«ویلیام هاروی» دانشمند برجستهی انگلیسی در یکم آوریل ۱۵۷۸م در فولکستون انگلستان به دنیا آمد و تحصیلات خود را در رشتهی پزشکی به پایان برد و به استادیِ طب دانشگاه کمبریج دست یافت. وی معتقد بود که نمیتوان شناخت وظایف اعضای بدن را در کتابها آموخت، بلکه وسیلهی آموختن آن، کالبدشکافی و تجربه است. «هاروی» در راه شناساییِ اعمال بدن تلاش وافری به کار برد، تا اینکه پس از سالها مطالعه و تحقیق، در چهارم دسامبر ۱۶۱۹م موفق به کشف جریان گردش خون گردید. البته که به این راحتی هم نبود!
بهعنوان مثال مصریان قدیم، با آنکه در مومیاییکردن بدن مُردگان فرصت کافی داشتهاند تا به مطالعه و تحقیق در بدن انسان بپردازند، اما در این کار پیشرفت قابل ملاحظهای نکردهاند. آنها چنان گمان میکردند که در رگهای بدن آبوهوا و مایعات دفعشدنی جریان دارد، و همچنین عقیده داشتند که قلب و رودهها مرکز عقل و شعور آدمیست! و اگر آنچه که از این الفاظ و اصطلاحات در نظر داشتهاند را به خوبی بدانیم، شاید معتقدات ایشان با آنچه که ما میدانیم و بر آن نمیتوانیم مدت درازی پایبند بمانیم، چندان اختلافی نداشتهباشد. با این وجود، استخوانهای بزرگ و امعا و احشا را با دقت تمام وصف کردهاند و قلب را محرک اصلیِ بدن و مرکز دَوَران خون دانستهاند. در «پاپیروس ایبِرس» چنین میخوانیم: «رگهای قلب به همهی اندامهای بدن میرود، و طبیب، خواه دست خود را بر پیشانیِ انسان بگذارد، یا بر پشت سر، یا بر دستوپای او، همهجا با قلب روبهرو میشود.» میان این گفتار و آنچه که «هاروی» گفتهاست، گامی بیش نیست، ولی برای برداشتن این گام، سه هزار سال زمان لازم بودهاست!
«ویلیام هاروی» مدتها در انتشار نتایج تحقیقات خود مردد ماندهبود؛ زیرا از محافظهکاریِ پزشکان عصر خویش خبر داشت و پیشبینی کرد که تا حدود نیمقرن دیگر نظریهی او پذیرفته نخواهد شد. هرچه بود، وی در سال ۱۶۲۸م تمام تجربیات خود را در یک جزوهی ۷۰ صفحهای منتشر نمود. با انتشار این جزوه، نفرت عجیبی در مردم به وجود آمد؛ زیرا آنها عقیده داشتند که قلب مرکز و جایگاه روح است و خون در کبد وجود دارد. همچنین مردم زمان بر این باور بودند که غذا بعد از واردشدن به معده، هضم و به وسیلهی رودهها وارد کبد میشود و بهصورت خون درمیآید. «جان اوبری» گفتهاست: «شنیدم که وی روزی میگفت که پس از انتشار کتاب گردش خون، پیشهی طبابت او سخت از رونق افتاد و عوام او را کتک زده و دیوانه دانستهاند!»
«هاروی» میگفت: «هر هیجان فکری که همراه با رنج و لذت و امید یا ترس است، باعث آشوبیست که تأثیر آن به قلب کشیده میشود… تقریباً در هر هیجانی، قیافه تغییر میکند و چنین به نظر میرسد که خون از جایی دیگر جاری میشود؛ در خشم، چشمها آتشین و حدقهها منقبض میگردند، در شرم نیز گونهها را خون فرا میگیرد… و در شهوت، اعضای تناسلی با خون منبسط میشوند!»
«هاروی» تقریباً تا پایان عمر غمانگیزِ «چارلز اول» در خدمت او بود. هنگامی که «چارلز» بر اثر انقلاب از لندن رانده شد، «هاروی» همراه او رفت و در «نبرد اجهیل» (نخستین جنگ مهم از سری جنگهای داخلیِ انگلستان در سال ۱۶۴۲م) با او بود و به زحمت از چنگ مرگ نجات یافت. در این ضمن، شورشیان خانهی او را در لندن غارت کردند و نوشتهها و مجموعههای تشریح او را از میان بردند. شاید «هاروی» در نتیجهی اخلاق و نظریات تند خود، عدهی زیادی را با خود دشمن کردهبود. به قول «جان اوبری»؛ «هاروی» بشر را «میمون موذیِ بزرگی» میدانست و میگفت: «ما اروپاییها نمیدانیم که چگونه زنان خود را اداره کنیم و به آنها فرمان بدهیم. تُرکهای عثمانی تنها قومی هستند که با آنها به درستی رفتار میکنند.»
«هاروی» که در ۷۳ سالگی هنوز نیرومند بود، رسالهای دربارهی جنینشناسی انتشار داد و عقیدهی زمان خود را مبنی بر پیدایش خلقالساعهی جانوران ریز از گوشت فاسد رَد کرد و گفت: «همهی جانوران، حتی آنهایی که مانند زنان بچه میزایند، از تخم به وجود میآیند.» و در ادامه این عبارت را ساخت: «هر جانوری از یک تخم به وجود میآید.» شش سال بعد، «ویلیام هاروی» در روزی چون امروز؛ یعنی سوم ژوئن ۱۶۵۷م در ۷۹ سالگی درگذشت. وی قسمت اعظمی از ثروت خود را که ۲۰ هزار لیره بود، برای کالج سلطنتیِ پزشکان به ارث گذاشت و ۱۰ لیره نیز بهعنوان «نشان محبتش» به «توماس هابْز» بخشید! یادش گرامی و راهش پُرهرو باد…
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منبع؛ برگرفته از تاریخ تمدن، جلد ۷، آغاز عصر خرد، اثر ویلیامجیمز دورانت، آریل دورانت، اسماعیل دولتشاهی، شرکت انتشارات علمیوفرهنگی