در زمان «ناصرالدینشاه قاجار» بهغیر از دورهی کوتاه صدارت «میرزا تقیخان امیرکبیر» که اندک اصلاحاتی در امور ارتش ایران انجام داد، ما نیروهای مسلح و ارتش منظمی نداشتیم. اگرچه در اسم و رسم، قشون و سرباز بود، اما در واقعیت بهتر است مقدمه را تمام کنیم و گزارش وقایعنگاران همان دوره را بخوانیم.
«حاج سیاح» که مردی آزادیخواه بود و قسمت اعظم ایران و دنیای متمدن آن روز را سیاحت کردهاست، دربارهی سپاهیان ایران در عهد «ناصرالدینشاه قاجار» چنین داوری میکند:
باید دانست که سرباز و قشون در ایران، جز لفظ، هیچ معنی ندارد. چنانکه وزارت و حکومت و سایر شغلها تنها برای غارت مردم و جمعکردن مال است و اسم لشکر و صاحبمنصب و سپهسالار و سرتیپ و سرهنگ و یاور و سلطان و غیر اینها نیز برای دخل است. تقریباً ثلث (ربع) ایران که قطعاً از مُلاها و روضهخوان و درویش و تعزیهخوان و چاوش و امثال اینهاست، داخل قشون نمیشوند؛ زیرا اینها از تمام تکالیف دولتی و ملتی معاف و آزاد مطلق و مالک دنیا و آخرت هستند و تمام بزرگان و مقتدران مملکت و عموم شهریان هم داخل قشون نمیشوند، بلکه تمام تحمیلات بر زارعان و اهالیِ دهات است. قشون هم منحصراً باید از اهل دهات باشد. با اینکه آخوندها میگویند قانون ما اسلام است و میگویند «پیغمبر» و «امامعلی» و اصحابشان همه جهاد میکردند و جهاد و دفاع و حفظ بیضهی اسلام بر همهی مسلمانان واجب است، داخل قشون شدن و مشقکردن را از بدترین نقایص میشمارند.
اگر فوج هزار نفری را بخواهند، سرتیپ، ۳۰۰-۴۰۰ نفر از دزد و دغل و نوکرهای مخصوص خود را بهنام «سرباز» حاضر در پایتخت میکند. تفتیش در کار نیست، مواجب ندارند، مگر آنچه از رعیت میگیرند. در سفر، قصابی و عملگی و دزدی و غارتگری میکنند، حقوق نمیگیرند سهل است به صاحبمنصب، روزی مقداری پول میدهند که به عملگی و دزدی روند. نه لباس کافی دارند، نه چادر درست، نه اسلحه، نه غذا و نه منزل و… احتمالاً تا کسی به چشم نبیند باور نمیکند و حق هم دارد. یکبار سربازان وضع رقتبار خود را ضمن عریضهای به شاه اعلام کردند، ولی شاه بهجای رسیدگی، بر سرِ آنان تازیانه زد و فرمود: «نباید کسی از بزرگتر خود شکایت کند!»
این بیچارگان از خاک پای اقدس، ترحم و مواجب میخواستند، ولی در اثر سوءنیت «علاءالدوله» و اطرافیان شاه، سربازان نهتنها نتیجهای نگرفتند، بلکه ۱۰ نفر از جوانان آنها را با طناب خواجه کردند و ۹ نفر را طنابکش کردند و ۲۰ نفر را آنقدر چوب زدند که غَش کردند، بعد گوش آنها را نیز بُریدند.
«اعتمادالسلطنه» (مصاحب شاه) گفتههای «حاج سیاح» را تأیید میکند و مینویسد:
شب در حضور شاه، مسلحشدن دول فرنگ و قانون جدید نظامیِ آلمان را عرض کردم. «حکیمالممالک» که چاپلوس خنکیست، بنا کرد به شکرکردن که الحمدلله به زیر سایهی شاه نه وبا داریم، نه بلا، نه جنگ داریم، نه منگ. شاه فرمود: «با کی میتوانیم جنگ کنیم؟! ما قدرت جنگ نداریم و آنگاه حاصل زحمت، راحتیست که الحمدلله داریم…!»
یا در جای دیگر «اعتمادالسلطنه» گزارشی از یک سردار صربستانی میدهد:
شخصی از اهالیِ صربستان با زوجهاش که از اهل بلغارستان است و بعدها معلوم شد که زوجهاش نبوده و معشوقهاش بوده، وارد طهران شد. پس از ورود، خود را به پناه «حکیم تولوزان» انداخت. حکیم از زوجهاش بدش نیامد. به صدراعظم «امینالسلطان» او را معرفی کرد. صدراعظم هم به معاشقه با زوجهاش بیمیل نشد…! این صاحبمنصب نه از راه قابلیت نظامی و نه از ضربت تیغ و نه از علم، بلکه به واسطهی سفیدیِ کفل همسرش در قشون ایران استخدام شد و سالی ۸۰۰ تومان مقرری میگرفت و اسمش این بود که فوج سوادکوهی را مشق میدهد! فوج سوادکوهی که تنها مشقشان منحصر به هیزمشکنیست… این شخص اسماً این مأموریت را داشت، اما رسماً هر روز تا عصر بازوی زوجهاش را گرفته، به باغ صدراعظم میبرد و تا ساعت ۷-۸ آنجا بودند!
