شرارت از کودکی!
«شعبان جعفری» معروف به «شعبان بیمخ» که در کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲خ نقش مهمی داشت، دقیقاً ۵۳ سال بعد در سالروز همان کودتا درگذشت. وی متولد سال ۱۳۰۰خ در محلهی درخونگاه سنگلج (حوالیِ پارکشهر) تهران بود. از کودکی شرارت با او عجین بود و چندینبار بهخاطر ضربوشتم از مدرسه اخراج شد و سرانجام نیز تَرکتحصیل کرد. ماجراجوییهای او از همان کودکی در همراهیاش با اراذل و اوباش آغاز میگردد، تا جاییکه در ۱۵ سالگی راهیِ زندان میشود. علاقهی خاصی به ورزش باستانی و کُشتی داشت و در سال ۱۳۳۲خ نیز قهرمان کباده و چرخ در کشور میشود.
مخالفت با حزب توده و موافقت با فدائیان اسلام!
در ۲۶ سالگی نمایش «داستان مردم» را بر هم میزند؛ این نمایش از طرف گروه چپگرای «حزب توده» انجام میشد. او را دستگیر و به لاهیجان تبعید کردند و در آنجا هم با گردنکلفتی از مردم سلب آسایش میکرد. چندی بعد در آنجا ازدواج میکند و به تهران میآید. علاقهی زیادی به داشتن دار و دستهی اوباش داشتهاست. همچنین گفته میشود که اعتقادات مذهبیِ شدید داشته و حتی یکروز نماز و روزهی قضا نداشتهاست! در تاریخ ۱۴ آذرماه ۱۳۳۰خ به کمک همدستانش به دفاتر روزنامههای چپگرا مانند «چلنگر» یورش میبرد و آنجا را تخریب میکند و به آتش میکشد. دوباره زندانی میشود؛ در زندان با گروه «فدائیان اسلام» آشنا میشود و به جرگهی طرفداران «آیتالله کاشانی» میپیوندد.
نقش وی در کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲
با خروج شاه در سال ۱۳۳۲خ از ایران، به طرفداری از «آیتالله کاشانی» و مخالفت با دکتر «محمد مصدق»، دار و دستهاش را به خیابانهای تهران ریخت و مردمی را که به طرفداری از «مصدق» به خیابانها آمدهبودند، مورد یورش و ضربوشتم قرار میداد، تا حدی که اراذل و اوباش را جلوی خانهی «مصدق» جمع کرد و درِ خانهی او را با ماشین جیپ از جا میکَنَد! او و «آیتالله کاشانی» از طرفداران حکومت شاه بودند و بر علیه ملیگرایانی چون «مصدق» فعالیت میکردند. «فضلالله زاهدی» و «علی رشیدی» از این استعداد او در اوباشگری استفاده کردند و او را در عصر ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲خ با دار و دستهاش به خیابانها فرستادند. او و چماقدارانش مستقیماً وارد صحنه شدند و نفسکش میطلبیدند. تا سهروز تمام تهران را قرق کردهبودند، آتش میزدند، قمه میکشیدند و ویران میکردند، تا جاییکه حکومت دوباره مستقر شد.
انقلاب اسلامی و فرار از ایران!
پس از آن ماجرا، جزء خواص «محمدرضاشاه پهلوی» شد و بهعنوان پاداش این خدمات، شاه نیز قطعهزمینی را در شمال پارکشهر به او داد تا با آن باشگاهی بنا کند؛ ساخت این باشگاه سهسال طول کشید که از هزینهی دولت پرداخت گردید! در خردادماه ۱۳۴۲خ نیز پس از پیروزیِ عوامل شهربانی در برخورد با مخالفان، باز هم به کمک دار و دستهی اوباش خود تهران را قرق کردند. اقدامات جنونآمیز او و دار و دستهاش نقش مهمی در سرکوبهای مردمی داشت. نهایتاً کمی قبل از پیروزیِ انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷خ، از ایران گریخت و به اسرائیل پناه برد؛ در آنجا دیگر کاری از دستاش برنمیآمد. کمی بعد به آمریکا رفت و در سن ۸۵ سالگی، در تاریخ ۲۸ مردادماه ۱۳۸۵خ در شهر سانتا مونیکا (کالیفرنیا) درگذشت.
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم