۱م؛ یعنی وقتی «سر جان ملکم» ۱۲ ساله بود، داییاش او را به لندن برد و به مدرسه سپرد، اما میخواست سریعاً او را به ارتش ملحق کند. در نهایت موفق شد و «جان» در ۱۶ آوریل ۱۷۸۳م در حالی که ۱۴ ساله بود، درجهی ستواندومی را گرفت و رسماً به ارتش کمپانیِ هند شرقیِ بریتانیا پیوست، تا به یاریِ این ارتش در جنگ با «تیپو سلطانِ» مسلمان و رهبر ضد استعمار هند بشتابد. «جانِ» پُر شَرّ و شور در این سالها که در ارتش خدمت میکرد، زبان فارسی را آموخت. فارسی قرنها زبان رسمیِ هندیان بود. در سال ۱۷۹۹م «لرد مورنینگتون» فرمانفرمای انگلیسیِ هند او را که نشانههایی از پویایی و نبوغ داشت، سرپرست گروهی دیپلماتیک کرد و عازم دربار «فتحعلیشاه قاجار» نمود تا با شاه پیمان بندد. «لرد مورنینگتون» میخواست؛ نخست ایران را همراه خود سازد و راه بازرگانی و تجارت انگلیسیها را در ایران بگشاید و نیز از خطر حملهی «زمانشاه دُرانی» که در بخش شرق ایران (افغانستان کنونی) امارت داشت بکاهد و راه بر نفوذ فرانسویان و تهدید «ناپلئون بناپارت» به هند را بندد.
ایران معبری استراتژیک برای حفاظت از منافع استعماریِ انگلستان بود. «سر جان ملکم» با گروهی دیپلماتیک به ایران رفت و از مرز تا رسیدن به دربار پادشاه با پیشکش و رشوه هر جا که رسید، ایرانیان را خرید و آنها را دهان بست و به اختیار گرفت! با پیشکشهای گرانبها، پادشاهِ طماع را هم مُرید خود و کشورش ساخت و بر این پایه و اساس، طریق نفوذ انگلیس بر ایران را که پیش از آن شناختِ وافری نداشتند، بنیاد نهاد…! پیشکشهای او، دربارِ «فتحعلیشاه قاجار» را نمایشگاه قدرتنمایی و ثروت، توانایی و هنر انگلیسیها کرد. او بود که نخستین راهگشای انگلیسیها شد، برای نفوذ تحقیرآمیز این کشور بر این مردم! این مرد، پیشوای فکری «وینستون چرچیل» میشود که میگوید؛ «برای استعمار یک کشور، اقلیتی خائن و اکثریتی نادان نیاز است!»
«سر جان ملکم» بعدها نخستین کتاب مفصل تاریخ ایران را نوشت و به این دلیل از دانشگاه آکسفورد دکترای افتخاری گرفت. این کتاب و توصیههای «ملکم» چراغ راه انگلیسیها برای استعمار ایران شد. او به تجزیه و تحلیل رفتار و کردار ایرانیان پرداخت و بسیار از آنان انتقاد کرد و در همین راستا در کتاب تاریخ ایران خود مینویسد: «در تمامیِ کشورهای اسلامی تقریباً کسی از چگونگیِ ادارهی دولت و فرمانرواییِ کشوری آگاه نیست و نمیدانند که دانستن این امور چه اندازه از آنها دفعِ شَرّ میکند و چقدر استفاده دارد. هرگز در میان مردم کشورهای اسلامی نهتنها کوششی در جهت آزادیِ ملت نشده، بلکه حتی خواهش هم به عمل نیامدهاست تا حد و مرزی برای اقتدار سلاطین بگذارند، که سدی در برابر ستمها و تجاوزات آنها باشد.»
وی در ادامه مینویسد: «هر گاه ستم، سبب بروز شورشی شده (در اثر ناآگاهیِ مردم از چگونگیِ ادارهی دولت و حقوق اجتماعی)، نتیجه این شده که بعد از آنکه ظالمی را برانداختند، میبینند که ظالمی دیگر را بر خود مسلط کردهاند که هنوز بر تخت سلطنت ننشسته، همت بر قلع و قمع همان کسانی میکند که مصدر قیام و باعث آشوب به سود او شده و او را به سلطنت رسانیدهاند. تاریخ ایران از پسِ یورشِ شمشیرزنان اسلامی تا به این روزگار (دورهی فتحعلیشاه قاجار) بر همین روش است و تغییری در وضع این کشور پدید نیامده، بنابراین آبادیِ کشور بسته به طبیعت و عادت شخص پادشاه است. از دو هزار سال پیش تا به این روزگار هیچ کشوری مانند ایران دستخوش بروز حوادث و دگرگونیهای ویرانگر نبوده، اما کمترین تغییر در اوضاع آن پیدا شدهاست. شکل دستگاه سلاطین و شکل دولت، تجملپرستی، عادات و رسوم در شهرها و مردم، وضع ادارهی کشور و… از دیرباز تاکنون فرقی نکرده و یکسان ماندهاست.
از همه مهمتر در ایران، زنان را در حالت قید و حبس و حجاب و دیگر محرومیتهای اجتماعی نگاه داشتند و این اثر کلی و مهمی در بدبختیِ کشور دارد. از آنجا که انسان مخلوق عادت است، در امت اسلامی که بخشی از آن در ایران مقهور قاجاریاناند، هر کسی در خانهی خود حاکمی قهار است و از کودکی تا دوران بزرگسالی هیچ نمیبیند و نمیشنود، مگر حکم و احکامِ حکومت و دین و اجبار به اطاعت و فرمانبرداری! چنانکه هر کس عادت میکند بندهوار یا فرمان بدهد یا فرمان بردارد. بنابراین هیچکس نمیتواند بفهمد که معنی یا مقصود از آزادیِ شخصی و آزادیِ اقتصادی و شغلی و ملکی چیست. همچنان که پادشاه، مردم کشور را مجبور به فرمانبرداری از خود میداند، به سلسلهمراتب از بالا تا برسد به خانه، هر کس خود را حاکمی قهار میداند؛ به این علت است که این ملت نتوانسته به پیش برود…»
سرانجام «سر جان ملکم» که یکی از معماران سه اصل حاکمیت بریتانیا بر هند بود، در تاریخ ۳۰ مِی ۱۸۳۳م سکته کرد و درگذشت و پیکر او را در کلیسای سنتجیمز پیکادلی دفن کردند. چند مجسمه از «جان ملکم» در جناح شمالیِ کلیسای وستمینستر و سالن شهر بمبئی نیز قرار دارد. همچنین در ویتاهیل واقع در لنگهولم اسکاتلند، یک اُبِلیسک (هِرمسنگ) ۳۰ متری به یاد دستاوردهای او نصب کردهاند.
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منبع؛ برگرفته از تاریخ کامل ایران، ملکم، ترجمهی میرزا حیرت، چاپ سنگیِ هندوستان، ۱۸۶۷م