همچنین مرحوم «محمدعلی غفاری» در خاطرات و اسناد خود به سرگذشت یک سرتیپ که توسط «شاهزاده اعتضادالسلطنه» انتخاب شده، اشاره کردهاست و مینویسد:
«شاهزاده اعتضادالسلطنه» مِیل به جوان اَمرَد دارد و با بقالزادهای عشق بههم رساند و چنان آن محبت را ظاهر ساخت که طفلی نیست در آذربایجان که اشعار عشقآمیزی که این آقا برای «حسن بقال» فرموده در کوچه و بازار نخواند. زیاده از ۴ ماه نیست. اول «حسن بقال» فراش خلوت شد. پس از یکماه که آسوده شد، پیشخدمت خاصه شد و لقب «میرزایی» گرفت و پس از ماهی با آنکه سواد و سررشتهای ندارد، داری فوج و لقب «خانی» و جیره و مواجب پس از ماهِ دیگر نیز منشیِ حضور شد و آقا او را مدام در مقابل خود نشاند. حالا به فکر آن است که در این ماه او را «سرتیپ» نمایند. مکرر میفرمایند که ریاست قشون آذربایجان حق «میرزا حسنخان» است!
«عینالسلطنه» نیز در خاطراتش اشارهای به قشون قزوین کرده که خواندنش خالی از لطف نیست:
آمدم منزل «افتخارنظام»، رئیس قشون قزوین. عجیب است قزوین که هیچ قشونی نیست و نداریم! فاحشهای در قزوین بود، حالا هم هست. اسمش را «ژاندلیم» گذاشتهاند. دعوت کردهبود. شب در حال مَستی دُور دامن «ژاندلیم» را همه مُهر ریاست قشون زدهبود که بعد آن دامن را بردند و همهجا نشان دادند!
در همین دوره، مخترعی بهنام «حاجعلی استرآبادی» پیشنهاد جالبی به «ناصرالدینشاه قاجار» میدهد و پاسخی دریافت میکند که به گوش ایرانیان بسیار آشناست. «ناظمالاسلام کرمانی» مینویسد:
«حاجعلی» به «ناصرالدینشاه» گفت: می توانم کالسکهای اختراع کنم که او را کوک کنند تا اندکی راه را طی کند، آن وقت بایستد و از ۴ طرف درهای آن باز شود، از هر طرفی چند گلوله توپ خالی شود، لکن بهتر است که اول پادشاه تهیهی قشون و ارتش خود را دیدهباشد. شاه گفت: ما جز با رعیت خود، دیگر با کسی جنگی نداریم و به اندازهی آنها هم توپ و تفنگ داریم! لذا دماغ آن مرحوم سوخته و رفت در مازندران و در آنجا مشغول رعیتی و زراعت شد!
همانطور که از این گزارشات کوتاه پیداست، در عهد «ناصرالدینشاه قاجار»، ارتش و قشون ایران بسیار دَرهم و بیسر و سامان بود، اما «لافزدن» در آن دوران حداقل خرجی برای شاه نداشت!
«دوستعلیخانِ معیرالممالک» (نوهی ناصرالدینشاه قاجار) در خاطراتش که با عنوان «یادداشتهایی از زندگانیِ خصوصیِ ناصرالدینشاه» منتشر شدهاست، خاطرهای از یکی از سفرهای شاہ نقل میکند و مینویسد:
در یکی از سفرهای اروپا، روزی که «ناصرالدینشاه» در ضیافت امپراتور اتریش بر سرِ میز غذا نشستهبود، امپراتور از سازمان لشگری و تعداد قشون ایران جویا شد. شاه در پاسخش گفت: از کدام دستهی نیروی ما سؤال میکنید؟ امپراتور در شگفتی شد و پرسید: مگر چند دستهی قوا دارید؟! شاه سینهای صاف کرد و گفت: ما را ۳ نیروی حربیه است. اول نیروی نظامی که پیوسته یکصد و بیست هزار تَن زیر پرچم حاضر هستند، دوم عشایر ایران که هنگام ضرورت چندین هزار آمادهی جانفشانی میباشند، سوم نیروی مذهبیست که گاه جهاد بنا به قانون اسلام، کلیهی افراد ایرانی از دل و جان آمادهی جانبازی میشوند…!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منابع؛
تاریخ اجتماعیِ ایران، ج۴، بخش ۲، راوندی، انتشارات نگاه
خاطرات حاج سیاح، حمید سیاح، انتشارات امیرکبیر
روزنامهی خاطرات عینالسلطنه، قهرمان میرزا عینالسلطنه، ایرج افشار، انتشارات اساطیر
روزنامهی خاطرات اعتمادالسلطنه، ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر
خاطرات و اسناد، محمدعلی غفاری، بهکوشش عباس زارعیِ مهرورز، انتشارات تاریخ ایران
تاریخ بیداری ایرانیان، ج ۱، ناظمالاسلام کرمانی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران
پینوشت؛ پست نسبتاً سنگینی بود و زحمت برد… امیدوارم استفادهی لازم را بُردهباشید…!